رؤیت حق در ابتلا
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 5، 5محرم 1436) به تبیین موضوع « رؤیت حق در ابتلا» میپردازیم.
گفتیم خداوند، حضرت ابراهیم را به کلمات، امتحان کرد و او همه را به اتمام رساند. "کلمه"، چیزی برخاسته از نفس متکلّم است که میخواهد منظور او را برساند. اما در آیهی "إِذِ ابْتَلٰى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ..."، فاعل کلمه، ربّ است؛ پس این کلمه نمیتواند لفظ و عبارت باشد. خدا چگونه تکلّم میکند؟
"إِنَّما أمْرُهُ إِذا أرادَ شَیئاً أنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ."[1]
همانا امر او این است که هرگاه چیزی را بخواهد، به آن میگوید: باش؛ و آن، میشود.
یعنی خدا با کلمهی "کُن"، شیئی را که در خارج نیست، ایجاد میکند. پس کلمهی خدا، إخباری نیست؛ انشائی است و نخستین کلمهای که تمام موجودات از خدا دریافت کردهاند، "کُن" وجودی است، یعنی: باش. به بیان دیگر، "کلمات" انواع موجودات و پدیدهها یعنی تمام مراحل وجودی هستند؛ از آتش و شمشیر و... گرفته تا فرزند و محبت و... یعنی مظاهر عینی و خارجی جمال و جلال حق در تمام مراتب. و ابراهیم به تمام کلمات الهی امتحان شد. حتی به شیطان که او نیز یک کلمهی وجودی است؛ چون به هر حال، مخلوق خداست، اگرچه مخلوق عاصی و گمراهکننده.
ابراهیم به دستور نمرود در آتش رفت؛ اما به جای اینکه شخص نمرود و دشمنی او را ببیند، جلال الهی را مشاهده کرد. لذا در مقابل نمرود، ذلیل نشد و شعلهی شوق و عشقش به خدا بالا گرفت. در دل آن جلال، جبرئیل نیز به عنوان جلوهی جمال آمد تا به او کمک کند؛ اما ابراهیم که در جلال، خدا را دیده و عروج کرده بود، چطور ممکن بود در جمال بنشیند و متوقّف شود؟! او باز خدا را که صاحب جمال بود، دید و شوقش به او بالاتر رفت. آنجا بود که آتش بر او سرد و گلستان شد؛ اگرچه در بیرون، خاموش نشد. اما چه بسا اگر جبرئیل را میپذیرفت، باید میسوخت تا بالأخره از جلوه بگذرد و به خدا برسد.
درواقع ابراهیم دید که آتش را نه نمرود روشن کرده، نه جبرئیل؛ بلکه این، جلوهی خدا برای ابتلای اوست تا مقام امامت را ظهور دهد. به همین ترتیب ما نیز در هر مرحله از دین و ایمان باشیم، نسبت به همان مرحله در ابتلاییم و به کلمات خیر و شرّ، امتحان میشویم. اگر در این امتحانات، شخص را کنار بزنیم و دنبال حقیقت برویم، بلافاصله گمانی در ما قوی میشود که در پسِ این جلوهها، خدا دیدنی است. اگر این ظنّ و گمان را رد نکردیم و پذیرفتیم که حتماً ورای آنچه ما میبینیم، حقیقتی هست و خدا دارد ما را متحوّل میکند، شوق حاصل میشود. آن وقت است که درونمان به سکون و آرامش میرسد و دیگر بزدل نیستیم؛ بلکه قدرت پیدا میکنیم موانع را بشکنیم.
اما افسوس؛ ما تمام امتحانات را از این و آن میبینیم. در جلال، سست میشویم و محبتمان سرد میشود؛ لذا میترسیم و میخواهیم هر طور شده، آن را دفع کنیم. در جمال هم فکر میکنیم خوبی از خودمان است و آن قدر مشغول جلوه میشویم که باز خدا را نمیبینیم. این است که برای سود و زیان مادی و معنوی خود، از اعتقاداتمان میگذریم و باورهایمان از مفهوم، فراتر نمیرود و ظهور پیدا نمیکند.
در حالی که ایمان باید ساری و جاری شود، وگرنه میپوسد و فاسد میگردد؛ مثل سرمایهای که اگر راکد بماند، سود نمیدهد و صاحبش ضرر میکند. ما ایمان و نماز و روزهمان را برای خود، احتکار کردهایم و جانماز و قرآنمان نتوانسته نورش را به بقیه بدهد؛ و این به خاطر سستی در میادین جمال و جلال است. ما باید در هر ابتلا، قدرت و شجاعت داشته باشیم و سهم عروج خود را بگیریم؛ باید نشان دهیم که "المؤمن کالجَبل الرّاسخ" است و هیچ جلال و جمالی نمیتواند ایمانش را تکان دهد. باید دریا شویم و همان طور که ریختن مروارید و لجن در دریا برای آن یکسان است، در امتحان به جملال و جمال، محکم بمانیم و نگذاریم عشق و ایمانمان کمرنگ شود.
ما مراقب کلمات الهی در امتحانها نیستیم. لذا فکر و خیال و دلمان درهم و برهم است و نمیتوانیم یکدله شویم. به همین خاطر، نه جهنمی هستیم، نه بهشتی؛ بلکه درونمان برزخی است که هم خیر و خوبی در آن است، هم شرّ و بدی. ما هنوز حتی نسبت به خودمان به آرامش وجودی نرسیدهایم و خودمان را نمیتوانیم تحمل کنیم؛ هنوز هرچه میشود، نگرانیم. باید برگردیم و بررسی کنیم که در ابتلائات الهی، کجا غلط دیدهایم و غلط رفتهایم. باید به زحمت، دلمان را از ناخالصیها پاک کنیم و خوش و ناخوش نسبی را کنار بگذاریم، تا به آرامش مطلق برسیم. ممکن است در بیرون، چیزی عوض نشود؛ اما ما در درون، آرام میشویم و در مسیر عروج، حرکت میکنیم.
ما نه جمال محض میشویم که خداست، نه جلال محض که شیطان است. بلکه باید با عبور از ابتلاهای جمال و جلال، به کمال برسیم؛ جایی که هیچ تعیّنی از جمال و جلال نیست. با این نگاه، ابتلا میتواند ما را به قدر سالها نماز خواندن، رشد و عروج دهد. باید سیر کنیم و بصیرت داشته باشیم؛ یعنی بدانیم خوبی، بدی، زشتی، زیبایی، آبرو، بیآبرویی و... همه در دنیا هست و ما در میدان همهی این جلوات میتوانیم به کمال برسیم.
چقدر در ناسوت ماندهایم؟! ما سالک الیالله هستیم و بخواهیم یا نخواهیم، در مسیر "إلیه راجعون" قرار داریم. بیایید کمی طعم غیب را به خود بچشانیم و ببینیم که ورای پرده، چیزی هست. از مواهب مادی استفاده کنیم و همه را دوست داشته باشیم؛ اما جز خدا و معنا، به هیچ چیز انس نگیریم. این مونسها فانیاند و میروند و انس به آنها، غل و زنجیر ما در عروج و کمال میشود. با این دلبستگیها به اموال و ازواج و اولاد و... معلوم است خدا را نمیبینیم و در هر امتحانی رد میشویم! برای اینکه رایحهای از غیب به مشاممان برسد، باید از این ابتلائات جمال و جلال عبور کنیم.
[1]- سوره یس، آیه 82.
نظرات کاربران