روش تربیت
(خلاصه جلسه چهارم)
تربیت انسانی
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران، 12 آذر 1394)
دانستیم تمام هستی تحت تربیت حقّ است و مربّی در نظام ناسوت فقط میتواند مظهر تربیت حق باشد. پس اول باید ظهور اسم "ربّ" و ربوبیت خدا در وجود خودمان را بشناسیم و بعد به عنوان مَظهر اسم "ربّ"، مربّی دیگری باشیم.
دیدیم تربیت، دادن یا گرفتن چیزی نیست. آنچه را باید داده میشده، خدا داده؛ تربیت، آماده کردن شرایط برای بروز و ظهور نعمتهای خداداده و استعدادهای جسمی و روحی انسان در مسیر تعین یافتن شخصیت اوست.
البته هر موجود، کمال خاصّ خود را دارد و درنتیجه شرایط مخصوص به خود را میخواهد. استعدادهای سایر موجوات، محدود است و شرایط طبیعت، برای رشد و کمالشان کافی است. پس احتیاج به تربیت خاص ندارند و اگر هم ما حیوانی را تربیت کنیم، برای خودمان است؛ وگرنه او نیاز ندارد و بدون تعلیم، با غرایزی که دارد، راه رشدش را میرود.
اما انسان، رشد و کمالش فقط در بُعد طبیعت نیست و طبیعت نمیتواند نیازهای او را در تمام مراتبش پاسخ دهد. طبیعت فقط جسمش را مدیریت میکند؛ مثل اینکه بدون تعلیم و حتی بدون تلاش، شیر در سینۀ مادر برایش آماده است. اما بُعد خیالی، عقلی و عشقی او، صرفاً با شرایط طبیعی رشد نمیکند و تعلیم و تربیت خاص میخواهد.
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
"وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لاتَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ."[1]
و خداوند شما را از بطن مادرانتان بیرون آورد، در حالی که چیزی نمیدانستید؛ و برایتان شنوایی، بینایی و قلب قرار داد، باشد که شکر گزارید.
یعنی جسمتان را خدا با عوامل طبیعت میسازد و پرورش میدهد، بی آنکه تعلیم و تعلّمی باشد. اما پس از آن، شنوایی، بینایی و قلب به شما میدهد تا روحتان را خودتان پرورش دهید. اینها ابزار کمال و امکانات تعلیم است؛ نه برای رشد جسم که آن، ابزار خود را دارد؛ بلکه برای ظهور قوای انسانی است تا خود را تربیت کنید و هرچه میخواهید، بشوید. چون خدا شرایط را داده؛ اما جهت و نحوۀ تعیّن استعدادهای وجود شما، به اختیار خودتان است.
مثل اینکه مادر به فرزندش جهیزیه میدهد و فرزند، مختار است هرطور خواست، از آنها استفاده کند؛ اما نتیجۀ مثبت یا منفی عملکردش را خودش میبیند.
گوش باید ندای حقیقت را بشنود و «دیده را فایده، آن است که دلبر بیند»؛ اگر چشم ما نمیبیند، از آن روست که فقط به ماده نظر داریم! فؤاد هم عمق قلب و مرکز حیات ابدی موجود است؛ وجه اتصال او به مبدأ حیات و کمالش است؛ جایگاه عشق است، عشق به خدا، نه عشق به مال و دنیا و این و آن. این سه نیرو، ابزار تربیتاند تا انسان را که از خدا آمده، به اختیار خودش به سوی خدا برگردانند. پس هر تربیتی که انسان را به اینجا نرساند، سزاوار شخصیت او نیست.
اوج تربیت انسان با طبیعت، کمال حیوانی در هیئت بشری است؛ یعنی خوب بخورد، خوب بخوابد، ازدواج کند و...، اما در غفلت از حقّ و کمال. تربیت انسانی، مستلزم پرستاری خاص با تعلیم و تعلّم است، البته به روش صحیح و مطابق عقل و فطرت. انسان اگر از این نوع تربیت محروم بماند، کل هستی خود را از دست میدهد؛ تا آنجا که فردا میگوید: "يا لَيْتَنی كُنْتُ تُراباً"[2]؛ یعنی حتی نمیخواهد حیوان و گیاه باشد، بلکه میگوید: کاش خاک بودم و این همه استعدادِ ظهورنیافته نداشتم!
پس باید آن قدر به معرفت ربوبی برسیم، که حتی همسر را بر اساس غریزه و بُعد طبیعی انتخاب نکنیم. یعنی چشممان دنبال زیبایی، مال، موقعیت و حتی محبت او نباشد؛ بلکه به فکر تربیت باشیم تا هم خودمان به کمال برسیم، هم او و هم فرزندانمان.
درواقع تربیت، استفاده از امکانات خدادادی در جهت رسیدن به مقصد نهایی است. مثل اینکه هدف از دانۀ پرتقال، میوۀ پرتقال است و باغبان، مربّی اوست که باید در تمام مراحل دانهگی، ریشهگی، شاخ و برگ دادن و شکوفا شدن بذر، به فکر پرتقال شدن آن باشد و شرایط مناسب را در هر مرحله برایش فراهم کند.
در تربیت انسانی نیز مربّی، باغبانی است که جوانههای وجود فرد را پرورش میدهد. میگوییم جوانه، نه بذر؛ چون خداوند بذرهای وجود انسان را به جوانهگی میرساند. البته میتواند جوانهها را نیز رشد دهد؛ ولی در آن صورت، دیگر فرد، کمال خود را درک نمیکند و وارد عالمش نمیشود. خدا میخواهد بنده هم لذتِ بودن، شدن و کمال را بچشد. از این رو نظام عالم را طوری ساخته که فرد، جوانههای وجودش را خودش پرورش دهد، البته با کمک مربّی. به قول کانت: «خواست خداوند به این تعلق گرفته که انسان، خیر نهفته در وجود خویش را خود به ظهور رساند.»
و امروز ما مربّی فرزندانمان هستیم که باید امکانات تربیتی آنها را مدیریت کنیم؛ با مراقبت و تدبیر در سه بُعد تغذیه، تأدیب و تعلیم. ولی متأسفانه اغلب در این سه بُعد، موفق عمل نمیکنیم. هفت سال اول، دورۀ پادشاهی است و "بکن، نکن" ندارد؛ اما به این معنا نیست که کودک، ادب را رعایت نکند و آزاد باشد هرچه دلش خواست، انجام دهد. در این سن باید او را تأدیب کنیم؛ یعنی شرایط را طوری برایش فراهم کنیم که درست عمل کند. اما هفت سال دوم، سنّ تعلیم است. اینجا قرار نیست در شرایط، سختگیری کنیم؛ بلکه باید با او صحبت کنیم و بد و خوب را به او بیاموزیم.
کودک در دورۀ اول، فقط غریزه دارد؛ ولی از سنّ نوجوانی و بلوغ، هوس هم میآید و وقتی به اقتضای سنّش هوسی از او بروز کرد، نباید تأدیبش کنیم و شرایط را بر او سخت بگیریم. اینجا جای تعلیم است و اگر از آغاز، تأدیب و تعلیم درست و به موقع داشته باشیم، او خودش هوسهایش را کنترل میکند و حتی اگر تجربهشان کرد، میتواند از آنها بگذرد.
نوجوانی و سنّ بلوغ، محوریترین سن برای تربیت و تعیین مسیر مثبت یا منفی آن است. کودک تا به بلوغ نرسیده، کلی از کارهایش را والدین انجام میدهند. اما در بلوغ میخواهد مستقل شود و خودش مسئول کارهای خودش باشد. در این سن هم والدین به عنوان مربّی، در تربیت او مسئولاند و باید امکانات وجودش را مدیریت کنند.
نوجوانی، اوج رشد جوانههای انسانی است، حتی در بُعد غریزی و جسمی. مربّی باید به اقتضای این رشد و به تناسب هدف غایی یعنی خلیفةاللّهی، شرایط تربیت درست را فراهم کند و بداند که کمترین افراط و تفریط در این مرحله، مسیر تربیت را به انحراف میکشاند. لازمۀ تنظیم شرایط نیز شناخت ویژگیهای خاص بلوغ مثل پرخاشگری و استقلالطلبی است تا بتواند با آنها درست برخورد کند.
مربّی باید در هر مرحله به تمایلات فطری فرزند توجه داشته باشد و آنها را در جهت درست پاسخ دهد؛ یعنی در هر قدم، قوۀ تشخیص او را فعالتر کند و تمایلات و عواطفش را عقلانی نماید. برخی میگویند فرزند باید کامیاب شود و هرچه میخواهد، داشته باشد. برخی هم میگویند: باید به او سخت گرفت تا ساخته شود و همان شود که ما میخواهیم! اما این هردو، بیشتر مصالح خود را میبینند، تا تربیت فرزندشان را.
تربیت درست، کوشش در جهت شخصیت مثبت دادن به فرد است. ریشۀ خیلی از مشکلات نوجوانان و جوانان ما، این است که شخصیتشان درست شکل نگرفته و ارزشها به خوبی برایشان جا نیفتاده است. وگرنه وقتی ما مسیر تربیت را درست برویم و پایههای شخصیتشان را محکم کنیم، خودشان در میادین، راه را از چاه میشناسند و درست انتخاب میکنند. اما نکته اینجاست که تا باغبان خود نباشیم، نمیتوانیم فرزند و شاگرد خود را نیز درست تربیت کنیم.
[1]- سوره نحل، آیه 78.
[2]- سور نبأ، آیه 40 : ایکاش خاک بودم!
نظرات کاربران