ولایت و اطاعت
در جلسۀ اول (11 ذیالقعده 1443) به تبیین موضوع ولایت و اطاعت میپردازیم.
امروز روز میلاد حضرت رضا(علیهالسلام) است؛ روز تجلی رأفت و رضای الهی در ظلمات زمین. با این امید که ایام را با سعادت و سلامت، تحت عنایات خاص حقتعالی و در سایۀ ولایت حضرت حجت(عجّلاللهفرجه) در مسیر بندگی و رضایت حق بگذرانیم، بحث را آغاز میکنیم.
میخواهیم به شناختی نو از حقیقت امامت برسیم؛ بلکه تشویق و تلنگری برای شیعه بودنمان باشد. میخواهیم ببینیم چرا با اینکه رسالت در جنبۀ فروع و ظواهر دین باقی مانده، چرا فرهنگ اطاعت از ولایت کمرنگ شده و حتی شیعیان، در این میدان به سستی و انحراف کشیده شدهاند؛ حال آنکه تحول و سیر دادن قلوب، کار ولایت است.
البته به حمد الهی همواره بودهاند کسانی که در ظاهر نماندهاند، با نور بصیرت به عمق دین رفتهاند، حقیقت ولایت را چشیدهاند و اهل یقین شدهاند. اما بسیاری هم چنین نبودهاند و ما اینجا میخواهیم بفهمیم در طول تاریخ، چه روحیههایی نتوانستهاند با ولایت همراهی کنند.
به این منظور سراغ اصولکافی میرویم؛ کتابی جامع روایات معصومین(علیهمالسلام) و پر از آنچه ما در آخرالزمان در مسیر شناخت و معرفت نیاز داریم؛ احادیثی که تفسیر و تأویل قرآن است و نور آیات الهی را منتشر میکند. پس غفلت از این کتاب درواقع غفلت از قرآن است.
اما متأسفانه میبینیم که این کتاب مثل بسیاری منابع معرفتی دیگر، در بین ما غریب است. ما همه، شیعه و محبّ آن حضراتیم؛ اما چقدر این کتاب را خواندهایم و در جانمان حفظ کردهایم؟ چقدر مزۀ احادیث آن را چشیدهایم؟ نگوییم: «نمیفهمم!» یک ذره نفس و جان خود را از کثرت برهانیم؛ احادیث، حقایق خود را در وجودمان نشان میدهند.
به راستی در شبانهروز چه میکنیم؟ چرا اینقدر روزمره شدهایم؟ نگوییم: «نمیرسم!» به هرچه مشغولیم و اوقاتمان را هرطور میگذرانیم، یادمان نرود هر کاری بی معرفت قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) بر باد فناست و در دنیا هم نتیجه ندارد، چه رسد به آخرت. هشدار که وقتی ما طالب نباشیم، مطلوب هم به غیبت میرود!
کتاب کافی را ورق میزنیم و به بخش «حجت» میرسیم تا با مرور برخی احادیث آن، جایگاه امام را بهتر بیابیم و ارتباط خود را با او پیدا کنیم. باشد که به یُمن و مبارکی امروز بتوانیم عیدی حقیقی را از دست ولینعمتان خود بگیریم و حقیقت احادیث را نه فقط با گوش بشنویم، بلکه با جانمان بچشیم و بنوشیم.
ملّاصدرا در مقدمهای که در آغاز شرح کتاب حجت آورده، مینویسد:
«بدان که خدا دو حجت دارد: حجت ظاهر و آشکار، حجت باطن و مستور. حجت ظاهری بر بدنهای مردم و اهل حواس ظاهری است و حجت باطنی برای خواص و اهل عقول رشدیافته. معجزات محسوس، در نفوس عوام اثر میگذارد؛ اما براهین عقلی، در خواص، مؤثر است و برای ایمان و اعتقادشان بیش از هزار معجزۀ ظاهری فایده دارد. در تاریخ هم کسانی که با معجزات ظاهری حضرت موسی ایمان آوردند، با یک شعبدۀ سامری عقیدۀ خود را از دست دادند.»[1]
حجت باطنی، همان ولایت است که پوشیده است، نه آشکار؛ برای همین باید خودمان طلب داشته باشیم، تلاش و مجاهدۀ علمی و عملی کنیم و نفسمان را پاک سازیم تا بتوانیم حقیقت ولایت را کشف نماییم. آنوقت یک استدلال یا یک کلام نورانی از مقام ولایت، چنان راهمان را روشن میکند که هزار معجزۀ محسوس هم این تأثیر را ندارد.
پس اگر ما مدام در اطاعت از ولایت، چون و چرا داریم، برای این است که به باطن نرفتهایم و امام را شخص دیدهایم، منتها شخصی بسیار بهتر و مؤمنتر از خودمان و بقیه! حال آنکه این نگاه نمیگذارد با امام و فرهنگ امام حرکت کنیم. مثل کسانی که امام زمانِ خود را دعوت کردند، اما خودشان در مقابل او ایستادند و به شهادتش رساندند.
ما عمری نگاهمان به حجت ظاهری بوده و نماز خواندهایم و روزه و حجاب و...؛ اما آیا این را درک کردهایم که قلبمان باید مصلّی باشد و نماز بخواند؟ یا حتی دین را هم با حواس ظاهری گرفتهایم و عوالم معنا را نیز در جلوات حسی دنبال میکنیم؟ مانند بنیاسرائیل که عقل و بصیرتشان چنان ضعیف بود که میخواستند خدا را هم به چشم سر ببینند!
بدانیم که اگر بخواهیم راه ابدیت را انتخاب کنیم، با معجزات و کرامات حضرات نمیتوانیم برویم؛ بین راه شل میشویم و به افراط و تفریط میافتیم. چنانکه میبینیم هرلحظه پدیدههای ناسوت چقدر رنگ باورها و اعتقاداتمان را تغییر میدهد.
باید سراغ معارف و معقولات برویم و با تلاش و بصیرت، به اعتقاداتمان عمق بخشیم؛ تا بتوانیم در هجمۀ ظلمات آخرالزمان، خود را از سقوط در ورطۀ هلاکت نگه داریم و به هدایت خاص و باطنی حق برسیم. مثل کسی که با چشم باز در معرض نور قرار میگیرد و آن را میبیند و درک میکند.
کتاب حجت کافی، ابواب متعددی دارد که به موضوعات گوناگون دربارۀ امامت پرداخته است. ازجمله درجات انبیاء، فرق نبوت و رسالت، اتمام حجت خدا بر خلق با ولایت، ضرورت وجود امام و... . یکی از ابواب هم باب «وجوب طاعت امام» است.
در حدیث دهم از این باب آمده که امام رضا(علیهالسلام) فرمود:
"بَلَغَنِي أَنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ: إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا! لَا وَ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلّیاللهعلیهوآله) مَا قُلْتُهُ قَطُّ وَ لَاسَمِعْتُهُ مِنْ آبَائِي قَالَهُ وَ لَابَلَغَنِي عَنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ؛ وَ لَكِنِّي أَقُولُ: النَّاسُ عَبِيدٌ لَنَا فِي الطَّاعَةِ، مَوَالٍ لَنَا فِي الدِّينِ. فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ."[2]
به من خبر رسیده که مردم میگویند: ما(ائمه) گمان میکنیم مردم، بردگانمان هستند! نه؛ به نزدیکی و خویشاوندیام به رسولخدا، من هرگز چنین نگفتهام و از پدرانم نیز نه شنیدهام و نه روایتشان به من رسیده است. اما من میگویم: مردم، بندگان ما در طاعت و یاران و دوستان ما در دین هستند. پس شاهدان، به غایبان برسانند.
در روایت بعدی، امام صادق(علیهالسلام) میفرماید:
"نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا؛ لَايَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَايُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا. مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا، كَانَ ضَالًّا حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ؛ فَإِنْ يَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ، يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ."[3]
ما کسانی هستیم که خدا طاعتمان را واجب کرد؛ مردم جز به معرفت ما وسعت نمیگیرند و عذری برای نشناختن ما ندارند. هرکس ما را شناخت، مؤمن است و هرکس ما را انکار کرد، کافر است. هرکس هم ما را نه شناخت و نه انکار کرد، گمراه است؛ تا آنکه به هدایتی که خدا از طاعت ما بر او واجب کرده، برگردد. پس اگر بر گمراهیاش بمیرد، خدا هرچه بخواهد، با او میکند.
طبق این روایت، مردم در تنگنای خودبینی و خودخواهی خود میمانند، مگر آنکه صادقانه دست به دست ولایت دهند تا رها شوند و وسعت گیرند. از این گذشته، وقتی حضرت میفرماید مردم برای نشناختن و پیروی نکردن از ما هیچ عذر تقصیری ندارند، یعنی هدایت و امام، سفرهای کاملاً باز برای همگان است و خدا این مسیر را چنان جاری کرده که هیچ بنبستی ندارد. استفاده از آن را نیز چنان آسان و در حد توانِ همه قرار داده، که هیچکس نگوید: «نتوانستم!»
شاید اگر فقط رسالت بود و ولایت نبود، پس از ختم رسالت، مردم بر جهل و گناهشان عذر تقصیر داشتند. اما حال که ولایت هست، حجت بر همگان تمام شده و احدی نمیتواند بگوید: «نمیدانستم یا نمیتوانستم!»
البته شاید گمان کنیم ائمه(علیهمالسلام) خلق شدهاند و به دنیا آمدهاند برای اینکه ما را هدایت کنند! اما آیا میشود گفت: آنان که وجود برتر هستند، به خاطر ما انسانهای معمولی آفریده شدهاند؟ مثل این است که بگوییم: انسان برای حفظ گیاهان و حیوانات آفریده شده! معلوم است که چنین نیست و غایت وجود برتر نمیتواند وجود دانی باشد.
ائمه(علیهمالسلام) چنان عالیرتبهاند که هدف وجودشان خیلی بالاتر از اصلاح و هدایت امتهاست. درواقع همانگونه که برای ما عبادات و واجبات، وسایل قربمان به خدا هستند، آنها علاوه بر این، مسئولیت دیگری دارند که هدایت مردم است. یعنی هدایت مردم، عبادت و وسیلۀ قرب ائمه(علیهمالسلام) به خداست.
به امید حق با این مقدمه، موضوع اصلی بحث یعنی علل انحراف شیعیان از اطاعت امام در طول تاریخ را در جلسات بعد دنبال میکنیم.
نظرات کاربران