روش تربیت
(خلاصه جلسه هفتم)
تولّد از خود
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران، 8 بهمن 1394)
ویژگیهای مهم دورۀ نوجوانی را به طور کلی بیان کردیم و گفتیم نوجوان در این دوره، جهش رشدی خاصی در همۀ زمینهها پیدا میکند؛ که اولین بُعد آن، رشد ادراکی است. دانستیم نوجوان، دوران آموزشی ناخودآگاه را پشت سر گذاشته و کمکم میخواهد خودآگاه شود.
وقتی کودک بود، هرچه میکردیم، میگفتیم: بچه است، نمیفهمد؛ البته واقعاً هم تفکر و استدلال نداشت و نمیفهمید. اما همۀ رفتارها و اتفاقات کودکی از ابتدا، در ضمیر ناخودآگاهش میماند و از نوجوانی، شروع به خودآگاه شدن میکند؛ حتی بدون اینکه خاطرۀ جزئی از آن اتفاقات در ذهنش بماند. برای همین است که در اسلام حتی برای آمیزش و نطفهبندی هم آداب وارد شده؛ چه رسد به اذان هنگام تولد، شیردهی و تربیت. چون همۀ اینها در جان کودک میماند و اثر میگذارد و بعدها در چالشهای زندگی، خود را نشان میدهد.
نوجوان در این سن، خود را مییابد، تفکر انتزاعی پیدا میکند و با در نظر گرفتن جزئیات، به نتیجهگیریهای کلیتر میرسد. نگاهش عمیقتر میشود و خیلی چیزها را ساده نمیپذیرد؛ دلیل میخواهد. او علاوه بر خود، سعی در ارزیابی شخصیت اطرافیان نیز دارد؛ با اینکه پایههای شخصیت خودش را از همان اطرافیان گرفته است. در کنار خودیابی، حسّ خودشیفتگی به او دست میدهد و دوست دارد در بین دیگران بدرخشد. کمکم ایدهها و ارزشهایی غیر از آنچه در کودکی داشت، پیدا میکند و دیگر، امر و نهیها را به راحتی نمیپذیرد. علایقش نیز متفاوت میشود و گرایش خاصی به آموزش هنرهای متنوع، زبانهای خارجی، حضور در فضای مجازی و... نشان میدهد.
رشد اجتماعی و روانی نوجوان نیز ویژگیهایی دارد. در کودکی مدام خانواده بر او حاکم بودهاند، بی آنکه او از ارتباط با آنها لذت ببرد؛ چون گفتیم هنوز عواطفش فعال نشده است. اما اکنون میخواهد ثابت کند بزرگ شده و دیگر مال آنها نیست، مال خودش است. لذا کمکم از خانواده فاصله میگیرد و زیاد به ارتباط با بزرگسالان، تمایل نشان نمیدهد؛ مگر اینکه در دورۀ کودکی و هفت سال پادشاهی، حرمت نفسش حفظ شده و در ضمیر ناخودآگاهش یافته باشد که والدین، شعور بالاتری دارند و او را برای خودش میخواهند، نه خودشان.
اما ازآنجاکه این گونه والدین بسیار اندکاند، اغلب خانوادهها با این مسئله روبهرو میشوند. بعد هم تعجب میکنند فرزندی که تا دیروز به آنها وابسته بود، چطور این قدر تغییر کرده است. اما واقعیت، همین است و او ترجیح میدهد به همسالانش نزدیک شود؛ چه در فامیل، چه در مدرسه و چه امروز در فضای مجازی. درواقع او دوست دارد با کسی غیر از پدر و مادر ارتباط برقرار کند؛ و ارتباط یعنی ابراز محبت، حرف زدن، درددل کردن و...؛ حال چه دوستش باشد، چه معلمش و چه جنس مخالف. در عین حال، نگران این است که آیا دوستانش او را میپذیرند یا نه.
همان طور که گفتیم، نوجوان دچار نوسانات غیرقابل پیشبینی در خُلق و خو میشود؛ توقع و انتظاراتش بالا میرود، نسبت به همه، حالت تدافعی پیدا میکند و درک و قدرت والدین را زیر سؤال میبرد. قوانین را کمتر رعایت میکند، چه در خانه و چه در اجتماع. او ریسکپذیری بالا دارد و گاه سر به طغیان میگذارد. اگر پسر باشد، میگوید: تبعیض قائل میشوید و انصاف ندارید؛ و اگر دختر باشد، فکر میکند او را دوست ندارند و اصلاً شاید سرراهی باشد! صدای بلند، جدل در گفتگو،داستانپردازی، اضطراب و حجالت و در عین حال، پررویی نیز از دیگر ویژگیهای این دوران است.
برخی ویژگیها نیز برای نوجوان، غیرعادی است؛ مثل اینکه هیچ دوست صمیمی نداشته باشد، به هیچ چیز علاقه نشان ندهد، نظر و احساس دیگران و تأثیر رفتار خود بر آنها را درک نکند، مثل کودکی به اجبار در همه چیز از پدر و مادر پیروی نماید، افسردگی یا پرخاشگری شدید داشته باشد، عادات خواب و تغذیهاش تغییر شدید کند، فراموشکار شود و تمرکزش پایین بیاید. اگر نوجوانی اینگونه باشد، باید ریشهیابی کرد و مشکلش را برطرف نمود.
پس مادر یا هر مربّی دیگر حتماً باید این ویژگیها را بشناسد تا بتواند نوجوانش را درک کند؛ اگر هم در گذشته اشتباهی در تربیت او مرتکب شده، جبران نماید. وگرنه ناآگاهی مادر موجب میشود به دلیل تعصّبات گوناگون، ناخواسته از تغییرات نوجوان ناراحت شود و این، دافعهای ایجاد میکند که نمیگذارد او درست تربیت شود.
طبق علم روانشناسی، تا سنّ پنجسالگی، شخصیت کودک را والدین و اطرافیان میسازند و خودش نقشی ندارد؛ چون دورۀ ناخودآگاهی است و هرچه بوده، اطرافیان کردهاند. پس از آن، نیمهخودآگاهی است که هم دیگران و هم خودش در ساختن شخصیتش نقش دارند. اما در نوجوانی به لطف ظهور عشق و عاطفه و رشد عقل، به خودآگاهی میرسد و اینجا کار با خود اوست؛ دیگران هم فقط باید مراقبش باشند.
درواقع نوجوان در این سن، تازه میخواهد متولد شود؛ نه برای ما، برای خودش. ممکن است این تولد برای رسیدن به خودآگاهی، تا بیستسالگی طول بکشد؛ اگر هم شرایط آماده باشد، زودتر. او دارد خودآگاهانه خودش را میسازد و مادر و مربّی فقط باید آگاهانه زمینه را برایش فراهم کنند. او میخواهد بند نافش را از والدین ببُرد و باید هم چنین کند؛ که روند طبیعی رشد، همین است. چون قرار است خودش همسر و مادر شود و زندگی مستقل داشته باشد.
مادرها دیدهاند زایمان چقدر درد دارد! از مدتها قبل و تا مدتی پس از آن به توجه، مراقبت، حمایت و عاطفۀ خاص نیاز دارند. آنان در دورۀ بارداری،ویار دارند؛ ممکن است از خیلی چیزها بدشان بیاید یا خیلی چیزها را دوست داشته باشند. برخی حتی خاک یا گوشت خام میخورند و چیز دیگر، آرامشان نمیکند. گاه ممکن است تحمل آنها حتی برای همسرانشان سخت باشد؛ اما هیچ همسر عاقلی، زن باردارش را سرزنش نمیکند و میداند او همان زنی است که عاشقش است؛ پس صبر میکند و او را بیش از پیش مورد توجه و حمایت قرار میدهد.
نوجوان نیز در آستانۀ خودآگاه شدن، در چنین شرایطی قرار میگیرد و با خود و اطرافیانش چالش پیدا میکند. گاهی حتی دوست ندارد مادر را ببیند یا از او حرف و نصیحت بشنود. ولی اگر مادر، او را درک و شرایط گذرایش را تحمل کند، او هم کمکم با مادر همراه میشود. مادر باید او را قدری آزاد بگذارد تا آن طور که میخواهد، باشد؛ اما کمکش کند که خودش را خوب بشناسد و دین برایش درست جا بیفتد؛ آن وقت حتماً خودش راه درست را انتخاب میکند.
او اول از همه با خودش در درون چالش دارد. دنبال این است که ببیند کیست و چه کسی میخواهد باشد. میخواهد هویت فردیاش را بشناسد و ثابت کند که بزرگ شده است؛ با اینکه در درون میداند هنوز توان مستقل شدن و مقابله با مشکلات را ندارد و هنوز نیازمند پدر و مادر است. تأثیر این دغدغه در رفتار نوجوان، تقابل او با والدین و ارزشهای آنهاست؛ طوری که دیگر قبولشان ندارد و قدرت و مدیریتشان را زیر سؤال میبرد. اما با تمام اینها باز اگر به مشکلی بخورد، دلش میخواهد والدین بیایند و پناهگاه ایمن او باشند. و وای به والدینی که در این مشکل، او را سرزنش کنند!
اینجا وظیفۀ مادر و مربّی، آن است که استعدادهای نوجوان را بشناسند و او را برای رشد استعدادها و بزرگ شدن، تشویق و همراهی کنند. به او فرصت تجربه بدهند؛ حتی اگر بدانند نتیجۀ آن تجربه در مقطعی، منفی و اشتباه است. بگذارند او برخی تلخیها -خطاها، نه خطرها- را هم تجربه کند. فقط از دور، مراقبش باشد که گرفتار خطر نشود. با این روش، او کمکم به مشاوره با والدین، گرایش پیدا میکند و به آنها نزدیک میشود.
دغدغۀ دیگر نوجوان، کشف هویت اجتماعیاش است. او میخواهد وارد اجتماع شود و همه چیز را خودش تجربه کند. لذا نیاز دارد غیر از والدین، با دیگران ارتباط برقرار کند. نمود رفتاری این دغدغه در نوجوان، دوستیابی و پیروی از همسالان است؛ به خیال اینکه آنها او را درک میکنند، برخلاف پدر و مادر که از نسلهای قدیماند. اینجا وظیفۀ مادر و مربّی، آن است که چیزی را بر او تحمیل نکنند؛ اجازه دهند خودش تصمیم بگیرد، دوست انتخاب کند و با آنها رفت و آمد معمولی داشته باشد، جز در موارد خطرناک. حتی اگر خواست، به مهمانی برود؛ اما از او بخواهند تجربهاش را با آنها نیز در میان بگذارد و فقط از دور، مراقبش باشند. به نوجوان بفهمانند که به او اعتماد دارند و میدانند راه درست را انتخاب میکند و البته اگر هم خطا کرد، باز آغوش گرم محبتشان برای او باز است.
نتیجۀ این برخورد، آن است که نوجوان کمکم قبول میکند عاقل است و بزرگترها او را هم مثل خود، عاقل دیده و به او میدان دادهاند. درنتیجه خود را جدّی میگیرد، شوخی و سربههوا تصمیم نمیگیرد، فکر میکند و هرازگاه از والدین هم نظر میخواهد. به این ترتیب کمکممسئولیتپذیر میشود.
درواقع با همۀ اینها، نوجوان میخواهد ویژگیها، علایق، آرزوها، اهداف و فلسفۀ زندگیاش را خودش تعیین کند. او میخواهد روی پای خودش بایستد و آنکه خودش دوست دارد، باشد. خانواده نیز باید برای این رشد او، ارزش قائل شوند و کمک و حمایتش کنند. البته بدانند تجربه کردن، خود را یافتن و روی پای خود ایستادن، بالأخره افتادن و زمین خوردن هم دارد. آنها فقط باید غیرمستقیم، دستش را بگیرند تا خودش باشد. نه اینکه حتی بزرگ هم که شد، توقع داشته باشند چون فرزند آنهاست و برایش زحمت کشیدهاند، اطاعتشان کند!
برخی مادر و پدرها وقتی لغزش و خطای نوجوان را میبینند، خود را مقصّر میدانند و فکر میکنند حتماً وظیفهشان را درست انجام دادهاند؛ لذا به جای اینکه دنبال چاره باشند، حتی گاه افسرده و بیمار میشوند. حال آنکه لزوماً تقصیر آنها نیست؛ این، روند طبیعی است و برخی از این چالشها باید باشد تا کودک، بزرگ شود. والدین هم باید با این چالشها کنار بیایند و صبر، رازداری و سعۀ صدر داشته باشند.
اگر فکر کنیم، میبینیم خود ما هم نمیتوانیم قوانین خشک و جبری را اطاعت کنیم! چطور از نوجوان انتظار داریم دست از پا خطا نکند؟ این، روحیۀ بشر است و قوانینی هم که برای او گذاشته شده، انعطافپذیر است و جای خطا دارد. پس این قدر خطاهای کوچک فرزندمان را بزرگ نکنیم و به رخش نکشیم و طوری برخورد کنند که همه بفهمند! با یک خطای او، رفتارمان را تغییر ندهیم. بگذاریم بفهمد که در برخورد با مشکلات او، درست عمل میکنیم و الگوی خوبی هستیم.
مچگیری و کنترل شدید و بیموردرا کنار بگذاریم و جز در موارد مهم و حیاتی، در کار او دخالت نکنیم؛ چه رسد به اینکه در لباس و غذا و سلایقش دخالت کنیم! اگر هم نصیحت لازم بود، با اغماض و روش درست عمل کنیم. فقط مراقب باشیم وجودش آلوده نشود و در خطرات مخرّبی مثل مواد مخدّر یا خشونت شدید نیفتد.
هنر مادر، آن است که نشان دهد که میداند و درک میکند برخی خطاها، اقتضای نوجوانی است؛ بلکه خود را پایین بکشد و ببیند که او هم در این سن، ممکن بود دچار خطای فرزندش شود. به فرزندش هم بگوید که این برای او خطرناک و مضرّ است. به او نشان دهد که میداند بچۀ خوب و فهمیدهای است و این خطا بر او عارض شده است. همین درک و همدلی، خودبهخود سبب تقویت رابطۀ ولایی بین آن دو میشود.
مادر علاوه بر این باید انتظار سرکشی و عصبانیت فرزندش را داشته باشد و جا نزند؛ بزرگ و قوی و آرام باشد، چشم ببندد و به روی خود نیاورد. بیهوده با او نجنگد، او را بپذیرد و دست نوازش بر سرش بکشد؛ مطمئن باشد محبت در این سن، او را لوس نمیکند، چون دیگر به عالم عقل وارد شده است. بداند او همان کودک دوستداشتنی دیروز است و وقتی هم این دوره بگذرد، جوانی رشید و دلبر خواهد شد. فقط باید صبر کرد.
نتیجۀ این برخوردهای درست، آن است که نوجوان اگرچه همچنان تقابل با والدین را حس میکند، در مواردی خودش پیشقدم میشود و نظر آنها را میپرسد؛ چون میبیند که او را میفهمند و خواستههایش را درک میکنند. درواقع او دنبال الگوست و دوست دارد از بزرگسالان، بزرگی ببیند؛ پس اگر با او درست برخورد کنیم، حتماً جذب میشود.
نهایتاً اینکه شخصیت نهایی نوجوان در حال شکلگیری است و در حدود 20 و 21 سالگی تقریباً به تثبیت میرسد. حال اگر مادر و مربّی تا اینجا درست حرکت کرده باشند، او دیگر به بلوغ عقلی رسیده و میتواند احساس خود را کنترل کند. نسبت به والدین نیز دیگر نگاه منفی ندارند و احساس نزدیکی و دوستی با آنها میکند. او در این مرحله، رفتارهای عمیق و باثبات از خود نشان میدهد، اخلاق مشخصی پیدا میکند و با والدین و دیگران رابطۀ عمیق و عاقلانه برقرار مینماید. همین جاست که برای زندگی و آیندهاش تصمیم میگیرد و راه خود را انتخاب میکند. وظیفۀ والدین هم این است که به او افتخار کنند، در زمان نیازش حضور داشته باشند و برای تصمیمگیری به او فضا دهند.
خلاصه آنکه مسلّماً آنچه بیش از هرچیز به درد نوجوان میخورد، آگاهی والدین و مربّیان است. وگرنه دشمن در جنگ نرم و فضای مجازی چنان قدرت نفوذ دارد که طبق اهداف خودش برای نوجوان، ضمیر خودآگاه میسازد!
امروز ما نمیتوانیم نوجوان را در همان شرایط کودکی و ضمیر ناخودآگاهش محدود کنیم؛ چون پیشرفت و قدرت گستردۀ ارتباطات، این امکان را به ما نمیدهد. دیروز که فضا بسته بود، میشد نوجوانان را محدود کرد. برای همین هم خیلی از ما این حالات را از نوجوانی خود به یاد نداریم. امروز هم اگر هنوز کودک درونمان بالغ نشده باشد، نمیفهمیم. اما به هر حال آثار آن کمبودها را در زندگی کنونی خود میبینیم؛ حال یا در روابطمان به خطاهای بزرگ و کوچک میافتیم، یا اگر اهل دین باشیم، آلوده نمیشویم، ولی فشار میکشیم و تحمل میکنیم. حتی گاه ممکن است پیامد کمبودهایی که در نوجوانی داشتهایم، تا دوران پیری هم بکشد و آن وقت بر سر عروس و داماد و نوههایمان خالی شود!
نظرات کاربران