ابتلا به جمال و جلال
.در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 4، 4 محرم 1436) به تبیین موضوع « ابتلا به جمال و جلال» میپردازیم.
با بیان آیهی 124 سورهی بقره و جریان امتحان حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام)، وارد بحث ابتلا شدیم. در ادامهی آیات ابتلا، آیهی 154 آلعمران را میخوانیم که شأن نزول آن، مربوط به افرادی است که به جهاد در رکاب پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) امر شده بودند، اما از این کار اکراه داشتند و نمیخواستند آسیب ببینند یا کشته شوند. اما خداوند به پیامبر میفرماید:
"...قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فی بُیُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ كُتِبَ عَلَیهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ ما فی صُدُورِكُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِكُمْ وَ اللهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ."
بگو: اگر هم در خانههایتان بودید، هرآینه کسانی که کشته شدن بر آنان مقرّر شده، به سوی آرامگاهشان میشتافتند؛ تا خداوند آنچه را در سینههایتان است، مبتلا کند و آنچه را در دلهایتان است، خالص گرداند؛ و خدا به درون سینهها آگاه است.
قرآن برای تمام انسانها در تمام مقاطع تاریخ، نازل شده است. آنان در جهاد اصغر بودند و ما در جهاد اکبریم. آنان نیات و افکار خود را پنهان میکردند. ما هم که زائر تمام عوالم برتر، اسماء و فرشتگان بودهایم، در دنیا آنها را از یاد بردهایم و گنج درون خود را نمیبینیم. آنها به پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) خرده میگرفتند که چرا با فرمان جهاد، آنان را به زحمت و رنج افکنده است و ما به خدا خرده میگیریم که چرا هر روز ما را با امتحانی تازه، گرفتار میکند!
جواب خداوند، این است که: فرار از امتحان، ممکن نیست و حتی اگر در خانه بنشینید و با کسی هم ارتباط نداشته باشید، ابتلا هست؛ چون مقتضی خلقت، همین است و بر شما کتابت و مقرّر شده که به داشتههای سینه و قلبتان مبتلا شوید. اما نه برای اینکه خدا بفهمد، که او "عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" است؛ بلکه تا درونتان برای خودتان آشکار شود. او حتی جنبههایی از وجود شما را میشناسد که خود بر آنها إشراف و آگاهی ندارید. اما این کافی نیست و درون شما باید در مسیر حرکتتان، به ظهور عینی برسد.
البته درون انسان با ظاهر و وجه ناسوتی او از یک جهت، وحدت دارد؛ اما آثار و خواصش متفاوت است. مثل پوست و مغز گردو که هردو با هم میشود گردو؛ اما مغز گردو، خوراک انسان است و پوست گردو، هیزم آتش و... . پوست گردو برای گردو لازم است؛ اما اگر انسان بخواهد آن را بخورد، باید پوستش را بشکند و مغزش را بخورد؛ در حالی که حیوان، با پوست میخورد.
وجود انسان نیز مثل مغز گردوست که اهل عوالم پاک است. البته ناسوت هم باید داشته باشد؛ اما برای رسیدن به خدا و امام، باید در مسیر ابتلا، پوستهاش بشکند و لبّاللّباب وجودش شکوفا شود؛ وگرنه از رسیدن به رتبهی بالاتر بازمیماند. اما شیطان، او را با پوسته میپذیرد و در ناسوت نگه میدارد؛ برای همین هم فریبنده است.
آیهی فوق، مبتلاکننده و امتحانگیرنده را "الله" معرفی میکند که اسم جامع حقّ است. این نشان میدهد که ما به تمام اسماء جلال و جمال، امتحان میشویم. اما اغلب ما وقتی اسم امتحان میآید، ذهنمان دنبال سختی میرود. چون بینشمان حتی نسبت به حقایق وجودی، براساس دانستههای ناسوتیمان است. در حالی که امتحان، هم به سختی است، هم به آسانی؛ بلکه امتحان به آسودگی، سختتر است؛ چون سرخوشی، سرکشی میآورد.
برای همین نباید از خدا آسودگی بخواهیم؛ اما نه اینکه سختی بخواهیم. چون هر دوی این میادین به اقتضای ناسوت، به ما میرسد. باید مراقب هردو باشیم؛ اما بدانیم خطر آسودگی بیشتر است.
خداوند میفرماید: "...وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ"[1]؛ یعنی آنها را هم به حسنه و هم به سیّئه مبتلا کردیم تا رجوع کنند. درواقع انسان به هر دو بُعد وجودش امتحان میشود تا هیچ کدام را از یاد نبرد و نه سرخوش و طغیانگر شود، نه ناامید و افسرده. اما اگر حقیقت ابتلا را نفهمد، آنجا که نقمت برسد، میگوید: خدا مرا دوست ندارد و طردم کرده؛ آنجا هم که نعمت بیاید، میگوید: خدا به خاطر لیاقتم، مرا گرامی داشته است. به فرمایش خداوند:
"فَأمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أكْرَمَنِ. وَ أمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ."[2]
در حالی که چنین نیست و تمام دادنها و ندادنها، برای ابتلاست؛ چون وجود انسان، هم مقتضی جمال است و هم جلال. باید این سنن را بشناسد و آن گاه امورش را به حق بسپارد. هم میل به ناسوت و خوشی، سیّئه است و هم میل به سختی و فقر؛ باید به آنچه خدا برایش میخواهد، میل کند. در هر دو ابتلا برود و در هر کدام ببیند منظور خدا چیست. نه فقط شرایط بیرونی، بلکه حتی تغییر حالات درونی نیز ابتلاست و او باید ببیند خدا در هر حال، میخواهد چه به او بفهماند و چه کمالی را از وجودش به ظهور رساند.
اگر انسان بتواند نگاه و درنتیجه برخورد صحیحی با جمال و جلال الهی داشته باشد، شخصیت متعادلی میشود که سختی و راحتی برایش یکسان است و هیچ کدام، وجودش را تکان نمیدهد. چون ناسوت نه ظرف ظهور جلال محض است، نه جمال محض؛ بلکه ظرف ظهور کمال است و کمال، رسیدن به مقامِ "لِكَیلا تَأسَوْا عَلی ما فاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ..."[3] در ابتلائات است.
بنا بر این بحث، معلوم میشود "کلمات" که خداوند، حضرت ابراهیم و البته تمام انسانها را به آن مبتلا میکند، همان جمال و جلال الهی است. همه مبتلا میشوند؛ اما همه به "أتَمَّهُنَّ" نمیرسند و لذا همه نمیتوانند امام باشند؛ چنانکه در توضیح آيهی 124 سورهی بقره گفتیم. حضرت ابراهیم، مدام در ابتلای جمال و جلال الهی بود تا برای ظهور امامت، تحوّل یابد. از یک سو خداوند در کهنسالی به او فرزند داد و از سوی دیگر خواست همسر و فرزندش را در بیابان رها کند و بعد هم دستور ذبح آن فرزند را داد. شاید اگر ما جای ابراهیم بودیم، میگفتیم: خدایا، چرا دادی که بعد، این گونه بگیری! اما آن حضرت، همهی این ابتلائات را بدون ذرهای ظلم، به اتمام رساند و خدا او را امام قرار داد.
[1]- سوره اعراف، آیه 168.
[2]- سوره فجر، آیات 15 و 16: پس انسان را چون پروردگارش بیازماید و او را گرامی دارد و نعمتش دهد، گوید: پروردگارم مرا گرامی داشت. و اما چون او را بیازماید و روزیاش را بر او تنگ سازد، گوید: پروردگارم مرا خوار و زبون كرد.
[3]- سوره حدید، آیه 23 : تا بر آنچه از دست شما رفت، غصه نخورید و به آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید.
نظرات کاربران