امامت در باطن
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 11، 14 محرم 1436) به تبیین موضوع «امامت در باطن» میپردازیم.
گفتیم حقیقت امام، سریان ولایت حقتعالی در جنبهی ملکوتی موجودات از جمله انسان است. جنبهی ملکوتی انسان، همان وجود ثابت یا «منِ» اوست که اتصال به حق دارد. متأسفانه انحرافِ پدیدآمده در اسلام، به فراموشی و دفینه کردن «من» و مانور و ظهور «تن» انجامیده؛ تا جایی که در بیشتر جوامع مسلمین، از دین جز فعل و صورت نمانده و حسن فاعلی مورد غفلت قرار گرفته است.
البته جامعهی شیعی ایران تا حدود بسیار زیادی از خشونت انحرافی در دین، فاصله دارد؛ به این دلیل که دین خود را از مبدأ عشق و رحمت یعنی حضرات معصومین(علیهمالسلام) گرفته است، نه از ترس شمشیر فاتحان ایران. با این حال نمیتوان انکار کرد که جامعهی ما نیز از فرهنگ غالب بر سایر جوامع اسلامی که همان عملگرایی و امر و نهی است، تأثیر پذیرفته و از وجود متصل به غنی مطلق، غافل شده است.
در حالی که امر به معروف و نهی از منکر باید توصیفی و به صورت ارائهی فرهنگ و طریق باشد، نه صرفاً لسانی. اگر ما میخواهیم فروعی مثل نماز، روزه و حجاب را در کسی نهادینه کنیم، اول باید اصول دین را به خوبی به او عرضه کرده باشیم. چون هر گناهی که از کسی سر میزند، ریشه در نقص شناخت و معرفت دارد و باید روی اصول او کار شود. اما ما به جای تبیین اصول، با "بکن" و "نکن" میخواهیم فروعش را درست کنیم. مثلاً سعی داریم بینمازی را که در حوزهی فروع است، با فرعی دیگر به نام امر به معروف و نهی از منکر، درمان کنیم. مسلّم است که موفق نمیشویم.
تبیین اصول، مثل آبیاری بذر است که ناخودآگاه رشد و ثمردهی یعنی انجام فروعات را به دنبال خواهد داشت. اما بدون ارائهی اصول نباید انتظار داشته باشیم با خشونت لسانی، ظاهر کسی اصلاح شود. چون «از کوزه همان برون ترواد که در اوست». دل آبدار، به فطرتش وصل است و حضور خدا را در خود درک میکند؛ لذا در عمل هم زیباییهای خدا را ظهور میدهد. اما از کوزهای که از آب توحید، ولایت و حقایق وجودی پر نشده، عمل نمیتراود. به همین دلیل، تذکرات ما فقط او را لجباز میکند؛ مثل کوزهی بیآبی که خشک میشود و ترک میخورد.
مبلّغ از ریشهی ابلاغ به معنای رساندن است؛ پس باید به اقتدای امام، دست بگیرد و به مقصد برساند. امام، هدایت قلبها را به عهده دارد و اگر ما نتوانیم او را در باطن پیدا کنیم، در ظاهر هم دستمان را بگیرد، نمیتوانیم بدهیم و خطر شک و شرک و شبهه، تهدیدمان میکند. مثل اهل کوفه که امام حسین(علیهالسلام) به سراغشان آمد؛ اما در مقابلش ایستادند و دست به دستش ندادند. آنان امام را خواستند برای اینکه از یزید نجاتشان دهد، نه از نفس و خودیهایشان؛ لذا دلشان در خواستن امام، استقامت نداشت.
باید تمام حقیقت خود را به دست امام دهیم. اگر پیوند حقیقت امام با روحها را درک کنیم، تفاوت ظهورات ائمه(علیهمالسلام) را نیز مییابیم و در جنگ و صلح، علم و دعا و تمام امور، مطیع آنان خواهیم بود. اما اگر ارتباط امام را در دل پیدا نکنیم، او برایمان یک شخص میشود؛ اگرچه شخصی بهتر، عابدتر و شجاعتر از بقیه! لذا به خود اجازه میدهیم که در کارهای او چون و چرا و حتی قضاوت کنیم. در حالی که امامت، فراتر از این شئون است.
امام، یک حقیقت است؛ اما به فراخور ظرفیت و موقعیت هرکس، او را به نحوی هدایت میکند. مثل مادری که چند فرزند در سنین مختلف با تواناییها و ظرفیتهای مختلف دارد و برای هر فرزندش به گونهای مادری میکند. یک مادر است؛ اما در مادری کردن، متفاوت جلوه میکند.
همه پر از حضور خدا هستند و ولایت او را که در امامت ظهور پیدا کرده، در خود دارند. حقیقت امام در دل مینشیند و با نورش انسان را در تمام عوالم ملک و خیال هم هدایت میکند. اگر انسان این را بفهمد، تا آخر با امام میرود؛ اما اگر نفهمد، بین راه میماند. هر فیضی به هر کیفیت به هر کسی میرسد و هرکس هر صعودی میکند، به واسطهی امام است. امام، ما را به همان چیزی که انتخاب کردهایم و در درون میخواهیم، هدایت میکند. اگر او را بشناسیم و خدا و معنا را بخواهیم، اوست که وجود ما را به اسم «هادی» وصل میکند؛ و اگر او را نشناسیم و نخواهیم، باز اوست که ما را به دست شیطان میدهد. چون شأن امام، "قسیم النّار و الجنّة" است.
شئون امامت در قرآن به روشنی بیان شده است. یکی از آیاتی که به این موضوع میپردازد، آیهی 73 سورهی انبیاء است:
"وَ جَعَلْنَاهُمْ أئِمَّةً یهْدُونَ بِأمْرِنَاوَ أوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاء الزَّكَاةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِینَ."
و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند و فعل خیرات را به آنان وحی کردیم و اقامهی نماز و پرداخت زکات را؛ و برای ما، عبادتکننده بودند.
یکی از شئون امامت، وحی است؛ اما نه وحی تشریعی که بیان حکم برای انبیاء است، بلکه وحی تسدیدی یعنی تحقق فعل در درون، نه امر به انجام فعل. وحی فعل خیر به امام یعنی خداوند، فاعلیت خیر را در وجود او ساری میکند.
شأن دیگر امام نیز "كَانُوا لَنَا عَابِدِینَ" است که ثبات و خلوص در بندگی برای خدا را میرساند؛ وگرنه چه بسا انسان عمری را در عبادت به سر برد، اما این عبادت برای نفسش باشد، نه برای خدا. البته همهی موجودات، عبد خدا هستند؛ اما اظهار و ظهور این عبودیت، در همه نیست و انسان، اختیار دارد آن را ظهور بدهد یا ندهد.
ائمه(علیهمالسلام) عبد کاملاند و فقط برای ظهور حق به این دنیا آمدهاند؛ لذا در هر حرکت و سکنه، فقط حق را در جمال و جلالش ظهور دادند. به حق جنگیدند و به حق، صلح کردند؛ به حق خوردند و به حق خوابیدند و هیچ رنگی از دنیا و خودی نگرفتند. البته ما هرگز مثل آنان نمیشویم و به عصمت مطلق نمیرسیم؛ اما میتوانیم ریش و قیچی وجودمان را به دستشان دهیم تا ما را با خود ببرند.
نظرات کاربران