روش تربیت
(خلاصه جلسه نهم)
نقش مادر در حرمت نفس فرزند
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر تهران، 29 بهمن 1394)
مسیر کمال هر انسانی در دنیا، آمادهسازی شرایط برای ظهور انسان کامل است. اگر در مسیر خودیابی و حرکت درونی، نقصهای عارضشدهاش را رفع کند، نه تنها انسان خوبی میشود، بلکه شرایط را برای ظهور انسان کامل آماده میکند و لذا چه بماند و چه بمیرد، برای تربیت یک نسل، کار کرده است.
این نوع حرکت وجودی و خودیابی، با معرفت و ادراک درونی حاصل میشود و نوشتن و حفظ کردن معارف به تنهایی، رشدی برای ما نخواهد داشت. پس در سیر بحث تربیت باید صحیفۀ وجودمان باز شود و با این معارف، درون خود را واکاوی کنیم. این نوع درک و کشف آگاهانۀ خود، حتماً حرکت و تغییر وجودی به دنبال دارد؛ یعنی پاککنی میشود که نقایص را از وجودمان پاک و خطاها را جبران میکند و قلمی که زیباییها را بر آن مینگارد.
متأسفانه بسیاری از ما هنوز کودک درونمان بزرگ نشده و استعدادهایمان در جنبۀ مثبت و منفی به ظهور نرسیده است؛ یعنی نه همۀ خوبیهایمان را یافته و رشد و پرورش دادهایم و نه تمایلات غلطمان را شناخته و برای اصلاحش کاری کردهایم. اما بدانیم تا زمانی که کودک باشیم، زمینه برای ظهور انسان کامل فراهم نیست. حتی اگر هم بیاید، او را نخواهیم شناخت. مانند کودکی که در آغوش والدین است و از آنان مهر و محبت میبیند؛ اما لذت و درکی از آن ندارد. برخلاف این، آنکه خودآگاه باشد، حتی پیش از ظهور جهانی نیز فرج شخصی در درونش اتفاق میافتد و نه تنها مدام راه رفع نقص و ظهور کمال برای خودش باز میشود، بلکه میتواند در رفع نقص و تکمیل دیگران نیز مؤثر باشد.
بنابراین آنچه در مسیر تربیت مهم است، خودآگاهی و ادراک درست است و در جلسۀ قبل گفتیم اصل اساسی در این باره، حفظ حرمت نفس است؛ که والدین، نقش سازنده و بسزایی در آن دارند. البته پدر، مسئول کسب مال حلال است و مظهر اصلی اسم «ربّ»، مادر است. او باید خلأهایی را که اغلب خودش در حرمت نفس فرزندش سبب شده، جبران کند؛ چه بداند که خطای کارش کجا بوده و چه نداند.
اولین و مهمترین گام، این است که مادر، ضمیر ناخودآگاه خود را بررسی کند و ببیند آیا بزرگ شده است یا نه؛ زیرا یک کودک نمیتواند کودک دیگر را تربیت کند. مادری که خودش به بلوغ عقلی و عاطفی نرسیده، کودک بزرگسالی است که میخواهد کودک خردسالش را تربیت کند! با چنین مادری به سختی میتوان ارتباط برقرار کرد. گویی او میخواهد کودک درون خودش را در فرزندش بزرگ کند! با اینکه فرزندش در شرایط و زمانی غیر از شرایط و زمان اوست.
مثلاً میگوید: «ما که سنّ شما بودیم، کلی کار خانه میکردیم!» آری؛ در گذشته به فرزندان، مسئولیتهای زیادی میدادند؛ فرزندان نیز همه جا همین روش را میدیدند. تلویزیون و اینترنتی هم نبود که فرهنگ دیگری به آنها ارائه کند. لذا به جبر میپذیرفتند، هرچند اغلب درونشان از این وضع ناراضی بود. اما امروز فضا باز است و فرزندان در جامعه و رسانهها، فرهنگهای گوناگونی میبینند؛ پس دیگر نمیشود انتظار داشت مانند گذشته رفتار کنند.
البته اگر خودشان دوست داشتند، خیلی خوب است که در خانه کار کنند و یاد بگیرند و باید از این امر، استقبال کرد تا حسّ مسئولیتپذیری در آنها تقویت شود؛ اما توقع یا اجبار مادر، غلط است. ضمن اینکه مادر، چوپ خطاهای خود در تربیت فرزندش را، در همین نافرمانیها و نادیده گرفتن حقوقش میخورد. حتی گاه لازم است با کوتاهی کودک در انجام وظایف شخصیاش نیز کنار بیاید؛ چون مادر بوده که در هفت سال اول تربیت، کوتاهی کرده است، نه فرزند.
یا میگوید: «آن روزها ما خواستگار را ندیده، به عقدش درمیآمدیم؛ آن وقت شما میخواهید چندین جلسه با خواستگار حرف بزنید و حتی با او بیرون بروید؟!» آری؛ در گذشته حتی با جوان در سنّ ازدواج هم مثل کودک رفتار میکردند و به فکر و انتخاب او بیتوجه بودند. بعد از ازدواج نیز ترس از شوهر و مادرشوهر، فرهنگ بود. غلط بود، اما همه میترسیدند؛ و یا خودشان راه درست را مییافتند و بزرگ میشدند، یا کودک میماندند و بعدها سر عروس خود، عقده خالی میکردند. اما امروز فضای فکری و فرهنگی جامعه عوض شده و ازدواج، لوازم و اقتضائات دیگری دارد.
بنابراین مادر، قبل از هر اقدامی باید به اصلاح خویش بپردازد و حرمت نفسش را بازیابی کند. باید در بدایاتش بیندیشد و خطاهایی را که در روند تربیتش بوده و در او خلأ به وجود آورده، بشناسد. سپس با معرفتاندوزی، آن خلأها را جبران کند و بزرگ شود. نه اینکه آن خطاها را در تربیت فرزندش تکرار کند و او را به همان زحمتی بیندازد که خودش افتاده است؛ و نه اینکه شرایط او را نادیده بگیرد و بخواهد طبق زمانی که خودش کودک و نوجوان بوده، با او برخورد کند.
مادر باید در متن زندگی، کودک درونش را بشکند و این معارف را در ارتباطش با فرزند پیاده کند؛ تا هم خودش بزرگ شود، هم فرزندش. هوشبچههای امروز، خیلی بالاست -هرچند عقلشان نه- و نمیتوان به سادگی، آنها را پیچاند. باید این هوش را از طریق تربیت، پرورش و جهت داد تا به عقل برسد. مادر باید برگردد و خود را درست کند، تا بتواند بدون امر و نهی، خطاهای فرزندش را اصلاح نماید. البته دیگر وقتِ آن نیست که از والدین خود انتظار داشته باشد خلأهایش را جبران کنند؛ چون یا از دنیا رفتهاند، یا پیر شدهاند و هنوز خودشان کودک ماندهاند و تازه توقع و حساسیتشان زیاد شده است. خودش باید دست به کار شود و با مجاهدۀ علمی و عملی، معرفت و کمک گرفتن از مبادی غیب، شخصیتش را تقویت کند.
به هر حال باید مراقب بود؛ زیرا فرزندان، به ویژه در نقاط منفی، از والدینشان کپی برمیدارند و حرمت نفس پایین پدر و مادر، سبب میشود فرزندان از آنها فاصله بگیرند. در چنین خانوادهای، فرزند به محض بلوغ، از پدر و مادری که دیروز عاشقشان بود، فراری میشود و سرپیچی وحاضرجوابی میکند؛ با اینکه در درون میداند به آنها نیاز دارد، حتی بیش از دوران کودکی. آن وقت چه میکند؟ حرمت نفس را از دیگران گدایی میکند! چون پدر و مادر به او حرمت نفس ندادهاند و دیگر کلام و حتی محبتشان برای او شیرین نیست و آرامش نمیدهد. لذا بیشتر به همسالان و دوستان خود و گاه مربّیانش گرایش پیدا میکند. با دوستانش تلفنی حرف میزند، میخندد و بیرون میرود؛ اما به مادر که میرسد، بیحوصله است و وقت ندارد. و بدترین روش، این است که مادر، برخورد فرزندش را به رخ او بکشد و مثلاً بگوید: «چرا برای دوستانت حال داری و برای ما نه؟!»
بهترین کار، این است که مادر، خلأها و ضعف حرمت نفس خود را با فرزند نوجوانش در میان بگذارد و به عنوان مثال بگوید: «من این خوبی را از تو انتظار دارم، اما مجبورت نمیکنم؛ چون خودم که به جبر گرفتم، نه تنها برایم شیرین نبود، بلکه در درونم خلأ ایجاد کرد. اما بدان که خوب است و اگر آزادانه آن را انتخاب کنی، لذتش را میبری. من هم دوست دارم تو این لذت را درک کنی و من نیز به عنوان مادرت خوشحال میشوم.»
وقتی مادر این گونه با صداقت سخن بگوید، فرزند میپذیرد.
اما والدینی که حرمت نفس بالا دارند، به این کار نیاز ندارند و فرزندانشان با آنها همراهاند. اگر هم خطایی بر اثر شرایط زمان و اجتماع بر آنها عارض شود یا خصلت بدی از طریق ژنتیک یا تربیت غلط به آنها رسیده باشد، والدین، آنها را مقصّر نمیدانند؛ به آنان معرفت میدهند و غیرمستقیم، خطایشان را روشن میکنند؛ اما محکومشان نمیکنند و حرمت نفسشان را نمیشکنند. با این روش، کمکم خود فرزند در آغوش محبت والدین، راه درست را اختیار میکند.
به هر حال، خطا ذاتی هیچ کس نیست و هرچه هست، از والدین و ازدواج آنها یا اطرافیان و شرایط اجتماع عارض شده است. فرزند هم بالأخره میفهمد که ریشۀ این بدی در وجودش نیست. پس چه بهتر که مادر با شکستن خود در مقابل فرزند، مسائلی را که سبب آن خطای عارضی شده، به او بگوید؛ درواقع خودش مشاور او شود و مسیر درک متقابل و همدلی با او را باز کند. چون گفتیم او به مادر نیاز دارد و اگر مادر این طور رفتار کند، او میتواند به مادر دل ببندد و از او الگو بگیرد؛ حرمت نفسش نیز حفظ و تقویت میشود.
شاید برخی مادران تصور کنند اگر فرزندشان نقص آنها را بفهمد، به آنها بیاحترامی میکند و آبرویشان میرود! اما ابن طور نیست و اعترافهای صادقانه، تأثیرات روانی مثبتی دارد. ضمن اینکه مادر اگر خودش صادق نباشد، باید برای فرزندش مشاور بگیرد تا او نقایص مادر را روشن کند و آن وقت، فرزند جذب مشاور میشود، نه مادر.
ولی متأسفانه برخی از ما حتی با خودمان روراست نیستیم! در درون میدانیم برخی کارها را نمیخواهیم و نباید بکنیم؛ اما میکنیم و ضررش را میبینیم! حتی برخی خوبیها را تهِ دلمان راضی نیست، ولی به ریا و برای جلب نظر مردم یا منافع شخصی انجام میدهیم؛ بعد میبینیم آنکه میخواستیم، نشد و پشیمان میشویم.
دومین قدم مادر در مسیر تربیت و حفظ حرمت نفس، همخوانی و همسویی گفتار و عمل است. مثلاً اگر انتظار دارد نوجوان به پدرش و بزرگترها احترام بگذارد، باید خودش نیز برای آنها احترام قائل باشد؛ وگرنه انتظارش بیفایده است. خوبی، برای همه خوب است و بدی، برای همه بد. پدر و مادری که با خود و بقیه با محبت و احترام برخورد نمیکنند، با کمترین مشکل یا اختلاف، لب به شکایت و اعتراض و سرزنش میگشایند، دچار اضطراب و ناآرامی میشوند و گاه به کلی شخصیتشان عوض میشود[1]، نمیتوانند صبر، آرامش، بلندنظری و احترام را در فرزندشان نهادینه کنند.
خود ما هم همینیم و کسی را که علم و عرفان بالا دارد، ولی عملش با آن یکی نیست، نمیتوانیم بپذیریم. پس سعی کنیم اقلاً در چارچوبی که به تربیت فرزندمان مربوط است، این اصل را رعایت کنیم و هم با خودمان، هم با او صادق باشیم. اگر بر این باوریم که عقل و دانش و تجربۀ ما از او بیشتر است، بدانیم این همه برتری، تأثیر مثبتی برای او نخواهد داشت؛ مگر اینکه خودمان الگوی خوبی در ابراز احساسات و حلّ مشکلات و اختلافات باشیم؛ به جایش آرام و متین باشیم و به جایش جسارت و شجاعت به خرج دهیم. این همسویی گفتار و کردار، فرزندمان را به ما نزدیک میکند.
سومین قدم مادر به عنوان مربّی، این است که در تأیید و تشویق نوجوانش دستودلباز باشد؛ نه اینکه مدام از او انتقاد کند و مچش را بگیرد. البته تشویق هم باید متعادل و با در نظر گرفتن روحیات فرزند باشد. بعضی نوجوانان، تمایل چندانی به تعریف و تشویق پدر و مادر ندارند؛ چون آنها حرمت نفسشان را در سنّ کودکی رعایت نکردهاند. ولی باز مادر وظیفه دارد که با کمترین نکتۀ مثبت، فرزندش را تحسین کند؛ البته با رعایت اصول. اول اینکه تشویقش صمیمانه باشد و رُل بازی نکند. مثلاً دربارۀ افت نمرات درسی، واقعاً باور کند که او هوش و استعداد دارد و میتواند، اما خوب مطالعه نکرده یا حواسش سر امتحان پرت شده است. ثانیاً به دور از اغراق باشد؛ مثلاً نگوید: «بیخیال؛ سیزده همان بیست است، چه فرقی میکند؟!»
اما قدم چهارم؛ ما مادریم و باید بی قید و شرط، محبت خود را نثار فرزندمان کنیم؛ نه اینکه بگوییم: «اگر این کار را بکنی، من هم آن کار را برایت میکنم» یا: «اگر فلان کار را بکنی، دیگر دوستت ندارم»! حتی خدا هم نمیپسندد که بندهاش با او معامله کند؛ چه رسد به نوجوانی که میخواهد خودآگاه شود و شخصیتش را ظهور دهد! اگر با او معامله کنیم، هر کار را از ترس یا برای به دست آوردن چیزی انجام میدهد و فرصت نمیکند ببیند آیا خودش به آن کار تمایل دارد یا نه. اما چگونه محبت بی قید و شرط کنیم؟
نوجوان، دوست دارد تجربه کند. بگذاریم در ارتباط با ما و در محیطی که خودمان هستیم، تجربه کند. اگر هم دچار خطا شد، روشنش کنیم. چشم نبندیم و بیخیال نباشیم؛ به او نشان دهیم که کار اشتباهش را نمیپسندیم؛ اما مثل قبل، دوستش داشته باشیم. حتی اگر لازم بود تنبیهش کنیم، دوستانه و از سر دلسوزی باشد، نه مثل دشمن و برای تلافی! بدیاش را بد بدانیم، اما او را "بد" خطاب نکنیم. مثلاً اگر بگوییم: «تو به من بدی نکردهای، که بخواهم ببخشمت؛ تو برای من بهترینی»، او میفهمد که خودش باید خودش را ببخشد و ما باز هم دوستش داریم و برای همین میخواهیم هیچ لکّه و آلودگی نداشته باشد و کمکش میکنیم تا از خطا دور بماند.
اگر امروز از ترس خطا به او اجازۀ تجربه ندهیم، فردا در اجتماع یا در ارتباط با همسر و خانوادۀ او تجربه میکند، که دیگر با محبت مادری روبهرو نیست. نگران نباشیم! مگر خود ما در تجربهها خطا نکردیم و نمیکنیم؟ و مگر همین خطاها ما را بزرگ نکرده است؟ مثل زمین خوردن در بازی، که هم بدن را قوی میکند و هم درس مواجهه با شکست میدهد. خدا از روی عشق، "يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ"[2] است، نه از روی غیظ و عصبانیت. تازه با آن همه حجت که بر ما تمام میکند و ما باز خطا میکنیم! اگر او غیر از این بود، دوستش نداشتیم. اما هرچه میبخشد، بیشتر عاشقش میشویم و در بندگیاش میکوشیم. ما هم باید با فرزندانمان همین باشیم. نه اینکه بگوییم: «شیرم حرامت! آبرویم را بردی؛ حیف از آن همه زحمت که برایت کشیدم!» و آن وقت، او هم خلأهایش را بیرون میکشد و میگوید: «چه زحمتی! الآن به تو نیاز دارم که محبتت را از من منع میکنی.»
پنجمین قدم، آن است که احترام نوجوان را حفظ کنیم؛ همان گونه که دوست داریم او به ما احترام بگذارد. به فرمایش حضرت علی(علیهالسلام): «آنچه برای خود میپسندی، برای دیگران هم بپسند.»[3]
ازجمله اینکه به او ناسزا و کلمات رکیک نگوییم و برچسبهای منفی مثل تنبل یا دستوپاچلفتی نزنیم، حتی به شوخی. این گونه برچسبها، حرمت نفس نوجوان را تضعیف میکند و گاه تحمّل و هضمش از تنبیه بدنی هم برای او سختتر است. ضمن اینکه خطا، ذاتی او نیست که بخواهیم برچسب بزنیم و بدتر، آن را به او تلقین کنیم؛ خطا عارض است و با یک مشت آب محبت، از بین میرود.
[1]- به عنوان مثال، هنگام ورشکستگی مالی یا در از دست دادن عزیزی.
[2]- سوره شوری، آیه 30 : از بسیاری میگذرد.
[3]- معانی الأخبار، ص198 : "ارْضَ لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ".
نظرات کاربران