(خلاصۀ جلسۀ چهاردهم)
دنیای استاندارد
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 21 ذیالقعده 1437)
دانستیم معنویت، نیرویی است که انسان را در مقابل غرایز نفسانی، جلوات بیرونی شیطان و ابتلائات عجیب و غریب ناسوتی مهار میکند. بحث را با چند آیه از قرآن ادامه میدهیم:
"يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌلَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ."[1]
ای کسانی که ایمان آوردهاید. آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که از عذاب دردناک، نجاتتان میدهد؟ به خدا و رسولش ایمان میآورید و با اموال و نفسهایتان در راه خدا مجاهده میکنید؛ این برای شما خیر است، اگر میدانستید. ذنوب شما را میآمرزد و شما را وارد میکند به بهشتهایی که از زیرش نهرها جاری است و مساکن پاکی در بهشتهای عدن؛ این، رستگاری بزرگ است.
گفتیم ایمان با شرک و ظلم جمع میشود. از این رو خداوند در قرآن، بارها مؤمنان را خطاب قرار داده که به ایمان بسنده نکنند و قدمهای دیگری بردارند. فکر نکنند عمل به فروع، کافی است؛ بلکه همۀ اعمال را با ورود به عالم معنا، به خیر تبدیل کنند. وگرنه ایمان و عملشان در معرض حبط و "هَباءً مَنْثُوراً"[2] است و در جدا کردن آنها از حبّ دنیا و گرایش به ناسوت تأثیر ندارد. چنانکه همۀ ما با تمام ایمان و عملی که یک عمر داشتهایم، هنوز ضعیفیم و اسیر تن؛ و این ضعف و اسارت، در بیماری و پیری، بیشتر خود را نشان میدهد. اما با این حال، باز هم رها نمیشویم و به اسارتمان اضافه میکنیم؛ چون در زمان خودش وارد عالم معنا نشدهایم.
این آیات، چارچوب صحیح بندگی را به مؤمنان نشان میدهند. زیرا همه چیز، سازماندهی میخواهد و هر علم و فنّی، اگر مدیریت خاص خود را نداشته باشد، زود شکست میخورد و به ثمر نمیرسد. بندگی نیز همینگونه است و اگر مدیریت صحیحِ معنایی نداشته باشد، ما را از عذاب نجات نمیدهد. نشانۀ عدم نجات نیز حساسیتها، نگرانیها و آرامش نداشتنهای ما در دنیاست. هرکس نتواند در دنیا به آرامش درونی برسد، هرچه هم ایمان و عمل داشته باشد، در عذاب است؛ امروز در درون خود و فردا در بیرون برایش ظهور میکند.
این آیات، استاندارد مدیریت ایمان و اخلاق و عمل را به ما میدهد تا خارج از این سیستم، کاری نکنیم، حتی خوبی؛ وگرنه در عذابیم. یعنی وقتی دچار مشکلات ریز و درشت میشویم، خود را میبازیم، ناامید میشویم و عجولانه تصمیم میگیریم. هر میدان امتحان برای ما، مثل سکرات است. وقتی اینجا ایمانمان رنگ میبازد و عملمان سود نمیدهد، چگونه در وحشت سکرات مرگ، مؤمن بمانیم و عملمان را به قیامت برسانیم؟!
پس امر دین و معنا، تخصصی است و مدیریت و سازماندهی استاندارد میخواهد؛ تا هم در نتایج مقطعی و هم پیامدها و عواقب بعدی، موفقیتآمیز باشد. هر عمل، نتیجه و اثر خود را دارد؛ اما کافی نیست و پیامد تمام کارهای ما باید لقاء خدا و عاقبت به خیری باشد. لازمهاش استاندارد است که آیه، آن را جهاد با نفس و مال در راه خدا میداند. اگر مطابق این استاندارد نباشیم، نماز و روزهمان هرچند نتیجه داشته باشد، پیامد خیر و باقی ندارد. اما اگر طبق استاندارد عمل کنیم، عمل اندکمان هم خیر است، چون پایهاش اصولی است.
"ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ... يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ..."؛ خیر بودن عمل یعنی اینکه نتیجهاش غفران الهی و ورود به بهشت برین است. «غفران» یعنی بالا بردن. اصل «ذنب» هم به معنای دنباله است. نتیجه اینکه اگر طبق استاندارد برویم، خداوند رشتۀ دنبالهها و پیامدهای کار ما را به دست میگیرد و خرابیهایمان را جبران میکند.
حال بنگرید که چند درصد ما کارهایمان را با این استاندارد مدیریت میکنیم و همۀ تصمیمهایمان برای خداست! ادعای شیعگی داریم؛ غافل از آنکه بدون این استاندارد نمیتوانیم بگوییم شیعه هستیم و بهشتی؛ چون مکتب شیعه، یک برند آسمانی است و این استاندارد، لازمۀ آن است. مؤمنان بی استاندارد، حتی بهشت هم بروند و خوش باشند، خدا را نمیبینند و لذت لقاء را نمیچشند.
تطبیق اعمال ظاهری با این استاندارد بُعد معنوی و روحی، همان آزادی معنوی است که به انسان، امنیت روحی و روانی میدهد، حتی اگر امنیت جسمی و دنیوی نداشته باشد[3]. آزادی معنوی یعنی رهایی کاملِ روح و قلب و فکر و خیال از اسارت شهوت و غضب، حرص و طمع و تمام اقتضائات بُعد حیوانی؛ اگرچه جسم در دنیای مادی زندگی میکند و به وظایفش میپردازد. قرار نیست غرایز را سرکوب کنیم؛ بلکه باید وجودمان را دریا کنیم تا از کبر، حسد، کینه، هویپرستی، افزونطلبی و... مصونیت یابد.
روایت شده شخصی به پیامبر اکرم عرضه داشت: «چنان از دنیا خستهام که سنگ و طلایش در نظرم یکی است!» حضرت فرمود: "صِرتَ حُرّاً"؛ تو آزاد شدهای، یعنی به آزادی معنوی رسیدهای.[4]
انسان، هم در بُعد مادی و جسمی و هم در بُعد معنوی و روحی، هزاران قوه و نیرو دارد و اختیار دارد که هرکدام از آنها را به فعلیت برساند. انسان آزاد، کسی است که اقتضای بُعد حیوانی خود را محکوم و مطیع روحش کند. یعنی وقتی غرایز طغیان میکند، روحش بالملکه رها باشد و اسیر خواستههای جسم نشود؛ نه اینکه به خواستۀ جسم، تن دهد و بعد پشیمان شود.
این آزادی، تقوا میآورد و فرد را عاشق تمام هستی میکند؛ طوری که از هیچ بدی، آلوده نشود. مثل دریا که با هیچ چیز نجس نمیشود و حتی سگ که عین نجاست است، در آن استحاله و پاک میگردد. نور وجود انسان آزاد نیز به بقیه میرسد؛ چون دیگر مهر و غضبش شخصی نیست و با همه براساس حق، ارتباط دارد. او میبیند که دنیا با جلواتش در خدمت اوست؛ البته در خدمت روح و آزادی جانش.
یکی از مشکلات اغلب ما اسارت معنوی است. ما در همه چیز، اسیر خودمان شدهایم. از صبح که بیدار میشویم، به این فکریم که برای دنیایمان چه کنیم؛ یا اگر مشکلی در زندگی پیش آمده، مدام دغدغۀ این را داریم که چطور این نقص مادی و جزیی را از خود دور کنیم؛ اما کاری به روح و درونمان نداریم که در این دنیا چه بلایی بر سرش میآید! حال آنکه اسلام آمده روح ما را بسازد و البته به جسممان نیز به تبع روح، ارزش میدهد. ما حتی گاه اسیر نماز و روزۀ صوریمان هم میشویم؛ یعنی برایمان عادت میشود و دیگر با عشق، عبادت نمیکنیم. یا اسیر مستحبّات میشویم و حاضریم برای اینکه چیزی از قلم نیفتد، از واجباتمان بزنیم!
حضرت علی(علیهالسلام) در حکمت 133 نهجالبلاغه میفرمایند:
"الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ، لَا دَارُ مَقَرٍّ؛ وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلَانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا."
دنیا سرای گذر است، نه جایگاه ماندن؛ و مردم در آن، دو دستهاند: برخی نفس خود را میفروشند و نابود میکنند و برخی نفسشان را میخرند و آزاد مینمایند.
دنیا میگذرد و استانداردش این است که از آن آزاد شویم، نه اینکه بردهاش شویم. گروهی خود را به دنیا میفروشند، یعنی مقتضی خیر وجودشان را میدهند تا دنیا را بگیرند و درواقع دنیا را قفس خود میکنند. اما گروهی از دنیا استفاده میکنند تا نفسشان را برای ابدیت بسازند؛ لذا قفس را میشکنند و آزادتر میشوند.
اما به راستی دنیا و جسم چیست که ما اسیرش شویم؟ چگونه میتوانیم بردۀ امثال خود و حتی اسیر اشیائی شویم که ساختۀ دستمان هستند؟ ما انسانیم و اینها همه، مراتب نازل وجودمان هستند. پس اگر اسیریم، اسیر هوی و حرص و طمع خود هستیم، نه اسیر اینها! قوۀ شهوت و غضب خود ماست که اسیرمان کرده، نه آنچه در بیرون، شهوت و غضبمان را برمیانگیزد. اصلاً هیچ یک از جلوات دنیا قدرت ندارند ما را اسیر خود کنند؛ نه همسر و فرزند، نه مال و مقام، نه شأن و مدرک و نه هیچ چیز دیگر. ما خودمان خودمان را اسیر کردهایم.
اول باید این اصل را بپذیریم؛ که اگر همین را بفهمیم، کلی از راه را رفتهایم. ما اسیریم، چون طبق استاندارد، مدیریت خویشتن را نداریم. استاندارد، این است که همۀ جلوات خدا را دوست بداریم و درست استفاده کنیم، اما جانمان اسیر هیچ کدام نشود. از زیباییهای دنیا و حتی مصنوعات دست بشر لذت ببریم و آنها را تحسین کنیم؛ اما نه برای هوای نفس خودمان، بلکه چون تمام زیباییها ظهور زیبایی حق هستند و اگر آنها نبودند، نمیتوانستیم خدا را بشناسیم و دوست بداریم.
نشانۀ این نگاه، آن است که چون میدانیم آن جلوات از رتبۀ انسانی ما پایینترند، دنبالشان نمیدویم و برای داشتنشان حرص نمیورزیم. اگر به دستمان آمدند، آنها را در مسیر خیر به کار میگیریم و نهایت سود اخروی را از آنها میبریم. اگر هم از دستمان رفتند، به هم نمیریزیم و عصبانی نمیشویم.
پس باید از خود بترسیم، نه از دنیا و مال و مقام و شهرت و همسر و فرزند و... . مسئله، ظاهر دنیا نیست. مهم، حرکتی است که ما با دنیا میکنیم. چهبسا کمبودهایی که ما را از حرص درونیمان آزاد کرده؛ چهبسا سختیهایی که ما را از ترس رهانده؛ و چهبسا خوشیهایی که غافل و مغرورمان کرده، یا عبادات و خوبیهایی که اسیر عُجب و استکبارمان نموده است. چرا؟ چون تزکیۀ نفس نداشتهایم و از خود، رها نبودهایم.
حیف ماست که این همه اسیر باشیم! همه چیز، برای آزادی ماست. جلوات جمال و جلال الهی در خدمت ماست تا آزادمان کند. پس نباید اسیر هیچ چیز شویم. انبیاء هم آمدهاند نشان دهند که ما آزادیم، یعنی کرامت، فطرت، عقل و وجدان داریم؛ نه اینکه آزادمان کنند. خودمان باید خودمان را از صفات بُعد حیوانی رها کنیم؛ از طریق شریعت و با کمک ولایتی که در درونمان است. خدا و پیغمبر و امام هم هستند و دستمان را میگیرند؛ اما خودمان باید تصمیم بگیریم. باید طلبمان صادق باشد و قدم در راه بگذاریم، تا راه، ما را با خود ببرد؛ باید سوار قطار بشویم، تا ما را به مقصد برساند.
[1]- سورۀ صف، آیات 10 تا 12.
[2]- سورۀ فرقان، آیۀ 23 : غبار پراکنده!
[3]- یک جنبۀ آزادی معنوی، مجاهده با نفس است و جنبۀ دیگرش مجاهده با مال یعنی آزادی از بردگی مال؛ که هردو در آیه آمده است.
[4]-شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج11، ص215.
نظرات کاربران