(خلاصۀ جلسۀ چهارم)
بلوغ در دنیا
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 13 رجب 1437)
"يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ؛ يَا مَنْ يُعْطِی الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ، يَا مَنْ یُعْطِى مَنْ سَأَلَهُ، يَا مَنْ یُعْطِى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً؛ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إیّاکَ جَمِیعَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ، و اصْرِفْ عَنّی بِمَسْأَلَتِی إیّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْيَا وَ شَرِّ الْآخِرَةِ؛ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ، وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ.»
گفتیم انسان، سه مرحلۀ کمالی دارد. اول، روح او که ظهور وجود است و کمالی است که بیواسطه از سوی خدا به همگان رسیده است. دوم، بدن او که ظهور روحش است و با واسطۀ علل و اسباب از خداوند به همگان رسیده است. اما کمال اصلی و ارزشی او که اختیار در آن شرط است، از سنّ بلوغ و با حرکت در مسیر شریعت آغاز میشود. این کمال، درک حضور حق به عنوان مبدأ تمام هستی و ظهور اختیاری اوصاف و اسماء حُسنای اوست.
دانستیم اگر انسان به اختیار و نه از روی جبر و ترس یا عادت، قدم در وادی شریعت بگذارد، وجودش آمادۀ درک حقیقت میشود و به تدریج نور معرفت بر قلبش میتابد. لازمۀ این حرکت اختیاری، نوعی خودآگاهی است تا انسان بتواند خطخطیهای احتمالی وجودش را که علل و اسباب پدید آوردهاند، جبران کند و در مسیر کمالش پیش رود. اما نکته اینجاست که همه در سنّ بلوغ شرعی، به این خودآگاهی نمیرسند؛ اگرچه همان عمل به احکام شرع، میتواند به تدریج سبب خودآگاهی آنان شود.
به هر حال، هرچه خودآگاهی دیرتر اتفاق بیفتد و درواقع فرد دیرتر بالغ شود، کارش برای جبران نواقص و حرکت به سوی کمال، سختتر است. اگر هم در دنیا نتواند، باید در برزخ، ادامۀ این سیر را طی کند و به انتها برساند؛ که البته بسیار سختتر از دنیا خواهد بود. اگر هم هیچ گاه به این خودآگاهی نرسد، شرّ از او ظهور پیدا میکند و به بیان دیگر، عاقبت به شرّ میشود!
کسانی که در همین دنیا به بلوغ برسند، روحشان از سنگینی طبیعت و ماده رها میشود و به درک فیوضات رحمانی نایل میگردد؛ فیضی که آنبهآن از جانب حقتعالی جاری میشود، اما کسانی که در مقابل آن مانع بگذارند، درکش نمیکنند. انسان بالغ، نور اشراق الهی را پیوسته در قلبش مییابد و دغدغه و نگرانی طبیعت را کنار میزند. از علل و اسباب استفاده میکند، اما رهاست و از فکر اینکه «چه میشود»، «چه خواهد شد» و «ایکاش بشود» فارغ میگردد. البته همه حتی کافران نیز بعد از مرگ به این رهایی میرسند؛ اما تنها کسی که اینجا با اختیار خود رها شده باشد، میتواند از آن وسعت و رهایی، بهره و لذت ببرد.
چنین کسی در همین دنیا، روحش از قیودات بدن، آزاد میشود، اگرچه هنوز در بدن است. هیجانهای قوای طبیعی در او آرام میگردد و چنان به آرامش میرسد که وجودش کاملاً مهیّای دیدار حق میشود؛ برخلاف اغلب ما که عمدۀ هیجانات مثبت و منفیمان، برای محسوسات است! به بیان بهتر، او از هیجان به هیمان میرود که شوق و لذت اعلای روح به سوی حقّ است.
البته چنین نیست که دنیایش بیبلا شود و در آسودگی کامل زندگی کند. او نیز مثل سایرین در همین دنیا و تحت قوانین و علل و اسباب این عالم است. پس بلا برای او هم هست. اما او زمین نمیخورد و زبون نمیشود؛ بلکه با اطمینان قلبی، تأثیرات منفی بلا را کاهش میدهد و حتی اگر بدنش و دنیایش در تندباد بلایا تکهتکه شود، روحش مثل کوه پابرجاست و از جای خود تکان نمیخورد. در هر شرایطی میتواند خود را جمع و جور کند، فکر و چشم و زبان و دستش را مدیریت نماید و در خنده و گریه سکوت و فریاد و همه چیزش اعتدال داشته باشد.
اگر واقعاً به اینجا رسیدیم، میتوانیم با حضرت علی(علیهالسلام) محاذات پیدا کنیم و مقام نورانیتش را بشناسیم. اینها قصه نیست، حرف و شعار هم نیست. حقیقت است و برای تکتک ماست. منتها در قالب محسوسات یا مفاهیم ذهنی نمیشود آنها را درک کرد؛ باید با کشف وجودی و شهود ذوقی، آنها را چشید.
کسی که به این مقام برسد، مهمترین وصفش شجاعت است. نه آن تهوّر و بیپروایی که برخی در رسیدن به امیال دنیا دارند؛ بلکه او در مسیر هدف الهی، از هیچ خطر و ناملایمتی نمیترسد و فرار نمیکند. حتی در دنیایی که همه در پی لذات دنیوی و شهوات طبیعی هستند، او دنبال این است که اسرار بیشتری از هستی را درک کند و حقیقت را بیابد. برای همین غنای وجودی و شناخت اسرار است که هیچ گاه کم نمیآورد و از کوره درنمیرود.
انسان به طور طبیعی در دنیا، در معرض مصیبت، طاعت و معصیت قرار میگیرد. حتی برای انسان معصوم نیز قدرت بر معصیت، لازمۀ کمال است؛ چون برای کسی که نتواند مرتکب گناه شود، گناه نکردن، ارزش نیست. پس معصومین(علیهمالسلام) نیز اقتدار بر گناه دارند، حتی بیشتر از سایر انسانها؛ چنانکه به عنوان مثال، یوسف باید از عشق زیباترین زن مصر، چشم بپوشد، نه یک زن عادی. اما چون شجاعاند و اسرار هستی را میشناسند، بر نفسشان تسلط دارند و هیچ گاه پایشان به سمت گناه نمیرود.
ولی متأسفانه ما آن قدر شجاع نیستیم که خود را از میدان گناه، بیرون بکشیم. مثلاً نمیتوانیم در مجلس گناه نرویم یا اگر هم رفتیم، در مقابل گناه بایستیم یا اینکه از مجلس خارج شویم؛ چون با یک محبت کوچک یا اخم کوچک، حالمان تغییر میکند، سست میشویم و میترسیم به راهمان ادامه دهیم. یوسف حتی وقتی خواستند او را به زندان بیندازند، گفت: «زندان را از گناه، بیشتر دوست دارم»[1]! اما ما میترسیم برای همسر و فرزندمان، خانه و زندگیمان و آبرویمان. راستی چقدر برای دیگران شدهایم! در حالی که ما اول، برای خداییم و به لحاظ خدا، برای دیگران.
باید خود را خوب بشناسیم که ظهور حقّیم[2]. اگر توانستیم برای خودمان خوب باشیم، حتماً برای دیگران هم خوب خواهیم بود. "عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ"[3]؛ این، خودخواهی نیست. اگر زیباییِ وجود خود را دیدیم، امکان ندارد خیر وجودمان برای دیگران جاری نشود؛ چون آنها و خود را اعضای یک پیکر میبینیم و میبینیم که خودی جز همه نیست. اما اگر خود را درست نبینیم و برای دیگران باشیم، ضرر میکنیم. وقتی مدام دنبال حرف و نظر و سلیقۀ بقیه باشیم، ذلیل و منفعل میشویم و یا با سیلی، صورت خود را سرخ میکنیم تا همان باشیم که دیگران میخواهند، یا نمیتوانیم و مورد ترحّم آنان قرار میگیریم. میخواهیم کم نیاوریم؛ اما خودمان میدانیم که در درون، تهی هستیم. درنتیجه، همه چیزمان را به طور مستقیم یا غیرمستقیم، دیگران تعیین میکنند و لذا نفسمان درست به تعین نمیرسد.
اما هرگاه درون انسان، پر و وجودش پاک و پسندیده باشد و بداند که خدا او را برای خود خواسته است، همواره به اختیار خود عمل میکند و در هر میدان، درست قدم برمیدارد؛ طبق خواست خدا، نه حرف مردم. لذا اخلاقش زیبا و متین و همه کارش عقلانی میشود. در هر بلای بزرگی هم قرار گیرد، با صبر و انجام وظیفه، بهرۀ بیشتری از کمال و سعادت میبرد. آن هم نه فقط در بیماری و پیری و مرگ که مقتضی نظام ناسوت است، یا سختیهای ناشی از سوءاختیار خودش، بلکه در ابتلائات الهی که برای حفظ و برپایی حقیقت، باید همه چیزش را فدا کند، مثل ابتلای کربلا.
او حتی در بزرگترین مصائب، خود را نمیبازد، متانتش را از دست نمیدهد و به عقلش خدشهای وارد نمیشود؛ بلکه همواره در هر شرایطی، بهترین انتخاب و بهترین استفاده را دارد. همواره صبور است، اما نه چون سختی را نمیفهمد؛ بلکه از زرنگیاش است که نمیخواهد با مسائل جزئی، متانت وجودش را از بین ببرد و ضعیف شود.
[1]- سوره یوسف، آیه 33 : "قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ".
[2]- خدا جمیل است و ما هم ظهور اوییم. پس حتی اگر کسی در کنارمان نباشد، باید مرتب و تمیز و زیبا بپوشیم و خود را آراسته کنیم. یا وقتی هم خودمان تنها هستیم، باید غذای خوب بپزیم و بخوریم؛ نه اینکه فقط برای مهمان، غذا بپزیم و تزیین کنیم. به طور کلی اگر به خدا ارزش دهیم، به خودمان و درنتیحه بقیه نیز ارزش میدهیم.
[3]- سوره مائده، آیه 105 : مراقب خود باشید.
نظرات کاربران