جاریِ بیدریغ
در ادامۀ بحث «حسين (ع) رحمتواسعه » (جلسۀ 26، 2 صفر 1436) به تبیین موضوع «جاریِ بیدریغ» میپردازیم.
در ادامهی بحث، روایاتی نورانی در باب رحمت را مورد بررسی قرار میدهیم. پیش از آن، ذکر نکتهای لازم است و آن اینکه روایات برای همهی زمانها شمول دارند و ما همان هستیم که مردم آن زمان بودند؛ ائمه(علیهمالسلام) نیز هماناند که دیروز بودند و امروز هم با تمام حقیقتشان حضور دارند. شاید چشیده باشیم آنجا که بر لب پرتگاه قرار میگیریم و از همه چیز منقطع میشویم، با یک توجه قلبی، دستمان را میگیرند.
ولی ما آن قدر توجه به اسباب داریم که در شرایط عادی، حضور آنان را درک نمیکنیم و گمانمان این است که باید به حرمشان برویم و با آنان مرتبط شویم! البته زیارت برای حفظ شعائر، لازم است؛ اما برای نزدیک شدن به امام لازم نیست. اگر همین جا منقطع نشویم و امام را نیابیم، در حرمش هم نمییابیم. حتی آنان که در کنار ائمه(علیهمالسلام) بودند و با آنان نفس کشیدند و زندگی کردند، همه نتوانستند امام را بیابند. چون اصالت، به وجود امام است، نه جسم او یا حرمش.
پس اگر روایتی میشنویم، لااقل در تصور ذهنی، خود را مخاطب امام ببینیم و آن را از زبان او بشنویم. زیرا کلام امام در هر زمان و از هر زبانی بیان شود، انشاء خود اوست؛ و مخاطبش همهی انسانها در همهی مکانها و زمانها هستند.
با این مقدمه، روایت از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را نقل میکنیم.
روایت شده است روزی آن حضرت بر منبر نشسته بود و فرمود[1]:
"سَلُونِی قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِی"؛ از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست دهید.
پس مردی که نامش ذعلب بود، برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان، آیا پروردگارت را دیدهای؟
فرمود: "وَیحَكَ یا ذِعْلِبُ، لَمْ أكُنْ بِالَّذِی أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ."
وای بر تو ای ذعلب! من کسی نیستم که خدایی را که ندیدهام، بپرستم.
ذعلب گقت: پس چگونه او را دیدهای؟ برای ما وصفش کن.
امام پاسخ داد: "وَیلَكَ! لَمْ تَرَهُ الْعُیونُ مُشَاهَدَةَ الأبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الإِیمَانِ."
وای بر تو! چشمها او را به مشاهدهی بینایی نبینند؛ اما قلوب با حقیقت ایمان میتوانند او را ببینند.
و آن گاه خدا را معرفی فرمود: "وَیلَكَ یا ذِعْلِبُ! إِنَّ رَبِّی لَایُوصَفُ بِالْبُعْدِ وَ لَا بِالْحَرَكَةِ وَ لَا بِالسُّكُونِ وَ لَا بِقِیامٍ قِیامِ انْتِصَابٍ وَ لَا بِجِیئَةٍ وَ لَا بِذَهَابٍ؛ لَطِیفُ اللَّطَافَةِ لَایوصَفُ بِاللُّطْفِ، عَظِیمُ الْعَظَمَةِ لَایوصَفُ بِالْعِظَمِ، كَبِیرُ الْكِبْرِیاءِ لَایوصَفُ بِالْكِبْرِ، جَلِیلُ الْجَلَالَةِ لَایوصَفُ بِالغِلَظِ، رَءُوفُ الرَّحْمَةِ لَایوصَفُ بِالرِّقَّةِ؛ مُؤْمِنٌ لَا بِعِبَادَةٍ، مُدْرِكٌ لَا بِمَحَسَّةٍ، قَائِلٌ لَا بِلَفْظٍ؛ هُوَ فِی الْأَشْیاءِ لَا عَلَى مُمَازَجَةٍ، خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیرِ مُبَاینَةٍ؛ فَوْقَ كُلِّ شَیءٍ وَ لَایُقَالُ شَیءٌ فَوْقَهُ، أَمَامَ كُلِّ شَیءٍ وَ لَایُقَالُ لَهُ أَمَامٌ، دَلِیلٌ فِی الأشْیاءِ لَا كَشَیءٍ فِی شَیءٍ دَاخِلٍ، وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَیءٍ مِنْ شَیءٍ خَارِجٍ."
وای بر تو ای ذعلب! همانا پروردگار من به دوری، حرکت، سکون، قیام و برپایی، آمدن و رفتن توصیف نمیشود. لطیف است، اما به لطافت توصیف نمیشود؛ عظیم است و به عظمت توصیف نمیشود؛ کبیر است، اما به کبر توصیف نمیشود؛ جلیل است و وصف غلظت ندارد؛ در رحمت خود رئوف است، اما به رقّت توصیف نمیشود.
مؤمن است بدون عبادت؛ درککننده است نه به حس، گوینده است بدون لفظ؛ در اشیاء است، بی آنکه با آنها مخلوط و ممزوج شود و از اشیاء خارج است، بی آنکه با آنها مباینت و دوری داشته باشد. فوق هرچیز است و نمیگویند چیزی فوق آن است؛ جلوی هر چیز است و نمیگویند چیزی میتواند ورای او باشد. دلیل هرچیز است، نه مثل شیئی که داخل شیئی باشد و از آن خارج است، نه مثل شیئی که از شیء دیگر خارج است.
ذعلب با شنیدن این سخنان، بیهوش افتاد و بعد گفت: به خدا سوگند، تا کنون چنین جوابی نشنیده بودم و به خدا سوگند که دیگر چنین سؤالی نخواهم پرسید.
سؤال ذعلب دربارهی دیدن امام، نشان از این دارد که خدا را دور میبیند؛ اما امام میفرماید: خدای من، به دوری وصف نمیشود و هرکه حقیقت او را بیابد، تمام وجودش چشم میشود برای دیدن او. خدا دور و نزدیک، و رفت و آمد ندارد و همواره با تمام حقیقتش با اشیاء است؛ این ماییم که میرویم و میآییم، حجاب میاندازیم و برمیداریم و دور و نزدیک میبینیم.
خدا عین لطف و عظمت است، عین حضور است؛ نه اینکه یکی باشد که لطف و عظمت دارد. اگر اینها را صفت عارض بر خدا بدانیم، میتوانیم گاهی هم بگوییم خدا کملطفی کرده یا در یک میدان، لطف و عظمتش ظهور نداشته! در حالی که او عین لطف و عظمت است و لذا حضورش مساوی لطف و عظمت؛ همان گونه که آب عین تری است و محال است جایی آب باشد و تر نباشد.
حضرت در این روایت، رحمت الهی را نیز از رقّت، تمییز میدهد تا بدانیم امری انفعالی نیست.
ذعلب با شنیدن این سخنان از هوش رفت؛ چون علی(علیهالسلام) را میدید و از او میشنید. ولی ما روایت را میشنویم و راحت میگذریم؛ چون امام را نمیبینیم که گویندهی این سخنان است. خود نیز با گوش ظاهر میشنویم و جان به کلام امام نمیدهیم. مانند خیلیها که در زمان خود امام، ظاهراً او را دیدند، اما سخنش را نفهمیدند و اثری نگرفتند! حال آنکه اگر وجود امام را پیدا کنیم و از توجهات ناسوتی خالی شویم، امروز هم میتوانیم سؤالهای وجودی خود را بشناسیم و در درون از امام، جواب بگیریم.
در روایت دیگر، رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) میفرماید:
"أَرْبَعُ خِصَالٍ جَارِیاتٌ عَلَیكُمْ مِنَ الرَّحْمَنِ، مَعَ ظُلْمِكُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ خَطَایاكُمْ: أَمَّا رِزْقُهُ فَدَارٌّ عَلَیكُمْ، وَ أَمَّا رَحْمَتُهُ فَغَیرُ مَحْجُوبَةٍ عَنْكُمْ، وَ أَمَّا سَتْرُهُ فَشَائِعٌ عَلَیكُمْ، وَ أَمَّا عِقَابُهُ فَلَمْ یُعَجِّلْ عَلَیكُمْ..."[2]
چهار خصلت است که علیرغم ظلم شما بر خودتان و خطاهایتان، از سوی خدای رحمان، همواره بر شما جاری است. رزق او بیوقفه بر شما میبارد، رحمتش از شما پوشیده نیست، سترش بر شما گسترده و مجازاتش بر شما تعجیل نمیکند.
اینها صفات خدای رحمان است که همواره جاری است؛ و جاری یعنی سریان دائمی بدون قطع و وصل. رحمت خدا به ما، مطابق حالات ما نیست و هرچه پیش آید، او رحمتش را از ما دریغ نمیکند. اما اگر ما متخلق به این رحمت نباشیم، یعنی رفتاری که دیگران با ما دارند، تعیینکنندهی رفتار ما با آنان باشد و اگر کسی در حقّمان ظلم کرد یا خطایی مرتکب شد، رحمت خود را از او دریغ کنیم و پرده از خطایش برداریم، نمیتوانیم از رحمت جاری خدا بهرهمند شویم.
در حدیث قدسی آمده که خداوند به حضرت داود(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) فرمود:
"یَا دَاوُدُ، كَمَا لَاتَضِیقُ الشَّمْسُ عَلَى مَنْ جَلَسَ فِیهَا، كَذَلِكَ لَاتَضِیقُ رَحْمَتِی عَلَى مَنْ دَخَلَ فِیهَا."[3]
ای داود، همان طور که خورشید بر هرکه در پرتو آن نشسته، تنگ نمیشود، رحمت من نیز از هرکه در آن داخل شود، دریغ نمیگردد.
و داخل شدن در رحمت، یعنی تخلق و مظهریت در آن.
در روایت دیگر، امام باقر(علیهالسلام) فرمودهاند:
"إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْجَنَّةَ قَبْلَ أنْ یَخْلُقَ النَّارَ، وَ خَلَقَ الطَّاعَةَ قَبْلَ أنْ یَخْلُقَ الْمَعْصِیَةَ، وَ خَلَقَ الرَّحْمَةَ قَبْلَ الْغَضَبِ..."[4]
همانا خدای عزّوجلّ، بهشت را قبل از آتش آفرید و طاعت را قبل از معصیت، و رحمت را قبل از غضب.
خلقت جهنم پس از بهشت، نشان از این است که نار به تبع مخلوقات آفریده شده، نه به لحاظ خداوند. ما خدا را کسی میشناسیم که هرکس را دست از پا خطا کند، به جهنم میبرد. لذا هم خودمان از او میترسیم، همه فرزندانمان را از او میترسانیم؛ و از عواقبی که این ترس در شخصیت ما دارد و مانع از عشق به حق میشود، غافلیم. اما این در حالی است که جهنم برای منکرین وجود است، نه هرکس گناه کند و حتی از گناه خود پشیمان باشد. چنین کسی اگرچه برزخ داشته باشد، اهل جهنم نیست و راه برگشت به بهشت برایش باز است.
ما اگر میخواهیم مظهر رحمت باشیم، باید در میادین امتحان، بهشت درون خود را که زیبایی اوصاف حق در وجود است، ببینیم و ظهور دهیم و باور کنیم که اگر آتش گناه و ظلمت برافروخته شود، آن بهشت درونی میتواند خاموشش کند. اما متأسفانه بهشت وجود را نشناختهایم و در ارتباطاتمان، بیشتر جهنم را ظهور میدهیم. لذا خطای دیگران، آتش درون ما را شعلهور میکند و به جای اینکه خطا را پاک کنیم، با جهنم درونمان شخصیت آنان را نابود میسازیم.
[1]- روضة الواعظین، صص32-33.
[2]- مجموعة ورام(تنبیه الخواطر)، ج2، ص34.
[3]- الأمالی شیخ صدوق، ص306.
[4]- الكافی، ج8، ص145.
نظرات کاربران