امام، هادی قلبها
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 10، 11 محرم 1436) به تبیین موضوع « امام، هادی قلبها» میپردازیم.
گفتیم انسان به همان اندازه که در حیات دنیوی در عوالم جسم، خیال و عقل به سلامت نزدیکتر باشد، در آخرت به سعادت نزدیکتر است. همان طور که نطفه اگر سیرش در رحِم مادر سالم باشد، ورودش به دنیا در سلامت است؛ و اگر در رحِم، درست نرود، سالم متولد نمیشود. «منِ» ما همان وجود نورانی متصل به حقّ است که اگر آن را بیابیم، در دنیا سالم و در آخرت، سعاتمند خواهیم بود. اما هر نقطهی سیاه بر آن وجود نورانی، مانع سعادت است.
البته هرکس به قدر نقطهای باور الهی و نور حقیقت و اسماء در دلش مانده باشد، جهنمی نخواهد شد. اما به قدر آلودگیها و ناسالمیهایی که در دنیا داشته، برزخ دارد تا نواقص حرکتش جبران شود.
ما اگر بخواهیم وجود نورانیمان را به تمامی ظهور دهیم، باید میادین تامّ امتحان الهی را بپذیریم؛ همان طور که امام حسین(علیهالسلام) به امتحان جامع کربلا تن داد. اما اگر ظهور وجود و اسماء را انتخاب نکنیم و واقعاً دنیا را بخواهیم، خدا هم ما را در مسیر دنیا یاری خواهد کرد[1]. یعنی ابتلائاتی که به آن دچار میشویم، به طلب ما بستگی دارد.
تمام سپاه یزید، مدّعی دینداری بودند. اما با ادعا، چیزی ثابت نمیشود؛ محک صدق و کذب ادّعا، میدان ابتلاست. ما هم ادعا داریم که حضرت مهدی(عجّلاللهفرجه) را میخواهیم و این خواستن، به ادعا نیست؛ به جمکران رفتن یا حتی تزکیه و تهذیبِ تنها هم نیست. بلکه با یافتن "من" و وجود الهیمان است. اگر آن "من" را بیابیم، ربّ خود را یافتهایم. اخلاق و عبادات نیز ابزاری برای یافتن "من" و تأمین سلامت آن در عوالم مختلف وجودی است.
با توجه به آیهی ابتلای حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) لازمهی امامت، خالی بودن از ظلم است. ما هم اگر میخواهیم به امام برسیم و مظهر او شویم، نباید ظلم داشته باشیم؛ وگرنه برزخی پر از فشار خواهیم داشت. البته امروز هم در برزخ "چه کنم" اسیریم و در میادین انتخاب و عمل، دودلیم. نه میدانیم برای سلامت جسممان چه بخوریم و چه نخوریم، نه میتوانیم تصمیمهای درستی برای زندگیمان بگیریم.
در حالی که اگر کسی "منِ" خود را پیدا کند، امام و ربّ خود را یافته و دیگر سرگردان نیست؛ چون ارادهی ربّش را در تمام کارها مییابد. نشانهاش نیز آن است که "منِ" خود را واحد و بدون هیچ غل و زنجیر در فعل و خیال و عقلش بیابد. یعنی یکدله باشد و در تمام میادین، یک اراده و انگیزه بر او حاکم باشد؛ نه اینکه در هر میدان، جوّگیر شود و ترسها و طمعها، مانع از ظهور آن ارادهی واحدش شود، یعنی "من"های تازهای از او ظهور کند.
میخواهیم اثبات کنیم که این "منِ" واحد، همان امام وجود است. توضیح آنکه از ویژگیهای اصلی امامت، هدایت به امر است که کار رسالت نیست. رسول، آنچه را از عوالم بالا دیده و بر قلبش نازل شده، برای مردم بازگو میکند. علما هم که وارثان انبیاء هستند، همین وظیفه را دارند و ارائهی طریق میکنند؛ یعنی حلال و حرام و عبادات و آداب را بیان میکنند، ولی به باطن افراد، آگاه نیستند. برای همین هم راه نفاق در رسالت، باز است؛ یعنی میتوان در ظاهر، اهل شریعت بود، ولی در باطن، باور و اعتقاد نداشت.
اما امامت، در عالم امر است؛ یعنی "منِ" انسانها را هدایت میکند و درونها را به مقصد میرساند. چون مردم باید دلهایشان را به دست انسان کاملی دهند که هرآن، او را در وجودشان درک کنند. امروز هم اولیاءالله، وارثان امام هستند که مردم را در باطن و با قلب، راه میبرند. اما رسالت را باید در زمین پیدا کرد و به همین دلیل، رسول باید معجزه بیاورد. رسول، "طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ"[2] است؛ خودش بین مردم میگردد و داروهایش را به آنان عرضه میکند. اما امام مثل کعبه است که مردم باید خود دنبال او بروند و گِردش طواف نمایند.
اگر امام را بیابیم، محال است دلمان کثرت بگیرد. چون او حقیقتی فوق زمینی در عالم وحدت است؛ هرچند ظهور زمینی هم دارد. "من" اگر او را بیابد، هرجا رنگ و جلوهی امامت را ببیند، دل میدهد و هرجا رنگ دیگر باشد، رهاست.
امام، جلوهی اسم اعظم خداست که در وجود و "منِ" همهی انسانها حضور دارد. حقیقت امام، ورای زمان است. به همین دلیل اگر میگوییم حضرت علی(علیهالسلام) امیرالمؤمنین است، امیر تمام مؤمنین عالم از ابتدای هبوط تا قیامت است و آدم و ابراهیم(علیهماالسلام) هم اگر مؤمن بودهاند، علی(علیهالسلام) امیرشان بوده است.
امام، وجود ما را در فعل و خیال و قلب، سیر و حرکت میدهد و به اذن خدا هدایت میکند؛ به این شرط که "من" را بشناسیم. او مظهر مقلّبالقلوب است و با روح و قلب ما پیوند دارد. فقط به شناخت اوست که میتوانیم "منِ" خود را بیابیم و مراقب وجودمان باشیم. از همین روست که فرمودهاند: "مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیّةً"[3].
امام، با عالم امر ما کار دارد که چهرهی لازمانی، لامکانی و ثابت وجودمان است و نه پیر میشود، نه تدریج برمیدارد. خدا این چهرهی باطنی را که از خود اوست، به دست امام داده و رحِمی که این چهره در آن رشد میکند، حقیقت امام است. اگر در این رحِم برویم و وجود خود را به دست امام دهیم، او در زمین و ناسوت هم دستمان را میگیرد تا به خود ضرر نزنیم. لذا هرچه در وجودمان بیشتر با امام باشیم، در دنیا و عقبی سالمتر و سعادتمندتر خواهیم بود.
"منِ" ما به دست خداست: "...مَا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا..."[4]؛ و به اذن خدا، امام، زمامدار این ملکوت است. چیزی از رفتار و کردار ما نمیماند، مگر آنهایی که اثرشان در "من" و عالم امر، تثبیت شود. امروز "منِ" ما، حجت و امام ماست. ربّ در درون ما حضور دارد؛ میتوانیم به ارادهی او باشیم و حرکت کنیم یا بر آن سرپوش بگذاریم و هرچه خود خواستیم، بکنیم. اما آن قدر "من"های کاذب و دروغین به "منِ" واحد خود اضافه کردهایم که آن را نمیبینیم؛ و زمانی میتوانیم به امام وجود و عالم امر برسیم که تمام "من"های کاذب را کنار بزنیم تا جز "منِ" واحد، باقی نماند.
[1]- سوره شوری، آیه 20 : "...مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْهَا..."؛ هركس كِشت دنیا را بخواهد، به او از آن میدهیم.
[2]- نهج البلاغه، خطبه 108.
[3]- بحار الأنوار، ج51، ص160.
[4]- سوره هود، آیه 56 : هیچ جنبندهای نیست، مگر آنکه او ناصیهاش را گرفته است.
نظرات کاربران