(خلاصۀ جلسۀ یازدهم)
تربیت معنوی
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 18 ذیالقعده 1437)
دانستیم آخرت، همان عالم معنویت است و فروع دین، ابزاری هستند که روح انسان را به این عالم وارد میکنند. همانگونه که جسم انسان برای حفظ سلامتش، ابزاری دارد که باید با آنها ارتباط برقرار کند؛ مثلاً هوا را تنفس کند، آب و غذا را بخورد و به قدر کافی استراحت کند. روح هم باید با ابزار خودش ارتباط برقرار نماید، طوری که او را به معنویت برساند. با این نگاه، عبادت بی معنویت برای انسان، مثل هوا و غذای ناسالم است که نه تنها نیاز او را برآورده نمیکند، بلکه به سلامتش آسیب میرساند.
درواقع ربوبیت خداوند برای انسان، با دو ابزار طبیعت و شریعت کار میکند؛ که یکی برای تربیت مادی اوست و دیگری برای تربیت معنوی. انسان هم باید از این دو ابزار استفاده کند تا به کمال وجودی خود برسد، یعنی به عالم معنا وارد شود و سیر کند؛ و ورود به عالم معنا یعنی اینکه بچشد دنیا متاع قلیل و گذراست و ارزش توقف و دلبستگی ندارد. در زمان انقلاب و دفاع مقدس، اغلب مردم به تبع حکم جهاد، این معنا را دریافتند و جان بر کف، همه چیزشان را به پای حق ریختند. اما درواقع حکم جهاد، لازم نیست؛ همۀ فروع دین میتوانند ما را از دنیا بکَنند و به عالم معنا وارد کنند.
امام خمینی(قدّسسرّه) میفرماید:
«تربيت انسان به همۀ ابعادش... نمیشود در عهدۀ بشر باشد؛ برای اينکه بشر اطلاع ندارد از احتياجات انسان و کيفيت تربيت انسان نسبت به ماورای طبيعت. تمام قوای بشر را روی هم بگذاريد، همين طبيعت و خاصيت طبيعت را میتواند بفهمد... . آن ورق بعد را اطلاعی بر آن ندارد و نمیداند چه خبر است آنجا... . لهذا طايفهای از اين فلاسفه و فلاسفۀ طبيعی و اينها هستند که چون ادراک نکردهاند ماورای عالم طبيعت را... گفتند: ما چون نديديم، نمیدانيم و زير چاقوی ما نيامده است!... اما انسان اگر به همين حد طبيعت بود و بيشتر از اين چيزی نبود، ديگر احتياج به اينکه چيزی از عالم غيب برایش فرستاده شود تا او را تربيت کند، تربيت آن ورق را بکند، [نداشت]؛ چون آن ورق نبود، احتياج هم نبود. لکن چون انسان، مجرد از اين عالم طبيعت، حقيقتی است... تربيت آن ورق که ورق معنوی انسان باشد، بايد کسی اين تربيت را بکند که علم حقيقی به آن طرف داشته باشد... . انبياء آمدهاند که ما را از اين عالم طبيعت، کمکم تربيت کنند و آنچه مربوط به تربيتهای معنوی است، به ما بفرمايند، به وحی مِن اللَّه تعالی.»[1]
با این همه، بسیاری از انسانها هستند که به عالم ورای حس و طبیعت نفوذ نکردهاند. چه پزشکی که خدا را زیر چاقوی جرّاحی ندیده و چه عابدی که خدا را در نماز نیافته است. او امروز نماز میخواند، اما فردا دچار "وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"[2] است؛ چون فردا ظهور عالم معناست.فعلش زیباست؛ اما درونش در ماده است و خیال و اندیشه و قلبش در دنیا سیر میکند. اینجا متدیّن است؛ اما فردا که ورق طبیعت برگردد و خصوصیات عالم معنا رو شود، میبیند که کر و کور است و نمیتواند آن عالم را درک کند. همانگونه که امروز هم نه در نماز و نه در طبیعت نمیتواند خدا را ببیند.
انسان برای رسیدن به معنا، باید صبح تا شب در آن عالم باشد، بدون اینکه دنیا را رها کند؛ نه اینکه دیندار باشد و دنیا را در آغوش بگیرد. باید به مقام عنداللّهی برود؛ مقامی که شهدا به آن میرسند و قرآن کریم، آنان را زنده میخواند[3]. البته همۀ اموات، زندهاند و هیچکس نابود نمیشود؛ اما کسانی که به عالم معنا نرفتهاند، در دنیا میمیرند و در دنیا میمانند، بی آنکه سیر و حرکت وجودی کنند.
گفتیم مصلح و منجی هم برای همین میآید که انسان را به عالم معنا ببرد و ورق دیگر کتاب وجودش را باز کند. در عصر ظهور، عمرها بلند، عقلها کامل و صلح و عدالت برقرار میشود و اینها آن روی ورق دنیاست که آشکار میگردد. البته دنیا همیشه دنیاست و ما هم نیازهای مادی را داریم؛ ولی آن روز ورق به سمت وجهاللّهی برمیگردد و خصوصیت بقا و اسماء الهیاش رو میشود. ما هم اگر امروز این حقیقت را نیابیم، فردا نیز توانایی درکش را نداریم.
اینها حقیقت هستی است، چنانکه در نزد خدا تحقق یافته است؛ اگرچه دنیایی که بشر برای خود ساخته، چیز دیگری شده. آنچه بشر ساخته، حتماً فانی میشود و آنچه باقی میماند، دنیایی است که خدا خواسته و آفریده؛ "ما عِنْدَکمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ..."[4]. پس امروز باید لااقل در درون به این مقام برسیم؛ اگرچه زیر سقف خرابی دنیای بیرون. باید به معنا اهمیت دهیم و قلب و فکر و خیالمان به معنا باشد؛ اگرچه در بدن و عالم مادی زندگی میکنیم. آنوقت بدن و دنیایمان هم تأثیر میگیرد و ظاهر و فعل و کلاممان نیز همه را به یاد خدا میاندازد. برخلاف امروز که وقتی دور هم جمع میشویم، همان اندک معنویتی را هم که داریم، از یاد میبریم و به کلی اهل دنیا میشویم.
به راستی اگر دنیا همین مادۀ محض بود و ما نمیتوانستیم به عالم غیب وارد شویم، چه نیازی به وحی و نبوت بود؟ وحی هم تنها برای این نیامده که احکام و فروع را ارائه کند و بگوید نماز و روزه داشته باشیم؛ بلکه آمده تا به ما بگوید که غیبی هستیم و ورق معنویت را که در وجودمان است، تربیت کند. ورق معنویت هم همان بُعد خلیفةاللّهی و اسماء الهی در وجودمان است؛ که بی توجه به آن، نماز هم بخوانیم، سود ندارد.
حرف اول همۀ انبیاء، دعوت به توحید بوده است؛ یعنی اینکه کثرت را به فکر و دلتان راه ندهید. گویی انسان باید فکر و خیال دنیا را نکند و به دنیا تعلق نداشته باشد. ما میپرسیم: مگر میشود؟! اما همین سؤال را اهالی غیب از ما میپرسند که: مگر میشود فکر و خیال دنیا را کرد و به دنیا تعلق داشت؟! ما شاید بُعد باقی دنیا را نبینیم؛ اما بُعد فانیاش را که میبینیم. عقل با اطمینان میگوید به فانی، دل نبندیم. پس چرا بیدار نمیشویم؟
امروز درک اینها سخت است و مجاهدۀ بینشی بسیار میخواهد. اما به هر حال، حقیقت همین است و جز این نیست. به خود آییم. فرصتی نمانده. دیروز پنجاهسالهها رو به زوال بودند و امروز جوانان از بیستسالگی رو به پیری و ضعف قوا میروند. زمان بیبرکتی است. طبیعت به دست بشر افتاده و دیگر هیچ چیز سالم ندارد. انبیاء آمدهاند تا سمومی را که در ناسوت به جان مردم وارد شده، بزدایند و نشان دهند که چه کنیم تا ترسها و نگرانیهای دنیاییمان کنار رود؛ اما در هر عصر، تنها عدۀ اندکی به راه آنان رفتند و امروز هم که دنیا پر از ترکیب و تنوع شده، بسیار اندکتر!
البته دین نمیگوید ورق ماده را پاک کنیم و بعد، معنا را بخوانیم؛ چون هردو را خدا نوشته و انسان به هردو نیاز دارد. منتها یکی را باید تنها به عنوان مقدمه بخوانیم، تا به دیگری که باقی است، برسیم. زیرا همانگونه که لفظ، خبر از معنای کلمه میدهد، ظاهر دنیا هم به درونش که معناست، اشاره دارد. ولی افسوس که اغلب مردم فقط ماده را میشناسند و به معنا، جز در بایگانی ذهنشان معرفت ندارند تا به آن برسند. انسان واقعی، هردو بُعد وجودش را با لحاظ ارتباطشان به هم میشناسد و به مادهاش جهت معنوی میدهد.
زمانی بود که کشیشها ماده را کنار گذاشتند و ظاهراً فقط معنا را گرفتند. پس از آن، رنسانس شد که دین را ساختۀ ذهن بشر برای تخدیر ناتوانیهایش در دنیا خواند و به ماده و عقل بشری روی آورد. بعد هم این دو به هم پیوستند و صهیونیسم را ساختند که ترکیب ماده و معنای غلط است. اما حقیقت، آن است که فطرت، هیچیک از این نگاهها را نمیپذیرد و ماده و معنا را با هم و در چارچوب الهی و ربّانی میخواهد. بر همین اساس، اسلام چون دین فطری است و ماده و معنا را درست تنظیم میکند، با همۀ دشمنان قدرتمندی که در طول تاریخ داشته، همچنان پایدار مانده است.
اسلام میگوید: هردو ورق را داشته باش و درست بخوان تا بفهمی از هرکدام چگونه استفاده کنی و نوری در جانت روشن شود که معنی تمام حروف روی ورق را براساس حقیقت پشت ورق تشخیص دهی. آنوقت میبینی که در دلت جز حق نیست و هرچه برای دنیا میکنی، عمل به وظیفه است و چون دنیا را برای آخرت گرفتهای، دنیایت هم معنوی و باقی میشود. البته به هر حال، رفتنیها را از دست میدهی؛ اما وجود معنویات وسعت میگیرد و قوی میشود.
دیگر داشتن و نداشتن برایت یکسان است و از کم و زیاد دنیا، بهرۀ ابدی برای وجود باقیات میگیری.
معنویت اسلام، در قلب شناخته میشود؛ ولی قلب ما پر از محسوسات است و فقط ذهنیاتمان را میشناسد. معنویت یعنی اینکه در عین رفع نیازهای مادی، فکر و توجه قلبمان به نیازهای معنوی باشد. مثلاً بخوریم، تا با رفع نیاز مادی گرسنگی، نیاز معنوی جانمان را در توانایی عبادت خدا برآورده کنیم. معنویت، مهار عالم ماده است؛ یعنی میگوید چقدر و چگونه از ماده استفاده کنیم تا زمام رشدمان در دست معنا باشد. نماز و روزه و تمام فروع نیز اگر هوای نفس، تعلق، کینه، نگرانی دنیا و خودیهای ما را مهار کنند، معنا دارند؛ وگرنه نماز و عبادتمان بی «معنا» است.
معنویت یعنی روحیۀ معنوی داشتن و روشی برای کل زندگی در دنیا و آخرت؛ و انسانی که به یک بُعدش بپردازد و بُعد دیگرش را رها کند، در برزخ، موجودی معلول است! امام خمینی(قدّسسرّه) میفرماید: «نه اينکه حالا که مشغول شديم به علوم طبيعی يا مشغول شديم به اين مجاهدات، ديگر کار به آن طرف نداشته باشيم. شما همين نيستيد، همين رجل مجاهد نيستيد، همين رجل طبيعی نيستيد. شما انسان هستيد؛ انسان، معنويات دارد، ماديات دارد. مادياتش اينهاست، معنوياتش هم بايد کوشش کنيد. شما بايد عنايت کنيد به همۀ احکام خدا. نمیشود مسلمانی بگويد که من مجاهداتش را قبول دارم و معنوياتش را قبول ندارم؛ یا معنويات اسلام را قبول دارم و مجاهدات اسلام را قبول [ندارم]... . مسلمان، آن است که همۀ چيزهايی که نبی اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) آورده برايش، قبول کند و عمل کند.»[5]
امروز هم همین است. حتی اگر برای خدمت به انقلاب، به دانشگاه میرویم یا مسئولیتهای سخت به عهده میگیریم، نباید از معنویت، غافل شویم و فکر کنیم همین تلاش، کافی است؛ وگرنه تعصبهای جاهلانه میآید و بعد، هدف را گم میکنیم و غرق دنیا میشویم. دلیلش هم معرفت نداشتن است.
متأسفانه اغلب ما در سخنرانیها، سالهاست که برای مردم، حرفهای تکراری میزنیم و فقط از ظواهر و فروع میگوییم. حال آنکه باید از باطن دنیا به آنها معرفت دهیم و سخنی بگوییم که دلهایشان را تکان دهد. باید شخصیت انسانیشان را نیز به آنها بشناسانیم؛ نه اینکه تنها ظاهرشان را توهین و تحقیر کنیم. رسیدن به کمال انسانی، سیر باطنی میخواهد. جسم ما بیدار است و هر کم و زیاد دنیا را به سرعت میفهمد. ولی باطنمان خواب است و درست و غلط را تشخیص نمیدهد؛ حتی گاه مرتکب گناه میشویم و نمیفهمد. باید باطنها را بیدار کنیم؛ تا از تمام هستی، پندهای الهی را بشنوند. چگونه؟ با معقولات؛ مطالعه و شنیدن معارف و تلاش برای درک آنها و شناخت خود.
معنویت را در عالم ماده و محسوس پیدا نمیکنیم. باید در درون و باطن برویم، با معرفت. شاید اوایل برایمان سخت باشد و بگوییم مطالب سنگین را نمیفهمیم. اما باید ادامه دهیم و آنقدر تلاش کنیم تا بفهمیم. قرآن را حتی اگر هنوز به اسرارش پی نمیبریم، حداقل روزی پنجاه آیه بخوانیم. همین تلاشها با انگیزۀ درست، ما را به معرفت میرساند.
به هر حال، مقامات معنوی در درون انسان هستند و از این رو اولیاءالله را نمیشود به راحتی از بین مردم شناخت. آنان همیشه غریباند؛ چون شأن ظاهری برای خود قایل نمیشوند. عناوین ماید، اعتبارند و چیزی به وجود شخص اضافه نمیکنند؛ مثلاً ثروت، هیچگاه جزیی از خود ثروتمند نمیشود. اما معرفت و معنویت، اینطور نیست و وجود را میسازد.
[1]- صحيفۀ امام(قدّسسرّه)، ج4، صص186-189.
[2]- سورۀ ماعون، آیۀ 4 : وای بر نمازگزاران!
[3]- اشاره به آیۀ 169، سورۀ آلعمران : "وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"؛ و هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
[4]- سورۀ نحل، آیۀ 96 : آنچه نزد شماست، تمام میشود و آنچه نزد خداست، باقی است.
[5]- صحيفۀ امام(قدّسسرّه)، ج4، ص192.
نظرات کاربران