مقام فوق بشری امام
در ادامۀ بحث (جلسۀ 3، 13 ذیالقعده 1443) به تبیین موضوع مقام فوق بشری امام میپردازیم.
از حقیقت نوری امام بگوییم یا نه؟
در موضوع نبوت و ولایت، وارد باب حجت اصول کافی شدیم و روایاتی را در شناخت حقیقت امام و معرفی جایگاه او بررسی کردیم. متأسفانه در طول تاریخ، عدۀ کمی این جایگاه را شناختند و ولایت همیشه مورد ظلم واقع شده است. چون مردم همیشه امام و نبی را بشری مانند خود میدانستند؛ فقط کمی بهتر! به همین دلیل نمیتوانستند از او اطاعت کنند.
حتی امروز در مجامع علمی و دینی در مورد مقام فوق بشری رسول و امام این اختلاف وجود دارد و اگر کسی گوشهای از حقایق نورانی معصومین(علیهمالسلام) را بیان کند، به غلو و کفر محکوم میشود. حتی برخی علما به زیارت جامعۀ کبیره اشکال وارد میکنند و میگویند: «حتی اگر اشکال سندی نداشته باشد، مردود است چون امام در مورد خودش غلو کرده است!» تا وقتی چنین افکاری حاکم باشد، مقام ولایت به غیبت میرود و نایبان اصلی ولایت مظلومتر میشوند.
معصومین(علیهمالسلام) با مقام نورانی خود در باطن مردم کار میکردند و در عین حفظ فروع دین، با کلام و روش خود مردم را به عمق و باطن دین سوق میدادند. امروز این مقام امام، حتی بین دینداران انکار میشود. پس نسل آخرالزمانی که جانش تشنۀ معنا و سیر در باطن است و با هوش بالایی که دارد از ظاهر و پوسته عبور کرده، باید از کجا تغذیه شود؟ در خلأ معرفت صحیح دینی، صهیونیست با ارائۀ عرفان یهودی در قالب "کابالا" این نسل را به خود جذب میکند. افرادی که اگر حقیقت دین برایشان باز میشد، حتماً جذب دین میشدند.
جریان کابالیست برای رسیدن به سرزمین مقدس آماده میشوند. عقبۀ آنها به زمانی برمیگردد که در غیاب موسی و در حضور هارون به عنوان وصی پیامبر خود، گوسالهپرست شدند. کابالیستها عرفان عمیق اسلامی را فرا گرفتند و در آن انحراف ایجاد کردند و در عالم مجازی جوانهای جویای معرفت را به سمت گوسالهپرستی مدرن با رنگ و لعاب عرفان سوق میدهند. آن وقت ما هنوز بین خودمان اختلاف نظر داریم که آیا حدیث نورانیت و زیارت جامعه کبیره مناسب مطرح شدن برای عموم مردم هست یا نه! مبادا به آنچه بر سر بنیاسرائیل آمد گرفتار شویم و از رسیدن به سرزمین مقدس باز بمانیم.
ملأ چه کسانی هستند؟
با استناد به آیات قرآن، اطاعت از امام مانند اطاعت از رسول واجب است. چون امامت و ولایت، جدای از نبوت نیست و بسته به انتساب الهی است. پس تمام آیاتی که به مقام نبوت اشاره میکند در مورد امامت هم صادق است.
آیات زیادی در قرآن مکالمۀ نبی و امت را بیان میکند و به علل مخالفت مردم با پیامبرانشان میپردازد. در این آیات رد پای گروهی از مردم که در زبان قرآن "ملأ" نامیده میشوند، بسیار پررنگ است. ملأ کسی است که در میان همصنفان خود احساس برتری میکند. مثلاً اگر خیاط است در مورد خیاط ماهرتر از خود میگوید: «او بلد است لباس بدوزد؛ من هم بلدم!» و در مورد رتبۀ پایینتر از خود میگوید: «اگر من جای او بودم بهتر میدوختم یا اشتباه او را مرتکب نمیشدم.»
ملأ وقتی در حوزۀ دین باشد، خود را همردیف پیامبر و امام میبیند و حتی میخواهد جای خدا را هم بگیرد و مانند فرعون "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ"[1] میگوید! ما در این حد نیستیم! اما رگههایی از صفات ملأ را داریم و در بسیاری از موارد خود را از همصنفان خود بهتر میدانیم.
ملأ بین خود و پیامبر فرقی نمیدیدند و میگفتند: «او انسان است؛ من هم انسانم! پس لزومی ندارد از او اطاعت کنم!»
در مورد هر مهارتی دو جنبه وجود دارد: «فوت و فن» فن ناظر به علم و دانایی است که همه میتوانند کسب کنند. اما فوت مربوط به توانایی، ذوق و شوق، سلیقه، تجربه و مواردی است که به خود فرد برمیگردد. آنچه موجب تمایز و برتری میشود فوت است نه فن. در پیامبری هم این دو جنبه وجود دارد. فن پیامبری را همۀ مردم میتوانند داشته باشند. اما فوت پیامبری یک مقام معنوی و قدسی است که مردم عادی ندارند و آن عبارتند از نفس پاک پیامبر، اخلاص، عشق، بندگی و خود ندیدن. فوت همان مقام فوق بشری و ولایی انبیاست.
بلعم باعور و سامری هم فن پیامبری را داشتند! یاران معصومین در علم و دانایی سرآمد بودند. اما فوت پیامبری را نداشتند. ملأ از این نکته غافل است.
آیۀ زیر کلام ملأ را در رد پیامبری بیان میکند:
"وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ"[2]
ولی اشرافیان از قوم او که کافر بودند و دیدار آخرت را تکذیب میکردند و در زندگی دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم، گفتند: «این بشری است مثل شما؛ از آنچه میخورید میخورد؛ و از آنچه مینوشید مینوشد! (پس چگونه میتواند پیامبر باشد؟!)
این آیه ملأ را از بین افرادی میداند که کافر بودند و آخرت را تکذیب میکردند و در زندگی مادی «مترف» بودند. مترفین کسانی هستند که در رفاه و ناز و نعمت غرقاند. مترفین کسانی هستند که به نعمات مادی مثل اموال و فرزندان خود مینازند و به واسطۀ آنها احساس قدرت میکنند تا جایی که میپندارند ثروت و فرزندان آنها میتواند از عذاب نجاتشان دهد[3] و همین تکبر آنها را زمین میزند.
مترفین در جامعه مانور دارند. وقتی اوضاع اقتصادی نابهسامان شود اولین افرادی که اعتراض میکنند همینها هستند نه فقرا و متوسطین. افرادی که ثروت، مقام و زندگی خوبی دارند و دستشان به دهانشان میرسد. اما اگر لقمهشان اندکی کوچک شود، نق میزنند. بیشتر مخالفین نظام، از بین همینها هستند. مانور آنها مثل کف روی آب زیاد است. اما اصل، آب است که مانوری هم ندارد.
آنهایی که جلوی حقیقت امام حسین(علیهالسلام) را در کربلا گرفتند، ابن زیاد و عمر سعد بودند نه مردم عوام. افرادی که به حاکمیت علی(علیهالسلام) پنج جنگ را تحمیل کردند، طلحه و زبیر و ام المؤمنین بودند نه مردم عادی. همیشه افراد ملأ مردم را با زر و زور و تزویر از مسیر عشق و اطاعت اولیای الهی باز میداشتند.
در آیهای دیگر خداوند صفت استکبار و برتریجویی را به ملأ نسبت میدهد.[4] آنها هم در رد موسی و هارون همین استدلال را میآوردند که «آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، در حالی که قوم آنها بردگان ما هستند؟!»[5] آنها آنقدر متکبرند که میگویند: «اگر خدا بخواهد مرا هدایت کند باید فرشتهای بفرستد! یا در خواب با من حرف بزند و پیامبرش را معرفی کند!» چون فقط ظاهر پیامبر را میدیدند که مثل خودشان است و از مقام فوق بشری او بیخبر بودند.
فرعون هم در مواجهه با موسی با همین تکبر و نگاه بالا به پایین به او میگوید: «تو همان کودکی نبودی که خود من بزرگت کردم؟! تمام سالهای عمرت تحت تربیت من بودی؛ حالا باید به حرف تو گوش دهم؟!»[6]
آنان که پیامبر را انکار میکردند لزوماً کفر اعتقادی نداشتند. بیشتر آنها خدا را به عنوان آفریننده میپرستیدند. اما قرآن از آنها با صفت کافر نام میبرد. چون کفر به معنای پوشاندن است. هر کسی به هر نحوی مسیر سعادت و قرب را بپوشاند، کافر است. خداوند ابلیس را کافر میداند در حالی که او کفر اعتقادی ندارد. خدا را رب و خالق میداند و به قیامت هم باور دارد. اما در قبول ولی خدا کافر است و کفر در اطاعت دارد.
امام، زمین پاک است!
پیامبر در مقام بشری چیزی بیشتر از بقیۀ مردم ندارد. از همان عناصری خلق شده است که دیگران خلق شدهاند. اما در اتصال وجودی به خداوند با بقیه فرق دارد و در افق اعلی است. خداوند در قرآن دو زمین طیب و خبیث را با هم مقایسه میکند. از زمین طیب گیاه نیکو برمیآید و از زمین خبیث، جز ناپاکی برداشت نمیشود.[7] در معنای انفسی، بلد و زمین همان بدن و جسم است.
بلد طیب، وجود انبیا و اولیاست که هر چه از آن صادر میشود طیب است. هیچ کلام، نگاه و فعلی از او صادر نمیشود مگر به اذن خدا. اما کسی که زمین وجودش را با گناه و نافرمانی خبیث کرده است، جز ناپاکی چیزی از او صادر نمیشود. هر دو بلد هستند. هر دو جسم و تن دارند و در عالم ماده زندگی میکنند. اما یکی به اذن الهی کار میکند و دیگری به اذن نفس ناپاکش.
پیامبر چیزی برتر از نماز و روزۀ خوب دارد و آن رتبهای از نفس قدسی است که میتواند وحی را بگیرد. چون وجودش طیب است. اگر مردم در وجود مثل پیامبر بودند، به آنها هم وحی میرسید.
امروز همین مسائل به عنوان شبهه در فضای مجازی مطرح میشود و افراد به دلیل معرفت نداشتن به همین موضوع گمراه میشوند. حتی انسان مؤمن، متعبد و معتقد بعد از سی سال عبادت، همۀ فروع را کنار میگذارد و میگوید: «اشتباه میکردم! من برای ارتباط با خدا نیاز به واسطه ندارم. به نبی و نماز چه نیازی هست وقتی من عاشق خدا هستم و او را قبول دارم؟ خدا برای من بس است!» درست است که خدا به ما نزدیک است اما اگر ما هم به خدا نزدیک بودیم به ما هم وحی میرسید. آنها که فکر میکنند بیواسطه با خدا ارتباط دارند، درگیر توهماند. چون وجودشان بلد طیب نیست و استعداد ارتباط بیواسطه را ندارند.
بلد طیب وجود معصومی است که هرگز به ظلم کفر و گناه آلوده نشده باشد. علی(علیهالسلام) در بین صحابه تنها کسی بود که نه قبل از اسلام و نه پس از آن هرگز گرفتار کفر و گناه نبود و این چیزی بود که همه به آن اذعان داشتند. هیچ کس در طول تاریخ نتوانسته است به ایشان و اولاد طاهرینش حتی یک اتهام اخلاقی و اعتقادی بزند. اما مردم ایشان را کشتند چون خواص آنها را بشری مثل خود میدیدند و عوام را با زر و زور و تزویر از تبعیت ولی بازمیداشتند.
حقیقت محمدیه: اولین مخلوق و واسطۀ فیض
مقام انبیا و اولیا بالاتر از هر بشری روی کره زمین است. اما متأسفانه نه تنها در جامعۀ کنونی بلکه از زمانی که اسلام از بساطت خارج شد و علوم دیگر از آن منشعب شدند، در مورد این مقام اختلاف وجود داشت. مثلاً ابن سینا اعتقاد نداشت که نفوس اولیا فوق نفوس بشر است. اما ملاصدرا با تلفیق فلسفه و حکمت، اثبات کرد که اولیا مقام فوق بشری دارند.
او اولین مخلوق و جلوۀ نخستین حق تعالی را «حقیقت محمدیه» میداند. این حقیقت در قرآن حق، قلم، امر و در روایات عقل است. در فلسفه به آن وجود منبسط میگویند.
ذات خدا ظهوری ندارد و همیشه نهان است. همۀ عالم، تجلی فعل خداست. همانطور که گل، تجلی ذات دانه نیست؛ بلکه ظهور فعل دانه است. اگر خدا ذاتش را هم ظهور میداد مثل این بود که دانه از خاک بیرون بیاید. دیگر درختی ظهور نمیکرد. اما اگر ذات ظهور نکند فعل، استمرار دارد. چون دانه در خاک مخفی است و ظهور ندارد از آن ریشه و ساقه و برگ ظهور میکند. در پاییز برگها میریزد و در زمستان درخت میخشکد اما وجود دانه در خاک، آن را زنده نگه میدارد تا در بهار دوباره جوانه بزند.
در مورد خود ما هم همینطور است. حتی اگر همه چیزمان را از دست بدهیم باز هم بودن و وجودی داریم که هرگز از دست نمیرود و نمیتوان برای آن حد و اسمی قائل شد. حتی اگر بدن خود را از دست بدهیم باز وجود را داریم و آن وجود میفهمد که مردهایم! آن وجود و بودن اصیل، ذات ماست. که دیده و شناخته نمیشود. البته ما ذات مستقل نداریم؛ ذات ما همان فعل خداست که ظهورش در هر عالم فرق دارد. در ماده جسد است، در برزخ جسم برزخی و در قیامت، ملکات و بدن عقلی.
پس ذات نه از خدا ظهور کرده است و نه از مراتب. بلکه فعل خدا ظهور دارد. اولین فعل خدا که از ذات او ظهور کرده، عقل است و بقیۀ موجودات از او ظهور کردهاند. مانند اولین ظهور دانه که ریشه است و سایر تجلیات مانند ساقه، برگ و میوه مدیون ریشه هستند.
اولی تجلی حق تعالی بجز فاعل خود به چیزی نیاز ندارد و فاعلش ذات است. اما بقیه مراتب متکی به او هستند. حقیقت محمدیه وجود را بیواسطه میگیرد و خود واسطهای برای سایر مراتب خلقت است. مثل ریشه که فقط متکی به دانه است. اما ساقه و برگ و میوه به ریشه وابستهاند. اگر یک عمر به ساقه آب بدهیم رشد نمیکند. چون رشد و بقایش در اتصال به ریشه است. به عبارت دیگر ریشه واسطۀ فیض است.
حقیقت محمدیه اشرف جواهر نوری و کاملترین هویت است که هیچ نقص و کاستی در او راه ندارد و نزدیکترین به مبدأ است. او امام موجودات و ام الکتاب و علی حکیم است که در زبان اوستا بهمن نامیده میشود.
[1]- سورۀ نازعات، آیۀ 24.
[2]- سورۀ مومنون، آیۀ 33.
[3]- سورۀ سبأ، آیه 35: "وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ"
[4]- سوره مؤمنون، آیات 45 و 46: "ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ*إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ"؛ سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و دلیلی روشن فرستادیم به سوی فرعون و اطرافیان اشرافی او؛ امّا آنها تکبّر کردند، و آنها مردمی برتریجوی بودند.
[5]- سوره مؤمنون، آیۀ 47.
[6]- سورۀ شعراء، آیۀ 18: "قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ"
[7]- سوره اعراف، آیۀ 58: "َالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا ۚ كَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ"
نظرات کاربران