(خلاصۀ جلسۀ سوم)
اوصاف اهل خیر
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 12 رجب 1437)
"يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ؛ يَا مَنْ يُعْطِی الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ، يَا مَنْ یُعْطِى مَنْ سَأَلَهُ، يَا مَنْ یُعْطِى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً؛ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إیّاکَ جَمِیعَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ، و اصْرِفْ عَنّی بِمَسْأَلَتِی إیّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْيَا وَ شَرِّ الْآخِرَةِ؛ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ، وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ.»
گفتیم خیر، کمال اختیاری انسان و اوجش حکمت است، یعنی رسیدن به حقیقت هستی. اما طالبان خیر و عاقبت به خیران، چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند؟
اولاً همیشه از حسرتِ نداشتنها خالی هستند. یعنی اگرچه برخی خیرات نافع را نداشته باشند، حسرت نمیخورند. چون میدانند خدا برای همه، خیر خواسته و اگر خیری به کسی نرسیده، از جانب خدا نیست؛ بلکه کار علل و اسباب در عالم ناسوت بوده، که اگرچه تحت اذن ربّاند، مسیر کارشان به اختیار انسان تغییر میکند.
البته روح که کامل است، هرگز در هیچ شرایطی ناقص نمیشود و حتی با نظام تسبیبی ناسوت نیز خدشهای به وجود نمیرسد و چیزی از آن کم نمیگردد. یعنی هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند روح و وجود انسان را دستکاری کند؛ چون وصل به خداست. اما دخالت اسباب، ممکن است سبب شود خیر نافعی به او نرسد. اینجاست که باید جای خود را نسبت به وجود پیدا کند. اولاً این نقص را از سوی خدا نبیند و گمان نکند که خدا خیر را از او منع کرده است. ثانیاً کینۀ اسباب و علل را هم به دل نگیرد؛ چون با مقصّر دانستن پدر و مادر، جامعه، مدرسه و... مشکلی حل نمیشود.
پس چه کند؟ اگر میتواند، با اصلاح بدایات، موانع آن خیر را بردارد تا نقصش جبران شود. اما اگر هم نتوانست مانعبرداری کند، حسرت نخورد و برای جبران نقص و به دست آوردن آن خیر، برخلاف روح و وجودش حرکت نکند؛ بلکه از روحش کمک بگیرد تا مقاوم باشد و به انحراف نیفتد. بداند دامنۀ بقای این خیرات فقط دنیاست و بودنشان تنها، مقدمۀ کمال ابدی است؛ پس نگذارد نبودشان، مانع عاقبت به خیریاش شود.
در بُعد کلان نیز اغلب جنگها و فسادها ریشه در همین دارد که افراد میخواهند آنچه را ندارند، به هر قیمتی شده، به دست آورند. ناامیدی و دلسردی نیز ناشی از آن است که نمیتوانند نداشتنها را بپذیرند و یا خلق و خوی خودشان به هم میریزد، یا جهان را پر از جنگ و آشوب میکنند.
دومین ویژگی طالبان خیر، این است که پیوسته به ذات خود، مسرورند. چون دریافتهاند مبدأ خیر، در وجود انسان است و به همان خوشحالاند، اگرچه هر بلایی بر سرشان بیاید. آنان آرزوی دوام فیضی را دارند که آنبهآن خدا در وجودشان افاضه میکند. گاه دیگران حقّشان را میگیرند، چنانکه حقّ هرکسی را ممکن است بگیرند؛ ولی آنان در درون خود، مبتهج و آراماند. چون همۀ این اتفاقات، در بیرون است و دریای وجود با هیچ بادی تکان نمیخورد.
ولی آیا ما اصلاً ذات و وجود خود را شناختهایم که به آن مسرور باشیم؟ مگر مسائل دنیا میگذارد فرصت پیدا کنیم و خود را بشناسیم؟! برای همین است که اغلب بینشاطیم و حالِ انجام هیچ کاری را نداریم؛ اگر هم بلایی بیاید، زود افسرده و ناامید میشویم!
ویژگی سوم اهل خیر، کوشش در اظهار حکمت است. یعنی به محض اینکه نور ذات و وجودشان را یافتند و مبتهج شدند، آن را به پای دیگران میریزند؛ «پریرو تاب مهجوری ندارد». چنانکه انبیاء الهی(علیهمالسلام) با فداکاری و جدّیت تمام، مردم را هدایت میکردند، با بد و خوب مینشستند و حقایق را جاری مینمودند تا همه بتوانند بهره ببرند و با شناخت درون خود، به سرور حقیقی برسند؛ چون همه، وجود دارند.
چهارم اینکه خوشی اهل خیر، در انس و همنشینی با صاحبان فضیلت و اولیاء الهی است و جای دیگر برایشان خوشی ندارد؛ پس جز در مجلس انس نمیروند، مگر به تکلیف ناسوتی. لذا نه از فراق دوستان و عزیزان، بیروح و مضطرب میشوند، نه در نبود لذایذ مادی افسرده میگردند و نه برای نداشتنها و از دست دادنها حسرت میخورند. با دیگران ارتباط دارند و به بدن و خور و خواب و لباس و مهمانی و همه چیز میرسند؛ اما همه را به لحاظ تکلیف انجام میدهند و نشاط و سرورشان در ذاتشان است، نه در این امور. برخلاف اغلب مردم که سرور و حال خوب و دورهمیهایشان، در خوشیهای دنیاست.
پنجمین ویژگی، این است که اهل خیر به جایی میرسند که جز خواست حق را نمیتوانند اراده کنند؛ چون خواستی جز حق ندارند. تحت تأثیر هیچ مکر و حیلهای قرار نمیگیرند، نفس و عقلشان فریب نمیخورد و خرافاتی نمیشوند و درنهایت "أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ"[1].
تمام این اوصاف، مربوط به نگاه و بینش انسان است و بر اساس نگاهش، هر فعل و عمل او میتواند خیر باشد یا شرّ، نه بر اساس ظاهر عملش؛ حتی عبادت و نماز یا یک سلام، غذا خوردن و خوابیدنش. آنکه به خیر رسیده، انسانی الهی و ربّانی میشود و دیگر تمام افعالش خیر محض است؛ صرف نظر از اینکه قرار باشد چیزی به دست آورد یا از دست بدهد. آن هم که حسن فاعلی نداشته و درونش خیر نباشد، حتی عبادتش نور ندارد و خیر نیست.
درواقع با این نگاه به خیر که گفتیم، دیگر اصلاً از دست دادنی در کار نیست که بخواهد انسان را افسرده کند؛ چون او چیزی از خود ندارد، که از دستش بدهد. هیچ به دست آوردنی هم در قلبش التذاذ ایجاد نمیکند؛ چون چیزی برای خودش نیست و او و هرچه دارد و ندارد، مال حقّ است که خزانۀ قدرت و رحمتش پایان ندارد و هرگاه بخواهد، هرچه اراده کند، در اختیار بندهاش قرار میدهد.
فعل خداوند، فینفسه خیر است، نه اینکه فقط به هدف خیر باشد. انسانی هم که به خیر رسیده، دنبال غرَض و نتیجهای نیست و خیر را برای خیر انجام میدهد؛ چه در دین و عبادت، چه در امور دنیا و چه نسبت به اطرافیانش. وقتی عملش طبق ارادۀ خداست، دیگر انگیزۀ نفسانی و شهوانی ندارد و حرف و نظر دیگران برایش ملاک نیست. خیر را ظهور میدهد، بی آنکه طمع بهشت داشته باشد، یا فکر کند که دیگری از خواست خدا ناراحت میشود یا تنهایش میگذارد و... . ولی اغلب، این حقیقت را نمیفهمند!
آن، پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) بود که میفرمود: «حتی اگر خورشید و ماه را در دستانم بگذارند، برایم فرقی ندارد و دست از انجام وظیفۀ الهی برنمیدارم»[2]. ما نیز اگر جز رسیدن به این مقام، چیزی بخواهیم، هرچه باشد، بیهوده است؛ البته نه فقط خواستن و نخواستن زبانی، بلکه باید استعداد وجودمان به جایی برسد که جز این نخواهیم.
ما پس از این همه درس و معرفت، تازه چند خُلق خوب آموختهایم و میخواهیم عمل کنیم؛ اما باز چون دنبال نتیجهایم، نمیتوانیم. مثلاً از یکی هم که بگذریم و گذشت کنیم، تا مدتها بعد یادمان هست و نمیتوانیم به رویش نیاوریم؛ حتی انتظار داریم همیشه قدردان گذشت ما باشد و در زبان یا عمل، اعتراف کند! در حالی که خیر حقیقی، از ذات الهی و اسماء حُسنای او صادر میشود؛ پس خودش خیر است و دیگر نمیتوانیم در ازایش چیزی از کسی بخواهیم، حتی از خدا. خیر یعنی تخلّق و چشیدن اسماء الهی و قدرت تصرّف با آنها. وقتی خدا اراده کرده و خیرش را از طریق ما ظهور داده، دیگر از او چه میخواهیم؟ همین برایمان بس است.
این پیرایههای موهومی نیز که از خوبیهایمان گرفتهایم، همه در نگاه است. اگر نبینیم که خیر از جانب حقّ است، از افعال ظاهراً خیر خود، دچار توهّم میشویم و فکر میکنیم خوبیم، بی آنکه در وجود، خیر و خوبی را درک کرده باشیم. فعل خیر باید ما را سیر و سیراب کند و در ازایش حتی دنبال جواب خدا نباشیم. وقتی از هر کار خوب خود، دنبال نتیجهایم و پر نمیشویم، معلوم است فعلمان در اصل، خیر نبوده و به غرَضی جز خیر بودن، آن را انجام دادهایم.
البته عمل خیر، نتیجه هم دارد؛ ولی همۀ غرَضها و نتیجه خواستنها، زاید بر حسن عمل است و انگیزۀ ما نباید نتیجه باشد. خود فعل خیر، مقصد است؛ چون همسنخ شدن با فاعل خیر یعنی خداست. بعد از همسنخ شدن، دیگر چه میخواهیم؟ که اگر خواستیم، دیگر همسنخ نیستیم! غرَض از فعل خیر، اظهار خیر است، بدون انگیزۀ نتیجه؛ این میشود ظهور حق. پس اگر میخواهیم به حق برسیم، باید به او اقتدا کنیم و هیچ منظوری نداشته باشیم. بدانیم خیر بیزوال، در درون ماست و اجازه دهیم خوبی، از گوهر ذاتمان و به دستور روح و وجود بیرون آید، نه به خاطر حرف و نظر دیگران یا نتایج و عواقبی که دارد. بگذاریم درونمان عادت کند که خوب باشد. در آن صورت هرچه خوبی کنیم، دچار عُجب و ریا و خودخواهی نمیشویم. اما اگر غیر از این باشد، با کم و زیادهای بیرونی، خیر ما هم کم و زیاد میشود!
این ظهور خیر از درون، همان مقام حکمت است و انسان به اینجا نمیرسد، مگر اینکه آرزوها، امیال، اغراض و عوارض نفسانیاش را مدیریت کند و به ندای روح، پاسخ دهد، نه اینکه همه چیز را با حواس پنجگانه و امور دنیا بسنجد؛ وگرنه به خیر نمیرسد.
[1]- سوره یونس، آیه 62 : آگاه باشید، همانا اولیاء خدا نه ترسی دارند و نه اندوهگین میشوند.
[2]- بحارالأنوار، ج9، ص143.
نظرات کاربران