مهربانِ ما
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 12، 15 محرم 1436) به تبیین موضوع «مهربانِ ما» میپردازیم.
گفتیم عالم امر، همان چهرهی ثابت و ملکوتی جهان طبیعت است. این عالم، جلوهی عنایت و رحمت حقتعالی است و هیچ ظلمی به آن راه ندارد. لذا امام که بر چنین عالمی حکومت میکند، نباید هیچ ظلمی داشته باشد. ارتقاء به مقام امامت، با هیچ مرتبهای از ظلم نمیسازد. مأمومین هم برای تقرب به امام باید در رتبهی خود به عصمت و عدم ظلم برسند. امام با عالم امر، پیوندی قوی دارد و فیض وجود را که جز رحمت و عشق نیست، به انسانها میرساند. لذا تا زمانی که ما خود را در باطن و به دور از شئون ظاهری پیدا نکنیم، هرگز امام را نخواهیم یافت و اگر او را در درون نیابیم، در ظاهر هم ببینیم، نمیشناسیم و نمیتوانیم با او همراه شویم.
معرفت، همان یافتن در درون است. پس اگر آرزوی ظهور حضرت حجت(روحیلهالفداء) را داریم، باید باطن وجود خود را پیدا کنیم. باطن وجود، آنجاست که تاب هیچ ظلم و نقصی را ندارد. وقتی گناه میکنیم، ممکن است نفس ما ملتذ شود؛ اما عمق وجودمان فشار میکشد و از گناه بیزار است. باطن ما، کوچکترین ظلمی حتی به خود (مثل کندن ذرهای از پوست دست) را برنمیتابد. چون باطن ما همان عالم امامت است که جز عشق و رحمت در آن نیست.
امام، «رحِم» هستی است. نطفه در دست مادر یا آغوش او پرورش نمییابد؛ باید وارد رحم شود که مخفیترین جاست. انسان هم برای ظهور قوای الهی خود باید به امام وصل شود که در عمق هستی است و برای نفوذ به آنجا باید از ظاهر گذشت. همان طور که نطفه مسیری طولانی و دشوار را تا رسیدن به رحم دنبال میکند، وصل شدن به امام هم آسان نیست. هرچند شیعیان، شرایط آمادهتری برای اتصال به رحم هستی دارند.
تا کنون برخی از شئون امام را بیان کردیم. حال میخواهیم امام را از زبان امام معرفی کنیم و شئون امام را در آیینهی روایت بشناسیم. امام رضا(علیهالسلام) در روایتی طولانی میفرماید:
"إِنَّ الْإِمَامَةَ، خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ وَ مَقَامُ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ(علیهمالسلام)."[1]
همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسولخدا(صلّیاللهعلیهوآله) و مقام امیرالمؤمنین(علیهالسلام) و میراث حسن و حسین(علیهماالسلام) است.
امام، خلیفةالله است؛ پس هیچ کس جز خدا نمیتواند او را در این مقام، جعل کند. امیرالمؤمنین هم مقام و حقیقت حضرت علی(علیهالسلام) است، نه اسم شخص او. امیر، کسی است که بر عالم امر، حکومت میکند، نه اینکه فقط مسئول تبیین شئون مادی و فقه باشد. پس جای امیرالمؤمنین، در قلوب انسانهاست؛ اما شرط اینکه او امارت وجود ما را به عهده گیرد و آن را آباد سازد، این است که او را بشناسیم.
در ادامهی این روایت آمده است:
"...إِنَّ الْإِمَامَةَ اُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی. بِالْإِمَامِ، تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الصِّیامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ..."
همانا امامت، ریشهی بالندهی اسلام و شاخهی بلند آن است. تمامیت نماز و زکات و روزه و حجّ و جهاد، به امام است.
اسلام بیریشه فقط در ظاهر است و درونی و قلبی نیست. اما اسلام نامی، وجود را ارتقا میدهد و بذرهای آن را به فعلیت میرساند؛ و همان طور که درخت وقتی ریشه داشته باشد، شاخههایش بلند و پربار است، اسلام نامی هم ثمره دارد. پس اگر نماز ما ما را ارتقاء نداده و تمایلات، اخلاق و فعلمان را متحوّل و بالنده نکرده، نشان میدهد که دینداری ما اصولی نیست. چون فروعات، زمانی ما را بالا میبرد و سامی میکند، که معرفت به اصل داشته باشیم. اما اگر ریشه نباشد، هرچه به درخت آب دهیم، رشد نمیکند.
امام، برهان قوی و شریعت بیپیرایه را ارائه میدهد و به سوی حکمت که شهود و حضور قلبی مطابق با برهان و شریعت است، راه میبرد. این هم به باطن است، نه ظاهر؛ وگرنه باید آن زمان که حضور فیزیکی و ظاهری امام در جامعه بود، دین ثمر میداد و نماز و روزه به تمامیت میرسید؛ یعنی از منکر بازمیداشت و بالاتر از آن، مایهی ذکر الهی میشد. یعنی خدا را به زندگی مردم میکشاند و سبب میشد آنها خود را در عالم حضور ببینند. اما چنین نشد!
"الْإِمَامُ کالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِیَ فِی الاُفُقِ بِحَیثُ لَاتَنَالُهَا الأیدِی وَ الأبْصَارُ..."
امام مانند خورشید تابنده است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است، طوری که دستها و دیدگان به آن نرسد.
امام، خورشیدی است که همهی عوالم را روشن میکند و هرگز غروب ندارد، نه در حضور و نه در غیبت. اما ما میتوانیم در مقابل نور او پرده بگذاریم. اگر او را پیدا کنیم، همهی مراتب عقل و خیال و ناسوتمان روشن است و حتی یک کارمان بی امام و براساس نفس نیست؛ اما بی او هرچه کنیم، ظلمت دارد. اگر امام را پیدا کنیم، در تاریکترین ظلمتها هم میتوانیم راه را بیابیم و ذرهای رنگ و تأثیر دنیا و موانع را نمیگیریم و اسیر زمان و شرایط نمیشویم.
اینها حقّ است و در عمق وجود ما، عینیت دارد؛ ولی ما معرفت نداریم. وگرنه کسی که امام دارد، چه غمی دارد؟! او دلش دریاست و به امور کوچک، تلخ و شیرین نمیشود. "بِنَفْسِی أنْتَ مِنْ مُغَیّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا"؛ اگر ما اسیر زمانیم و در میادین مختلف آرامش نداریم، دلیلش این است که خودمان امام را نیافتهایم، وگرنه او از ما غایب نیست.
"الْإِمَامُ، الْأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْأخُ الشَّقِیقُ وَ الْاُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ النَّآدِ."
امام، همدم و رفیق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به فرزند کوچک و پناه بندگان در گرفتاری سخت است.
فقط باید حقیقت امام را پیدا کنیم. دیگر لازم نیست برای انس با او کاری کنیم؛ خودش انیس است. چه زیباست توصیف امام به مادر؛ آن هم مادر کودک خردسالی که در اوج ضعف و نیاز است و هیچ کاری را خودش نمیتواند انجام دهد. اوج رحمت او، نسبت به فرزند کوچکش است. پس هرچه هم ضعیف باشیم، امام به ما نزدیک و در اوج رحمت و مهربانی است؛ نه اینکه فقط به بزرگان و خوبان، نزدیک باشد.
از دیگر شئون امام در روایات، واجبالإطاعة بودن و شاهد بودن بر اعمال انسانهاست که سبب میشود حتی ائمهی پیشین که امروز حیات دنیوی در بین ما ندارند، از ما رنجیدهخاطر شوند[2].
در ادامه از بین شئونی که برای امام برشمردیم، میخواهیم عدم ظلم و ظلمپذیری را بررسی کنیم. با نگاهی در تاریخ میبینیم هیچ امامی در مقابل سلاطین و دستگاههای جور، منظلم نشده؛ یعنی هرگز ظلم نپذیرفته است. هرچند گاه برای اینکه ظالم نشود و ظلم نکند، مظلوم واقع شده است. مردم را نیز همواره به این روش، دعوت کرده و در همه حال، مظهر رحمت الهی بوده است.
از جمله امام حسین(علیهالسلام) در آغاز سفر خون، به زیارت قبر پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) رفتند و به خدای متعال عرضه داشتند:
"اللّهُمَّ وَ إِنِّی اُحِبُّ الْمَعْروُفَ وَ أَکْرَهُ الْمُنْکَرَ وَ أَسْأَلُکَ یا ذَا الْجَلالِ وَ الإکْرامِ، بِحَقِّ هذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فیهِ، إلاّ اخْتَرْتَلِى ما هُوَ لَکَ رِضا وَ لِرَسُولِکَ رِضا."[3]
پروردگارا، همانا من معروف را دوست دارم و از منکر، بیزارم و از تو ای خداوند صاحب جلال و بزرگواری میخواهم به حقّ این قبر و کسی که در آن است، آنچه را برای تو و رسولت مایهی رضایت است، برایم اختیار کنی.
امام برای امر به معروف و نهی از منکر میرود؛ اما اول، خودش متخلّق به حبّ معروف شده و منکر را فانی کرده است تا بتواند حق را به امت جدّش ارائه و نشان دهد، نه اینکه شمشیر بگیرد و مجبورشان کند؛ و نمود رحمت امام در قیامش، از همین جا آغاز میشود.
امام از خدا میخواهد که کار او را رضای حق قرار دهد. وگرنه عملی که خالص برای خدا نباشد، ارزش ندارد و در وجود، تثبیت نمیشود. چون این گونه نیست که ما محشور شویم و اعمالمان مثل نماز و روزه در دستمان باشد؛ بلکه ما با مکتسباتمان متحد میشویم و با تأثیری که آنها در عینیت وجودمان گذاشتهاند، محشور میگردیم. یعنی آنجا مصلّی و صائم به میدان میآیند، نه صوم و صلاة. لذا عبادات، زمانی مایهی سعادت خواهند بود که لله باشند.
...
خدایا، آن را برای ما اختیار کن که خودت میخواهی.
[1]- الكافى، ج1، ص200.
[2]- از جمله در بحار الأنوار، ج25، ص142 و الكافي، ج1، ص219.
[3]- مقتل خوارزمی، ج1، ص176 ؛ در سوگ امير آزادى، گوياترين تاريخ كربلا، ص102
نظرات کاربران