سیر ابراهیمی
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 7، 7محرم 1436) به تبیین موضوع «سیر ابراهیمی» میپردازیم.
گفتیم کلمهی الهی برای هر موجود، "کُنِ" وجودی است که به آن، موجود شده. پس امتحان به کلمات، امتحانِ انسان است به هرچه در رتبهی خود از خداوند گرفته؛ یعنی تمام مراتب وجودش اعمّ از نیات، افکار، اوصاف و افعال. لذا این امتحان شامل تمام احکام و دستورات فقهی، آداب و قواعد اخلاقی و رهنمودهای معرفتی در حوزهی انگیزه و نیت میشود. تمام اتفاقات خیر و شرّ ناسوتی نیز درواقع زمینهسازی برای امتحان است تا وجود انسان در جهت تکمیل سعادت یا شقاوت، تغییر و تحول پیدا کند؛ چه بلاهای تکوینی باشد مثل سیل و زلزله که خارج از اختیار انساناند و چه بلاهای تشریعی و اختیاری مثل گرفتاری به هوای نفس در درون یا سوء رفتار دیگران از بیرون.
پس چینش رویدادها در عالم هستی، اتفاقی نیست؛ بلکه از طرف حقتعالی و ربوبیت او در جهت امتحان ماست. این بینش باعث میشود به جای دیدن غیر، حق را در جلوهی جلال و جمالش ببینیم و سیّئات را دفع کنیم تا حسنات به ظهور رسند و ظهور رحمانی اتفاق افتد؛ "دیو چون بیرون رود، فرشته درآید".
اوج جامعیت و کمال هر انسان، آن است که با ابتلائات، در رتبهی خود به امامت برسد و تمام استعدادهای وجودش را با اختیار، به فعلیت برساند. نماز و روزه نیز به همین منظور است. حتی حبّ ائمه(علیهمالسلام) و مودّت ذیالقربی، محبت انفعالی و بدون حرکت نیست، بلکه راه ورود به عالم آنان و حقیقتی بالفعل است؛ حقیقتی که باب ابتلای همگان است. حقیقتی که اگر ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) آن را نمیدید، از ابتلائات سربلند بیرون نمیآمد. ما نیز باید با قرار گرفتن در جاذبهی سیرهی آنان و درک اینکه چگونه اسماء الهی را ظهور دادند، ابتلائات را پشت سر بگذاریم.
موضوع الگوگیری از اسوهی عینی، در تمام فنون وجود دارد. مثلاً مهندسان امروز، جیرهخوار تاریخ مهندسی از ابتدا تا کنون هستند و ابتلا در مهندسی یعنی اولاً شناخت علوم مربوط به آن رشته که صاحبان این فن بیان کردهاند و ثانیاً پیاده کردن عینی آنها. در این صورت است که فرد میتواند پای خود را جای پای آنان بگذارد و مهندس شود.
در دین هم نمیتوان بی اسوه رفت و یا به شناختی مفهومی از او بسنده کرد و فقط ارتباط توهمی و انفعالی با او داشت. فکر نکنیم بدون زحمت و فقط با نماز و روزهی ظاهری میشود شیعهی مؤمن شد. در معنا به هیچ کس دکترای افتخاری نمیدهند! باید واحدهای علمی و عملیاش را طی کرد و امتحاناتی از جنس ابتلائات ابراهیم گذراند.
اولین قدم صحیح در ابتلا، شناخت کلمات الهی و مقصود خدا از دادن یا گرفتن آنهاست. مسلماً مقصود خدا، اهانت به ما یا اکرام و جایزه دادن به خاطر خوبیمان در دنیا نیست؛ چون او هرگز محدود را مقصد قرار نمیدهد و لذا به قصد بُعد ناسوتی ما کاری نمیکند. قصد خدا، ابدیت است؛ اما این قصد جز در ناسوت، محقّق نمیشود. و از آنجا که ناسوت دار تضاد است، جلال و جمال را باا هم دارد. پس قصد خدا از امتحان به جمال و جلال، این است که ما از این رهگذر به او برسیم و او را ببینیم.
نکتهی دوم، آنکه باید مقصود خدا را در دایرهی تکالیف جستجو کنیم؛ چون رسیدن به مقصد بدون حرکت، ممکن نیست. برای رسیدن به خدا باید حرکت کنیم؛ چگونه؟ صنمها را بشکنیم؛ و اولین صنمی که باید شکسته شود، بت "من" است. پس از آن میتوانیم همچون ابراهیم، بتهای بیرونی را هم بشکنیم.
فقط یادمان باشد؛ قانون هستی این است که اگر کسی برای خدا صنمی را شکست، نباید منتظر نوازش خدا باشد و فکر کند چون برای خدا کاری انجام داده، خدا هم باید مطابق میل او همه چیز را درست کند! بلکه باید عواقب صنم شکستن را بچشد؛ مثل ابراهیم که به آتش نمرود گرفتار شد. چون کار برای خدا در ناسوت، بی عواقب نیست. سرّش هم ابتلاست و وظیفهی انسان، طمأنینه و تسلیم شدن است؛ باید فرار نکند، آرام باشد و بگذارد خدا کارش را بکند. از کارش هم پشیمان نشود و سینه سپر کرده، از فراز و فرودها عبور کند.
کسی که در مقابل بلاها سینه سپر کرد و ایستاد، شکوفا و مستعد خلیفگی میشود. آن وقت، خدا او را دوست دارد و دیگر رهایش نمیکند؛ بلکه او را در ابتلائات بزرگتر میاندازد. در این مرحله است که ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) مورد قصد تامّ الهی قرار میگیرد و آمادهی آزمون امامت میشود تا خدا، امر تکوین را به دستش دهد. کسی که میخواهد امام شود، باید تمام زواید خود را از دست بدهد و در تمام مراتب، کاملاً مابحذای حقتعالی قرار گیرد. همان طور که هرکس بخواهد به خورشید نزدیک و نزدیکتر شود، باید بیشتر بسوزد؛ اول، فانی در شعاعش شود و بعد در خودش. چنین فردی، در فنا باقی میشود؛ یعنی إنّیتش در تمام مراتب کنار میرود و حق در او حاکم میگردد.
سیر ابراهیمی در ابتلا، آن است که اولاً با معرفت به توحید دریابیم که هر آفلی در دل ما بنشیند، مشرک شدهایم. چنانکه ابراهیم پس از برائت از خورشید و ماه و ستاره و تمام افولکنندگان، گفت: "...وَ مَا أنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِینَ"[1]. خدا با تمام اشیاء هست؛ باید این معیت را پیدا کنیم و بدانیم غیر از آن، آفل است. البته به اقتضای ورود در ناسوت، باید با آفلین زندگی کنیم؛ ولی اولاً صنم "خود" را بشکنیم و ثانیاً آنها را بشکنیم و به قلبمان راه ندهیم.
آنجاست که خداوند، ملکوت هستی و ابتلائات را نشان میدهد و ما به یقین میرسیم و وجه خدا را در همه چیز میبینیم. این یقین، شجاعت در پی دارد. کسی که به یقین میرسد، از ابتلا به زندان، آتش، بیآبرویی، کشته شدن و... نمیترسد؛ همچون ابراهیم که یکتنه در مقابل قومش ایستاد و با شجاعت، بتها را شکست. نه مثل ما که میترسیم اگر بتی را بشکنیم، چه بلایی به سرمان میآید. حتی آن قدر کوچکیم و آن قدر به شئون ناسوتی اصالت دادهایم که فکر میکنیم اگر آنها را بشکنیم، دستمان بسته میشود!
اما اگر شجاعانه در میدان بلا وارد شویم و عواقب کار برای خدا را هم بپذیریم، کمکم بزرگ میشویم و میبینیم آن قدرها سخت نبود. آن گاه زیبایی الله نمایان میشود و شوق حاصل میگردد. سالک در این مرحله، بلاجو میشود و "زیر شمشیر غمش، رقصکنان" میرود. دل از همه میکَند و با خدا سیر میکند؛ از شرایط و زمان نیز به وجود پناه میبرد.
مرحلهی بعد، دفع سیّئه به حسنه است. ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) در عین حال که بتها را شکست، در برخورد با جاهلان قومش، به آنان امنیت داد و در سعهی وجود، برایشان دعا و استغفار کرد. این، امر به معروف و نهی از منکر صحیح است. ما نیز در برخورد با اطرافیانمان که مسلّماً محارب نیستند و جاهلاند، باید اصل دین را به بهترین شکل ظهور دهیم و عرضه کنیم؛ نه اینکه بدون ارائهی درست اصل دین، با زور و اجبار، فروعات را از آنان بخواهیم. وگرنه قوام ندارد و با تغییر شرایط، فروع را کنار میگذارند.
ما باید فرهنگ و زیبایی دین را ارائه کنیم؛ بعد، از آنان عمل به فروعات را بخواهیم و در این راه، صبر به خرج دهیم. اگر هم هیچ یک از اینها نتیجه نداد، مثل حضرت ابراهیم برایشان دعا کنیم.
[1]- اشاره به آیات 74 تا 79 سوره انعام : من از مشرکان نیستم.
نظرات کاربران