(خلاصۀ جلسۀ هفدهم)
دوستان خدا
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 25 ذیالقعده 1437)
در بیان اوصاف اهل آخرت از حدیث معراج، به اینجا رسیدیم که دنیا و آخرت در نزد آنان یکی است. ما واقعاً این را درک نمیکنیم و در تمام اقبال و ادبارهای دنیا، منتظر فردا و قیامتی هستیم که بعدها میآید؛ یعنی اینقدر دنیا و آخرت را جدا میبینیم! پس اهل آخرت چگونه این دو را واحد میبینند؟ ادامۀ حدیث میفرماید:[1]
"يَمُوتُ النَّاسُ مَرَّةً وَ يَمُوتُ أَحَدُهُمْ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً، مِنْ مُجَاهَدَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ مُخَالَفَةِ هَوَاهُمْ وَ الشَّيْطَانُ الَّذِي يَجْرِي فِي عُرُوقِهِموَ لَوْ تَحَرَّكَتْ رِيحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ. وَ إِنْ قَامُوا بَيْنَ يَدَيَّ، كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ. لَا أَرَى فِي قَلْبِهِمْ شُغُلًا لِمَخْلُوقٍ."
مردم یک بار میمیرند؛ اما هریک از آنان روزی هفتاد بار میمیرند، از مجاهدۀ نفس و مخالفت با هوایشان و شیطانی که در رگهایشان جاری است و اگر بادی بوزد، آنان را تکان میدهد.
آنان فنای دنیا را میفهمند و هر لحظه از این فنا به سوی بقا میروند. نه به آسانی؛ بلکه مانند مرگ جبری، همراه با احتضار، سکرات، وسوسۀ شیطان و از همه مهمتر، دل کندن از تعلقات. مانند جنینی که پیش از تولد و به دنیا آمدن، بارها در بطن مادر مرده و زنده شده؛ از نطفگی به علقگی، از علقگی به مضغگی و... .
شاید گمان کنیم اینگونه افراد باید افسرده و دلسرد باشند. اما درواقع آنان بیش از همه، نشاط و انرژی دارند؛ چون این نوع مرگ برایشان عین حیات است و همین جا در عالم بقا زندگی میکنند؛ یعنی با فنای شئون دنیا، آنها چیزی را از دست نمیدهند و دلشان به بقا وصل است. اما آنکه فنای دنیا را نمیفهمد و از آن دل نمیکَند، بقای آخرت را هم درنمییابد، یعنی به عالم بقا وارد نمیشود.
هیچ فنایی نیست که چهرۀ بقایش ظهور نکند و هیچ بقایی نیست که پیش از آن، فنا اتفاق نیفتاده باشد. همۀ مراحل، پیدرپی میآیند و میروند. حرکت و سیر فنا در زمان، تدریجی است؛ اما بالأخره پایان مسیر، در یک آن به بقا میرسد. متأسفانه ما بقا و فنا را درست نمیبینیم و در دنیاییم و منتظر آخرت؛ به همین دلیل، بقایمان خیر نیست، هرچند همه در نهایت به بقا میرسیم. چرا بقایمان خیر نیست؟ چون با از دست دادن جلوات دنیا، ما هم از دست میرویم؛ ثبات شخصیت نداریم و با تغییرات دنیا مدام بالا و پایین میشویم. هیچ نمیاندیشیم با این همه غصه که خوردهایم، چه توانستهایم بکنیم؟ جلوی کدام فنا را توانستهایم بگیریم؟ دنیا لیز است؛ به دست نیامده، از دست میرود. اگر دستمان به آخرت هم نرسیده باشد، دیگر چیزی برایمان نمیماند.
اهل آخرت، همواره مراقباند مبادا کاری که میکنند، توهمی باشد و برای خدا نباشد. هر اتفاقی هم که بیفتد، میدان را خالی نمیکنند؛ چون میدانند شیطان در رگهای بنیآدم جاری است و به محض اینکه آنها جاخالی دهند، شیطان جا باز میکند و به هرسو بخواهد، میکشدشان! حضور شیطان در نفس، مثل سم در بدن است. فرد مسموم، هرچه بخورد، تأثیر سم را بیشتر میکند؛ پس باید اول، سم را از بدنش خارج کند. انسان هم باید اول، شیطان را که همان هوای نفس است، کنار بگذارد و وقتی به نفس مطمئنه رسید، هرچه خواست، بکند؛ اگرچه آنجا دیگر جز خواست خدا نمیخواهد.
برای همین است که اولیاء خدا لحظهای از مجاهده دست نمیکشند. برخلاف برخی از ما که آنقدر به خود حق دادهایم و آنقدر خوبی و عبادت کردهایم و از خود دیدهایم، که اگر کسی به ما بدی کند یا دنیا روی خوش نشانمان ندهد، میپنداریم دوران جهادمان را قبلاً گذراندهایم و اکنون اگر اتفاقی افتاده، تقصیر دنیا و دیگران است؛ پس دلیلی ندارد که ما با نفس خود مجاهده کنیم! به راستی که خیالاتی شدهایم و در توهم زندگی میکنیم! به خود آییم؛ نه روزی هفتاد بار، لااقل یک بار بمیریم تا کمکم برایمان ملکه شود. آنوقت حتی بدون مجاهده، فقط خدا را میبینیم، تمام اشتغالمان به اوست و تنها با او روبهرو هستیم، نه غیر او.
اما خدا با اهل آخرت چه میکند؟ در ادامۀ حدیث میفرماید:
"فَوَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَأُحْيِيَنَّهُمْ حَيَاةً طَيِّبَةً."
پس به عزت و جلالم سوگند، هرآینه آنان را به حیات طیّبه زنده میکنم.
اهل آخرت، با عزت خدا به اینجا رسیدهاند و اسم «عزیز» خدا، نگهبان درگاه اوست که نمیگذارد هرکسی وارد شود؛ بلکه تنها کسانی را راه میدهد که ذرهای خودی نداشته باشند. خدا این بندگان را با جلالش تربیت کرده است، نه با ناز و نوازش و لیلی به لالا گذاشتن! که اگر اینطور نبود، بزرگی کاذب آنها نمیشکست.
اگر آنها روزی هفتاد بار میمیرند، خداوند هم روزی هفتاد بار به آنها حیات طیّبه میدهد. حیات طیّبه هم دنیایی نیست و خدا خاصیت فنای دنیا را برای این بندگان عوض نمیکند؛ چنانکه برای بهترین بندگانش نکرد. او حیات طیّبه را همین جا در درون به آنها میدهد؛ حیاتی گسترده و روحی دریایی که بیخیال پیامدهای ناسوت و مشتاق لقاء خداست. لذا وقتی هم از دنیا میروند، طیّباند و ملائکه به آنها میگویند: "سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ"[2]. اما به بقیه میگویند: "أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا"[3]!
"إِذَا فَارَقَتْ أَرْوَاحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لَا أُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ، وَ لَا يَلِي قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرِي. وَ لَأَفْتَحَنَّ لِرُوحِهِمْ أَبْوَابَ السَّمَاءِ كُلَّهَا، وَ لَأَرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّهَا دُونِي؛ وَ لَآمُرَنَّ الْجِنَانَ فَلْتُزَيَّنَنَّ، وَ الْحُورَ الْعِينَ فَلْتُزَفَّنَّ، وَ الْمَلَائِكَةَ فَلْتُصَلِّيَنَّ، وَ الْأَشْجَارَ فَلْتُثْمِرَنَّ، وَ ثِمَارَ الْجَنَّةِ فَلْتُدْلِيَنَّ. وَ لَآمُرَنَّ رِيحاً مِنَ الرِّيَاحِ الَّتِي تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبَالاً مِنَ الْكَافُورِ وَ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ، فَلْتَصِيرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَيْرِ النَّارِ، فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ؛ وَ لَايَكُونُ بَيْنِي وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِتْرٌ. فَأَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ أَهْلًا بِقُدُومِكَ عَلَيَّ؛ اصْعَدْ بِالْكَرَامَةِ وَ الْبُشْرَى وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ."
وقتی ارواح آنان از جسدشان جدا شود، فرشتۀ مرگ را بر آنان مسلط نمیکنم و خودم مسئول قبض روحشان میشوم. تمام درهای آسمان را برای روحشان میگشایم و تمام حجابها را تا خودم برمیدارم. امر میکنم که بهشتها مزیّن شوند، حوریان به زفاف آیند، فرشتگان درود فرستند، درختان بار دهند و میوههای بهشتی فرو ریزند. و هرآینه امر میکنم به یکی از بادهای زیر عرش که کوههایی از کافور و مُشک ببرند و بدون آتش برافروزند، پس به آن وارد شوند و بین من و روح آنان پردهای نباشد. پس هنگام قبض روحش به او میگویم: خوش آمدی و قدومت بر من خوش است؛ به کرامت، بشارت، رحمت و رضوان بالا برو.
این بندگان، مال خدا هستند و خودش روح آنها را میگیرد و در آغوش ربوبیتش میکشد. همۀ درهای آسمان را برایشان باز میکند تا هرجا که میخواهند، بروند. همۀ حجابها و غریبهها را کنار میزند، تا فقط خودش بماند و آنها. اینجاست که خلیفۀ خدا میشوند و به اذن او اسمائش را به ظهور میرسانند.
در قسمت دیگری از حدیث آمده است:[4]
"ثُمَّ يُقَالُ لَهَا: كَيْفَ تَرَكْتِ الدُّنْيَا؟ فَتَقُولُ: إِلَهِي وَ عِزَّتِكَ وَ جَلَالِكَ، لَا عِلْمَ لِي بِالدُّنْيَا؛ أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِي، خَائِفَةٌ مِنْكَ. فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: صَدَقْتَ عَبْدِي؛ كُنْتَ بِجَسَدِكَ فِي الدُّنْيَا وَ رُوحُكَ مَعِي؛ فَأَنْتَ بِعَيْنِي سِرُّكَ وَ عَلَانِيَتُكَ. سَلْ، أُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَيَّ، فَأُكْرِمْكَ. هَذِهِ جَنَّتِي، فَتَجَنَّحْ فِيهَا وَ هَذَا جِوَارِي، فَاسْكُنْهُ. فَتَقُولُ الرُّوحُ: إِلَهِي عَرَّفْتَنِي نَفْسَكَ، فَاسْتَغْنَيْتُ بِهَا عَنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ؛ وَ عِزَّتِكَ وَ جَلَالِكَ، لَوْ كَانَ رِضَاكَ فِي أَنْ أُقْطَعَ إِرْباً إِرْباً وَ أُقْتَلَ سَبْعِينَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا يُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ، لَكَانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إِلَيَّ. إِلَهِي كَيْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِي وَ أَنَا ذَلِيلٌ إِنْ لَمْ تُكْرِمْنِي... إِلَهِي كَيْفَ لَاأَطْلُبُ رِضَاكَ وَ قَدْ أَكْمَلْتَ عَقْلِي حَتَّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ... فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَاأَحْجُبُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ؛ كَذَلِكَ أَفْعَلُ بِأَحِبَّائِي."
به روح او گفته میشود: «چگونه دنیا را ترک کردی؟» میگوید: «خدایا، به عزت و جلالت سوگند، من به دنیا علم ندارم و از وقتی مرا آفریدی، تنها از تو ترسیدم.» خداوند میفرماید: «راست میگویی بندهام؛ تو با جسدت در دنیا بودی و روحت با من بود؛ پس ظاهر و باطنت در مقابل چشمم بود. اکنون بخواه تا بدهم و آرزو کن تا گرامیات دارم. پس در بهشتم پرواز کن و در جوارم ساکن شو.» روح میگوید: «خدایا، تو خودت را به من شناساندی؛ پس با این شناخت از تمام خلقت بینیاز شدم. به عزت و جلالت سوگند، اگر رضای تو در این باشد که قطعهقطعه شود و هفتاد بار به سختترین شکل بمیرم، باز هم رضای تو برایم دوستداشتنیتر است. خدایا، چگونه دچار عُجب شوم؟ که اگر تو مرا کرامت نمیدادی، ذلیل بودم... . خدایا، چگونه رضای تو را نخواهم؟ و حال آنکه عقلم را کامل کردی تا تو را بشناسم و حق را از باطل تشخیص دهم... .» پس خدای عزّوجلّ میفرماید: به عزت و جلالم سوگند، هرگز بین خودم و تو حجاب نمیگذارم؛ من با دوستانم چنین میکنم.»
قلب این بنده چنان از دنیا خالی شده، که در دنیا جز خدا ندیده و به تمامی در حضور حق بوده است. او هرگز خود را ندیده و لذا آنجا هم که خدا میگوید: هرچه میخواهی، بگو، واقعاً خواستی جز حق ندارد. میداند اگر او به درک کمالی رسیده، همهاش کار خدا بوده؛ پس جایی برای خود دیدن و توقع پاداش نیست. او به خاطر بهشت نرفته و هر بلایی به سرش آید، باز رضای خدا را میخواهد. درواقع خدا خود را به او نشان داده و عقلش را کامل کرده؛ برای همین، او تنها دنبال راضی خداست و هیچ چیز نمیخواهد، مگر اینکه خدا بخواهد.
اینها حقیقت است و واقعاً میشود بندهای چنین باشد. پس ما هم در رتبۀ خودمان بکوشیم و اگرچه با آن مقام، بسیار فاصله داریم، لااقل دغدغهاش را داشته باشیم و برایش تلاش کنیم.
[1]- بحارالأنوار، ج74، صص24-25.
[2]- اشاره به آیۀ 73، سورۀ زمر : سلام بر شما، پاک شدید.
[3]- اشاره به آیۀ 20، سورۀ احقاف : پاکیهای خود را در حیات دنیا بردید.
[4]- بحارالأنوار، ج74، صص27-28.
نظرات کاربران