از سنگ تا آیینه
خلاصۀ جلسۀ سوم در ادامه بحث «روحیه ولایی» در سال گذشته (14 رجب 1439) به تبیین موضوع «از سنگ تا آیینه» می پردازیم.
به اینجا رسیدیم که "فَكُّ رَقَبَةٍ"، آزادی باطنی است که هرچند از درون و روح آدمی جوانه میزند، ثمرهاش لطافت قوا و اعضای بدن است. در این سیر، روح تغییر نمیکند؛ چون متصل به حق و کمال محض است و جایی برای تغییر ندارد. نفس نیز در ماده پدید آمده و لازمۀ بودنش در دنیا، بدن است؛ پس تغییر آن، ملازم تغییر بدن است. با این بیان میتوان گفت: "فَكُّ رَقَبَةٍ"، حرکتی درونی برای تبدیل ماده به تجرد و درنهایت، آزادی جسم و نفس است.
درواقع اگر نفس بتواند تحت حاکمیت روح قرار گیرد، تأثیر آن در جسم اتفاق میافتد و جسم، لطیف میشود. درنتیجه فرد در همین دنیا و همین زمین، به عوالم لطیفتر راه مییابد و با درک آنها، زندگیاش شیرینتر میشود. اما اگر در سنگینی ماده بماند و به لطافت نرسد، اسیر زمین میشود و در تنگنای قبر باید برزخهای سختی را طی کند.
ماده، ثقل و سنگینی دارد، تغییر و تحول دارد، تضاد و تزاحم دارد؛ اما خدا از همۀ اینها منزّه است. پس نمیتوانیم بگوییم خدا میخواسته ماده را خلق کند و هدفش همین بوده است! بلکه خلق ماده، مساوی حرکت به سوی تجرد است و خدا آن را آفریده تا مجرّد شود. همۀ هستی نیز در این سیر حرکت میکنند و رو به تجرد میروند تا لطیف شوند[1]. اما برای انسان که موجود مختار است، به خودش بستگی دارد که لطیف و نورانی شود یا در ظلمت بماند.
پس به هر حال، کل هستی مجرد میشود و لطافتش ظهور پیدا میکند. اما انسانی که به این لطافت نرسیده باشد، نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. زیرا هرچند وجودش از بین نرفته و تا ابد مطلوبش را که نور و حقیقت است، میخواهد؛ اما چون غلیظ و در ظلمت مانده، دستش به هستی که لطیف و نورانی شده، نمیرسد. پس چه بهجا گفتهاند: «رو مجرد شو، مجرد را ببین».
فکر نکنیم این تجرد، کمال و کرامتی است که فقط برای برخی انسانهای استثنایی مثل انبیاء و اولیاء اتفاق میافتد. این، کمالی است که نوع انسان میتواند به آن برسد. خیلیها هستند که در همین دنیا بر عوالم برتر وجود إشراف پیدا میکنند و با بُعد لطیف موجودات، مرتبط میشوند. یک جلوهاش همین است که برخی ملائکه و اجنّه را میبینند و با آنها ارتباط برقرار میکنند. اما مهمتر از آن، این است که بتوانند باطن دنیا را ببینند و حکمت اتفاقات و اسرار هستی را دریابند. آنوقت در همۀ صحنهها گناه را میشناسند و بوی حرام را تشخیص میدهند.
حرام چیست؟ حرام، آن چیزی است که مانع لطافت جسم شود و ثقل و سنگینی آن را بیشتر کند. عبادات و واجبات هم اموری هستند که جسم ما را به سوی تجرد و لطافت پیش میبرند. پس اگر گرفتار گناه و مخالفت میشویم، از آن روست که آگاه نیستیم و چون جسم و مادهمان ثقیل است، نفسمان از آن حجاب و تیرگی میگیرد.
مثل سنگ و شیشه یا آیینه! سنگ، آنقدر غلیظ است که جز خودش هیچ تصویری را نشان نمیدهد. اما همین سنگ اگر در کورههای داغ قرار گیرد، میتواند به شیشه و بعد، آیینه تبدیل شود. آنوقت نور را از خود عبور میدهد و همۀ تصاویر در آن منعکس میشود. پس لازمۀ آیینه شدن، سنگ ثقیل است؛ اما غایتش ثقل ندارد.
بدن ما هم وقتی غلیظ است، مانند سنگ، دریافتی از حقایق ندارد. اما اگر لطیف شود، آیینهای میشود که هم تصویر کمالات روح در آن میافتد و هم پدیدهها و اشیاء بیرونی، حقیقتشان را در آن منعکس میکنند. درنتیجه گناه و طاعت را همه جا تشخیص میدهد؛ حتی بدون اینکه کسی به او بگوید. پس بیشتر مشکلاتش که همه ناشی از ناآگاهی و عدم تشخیص است، حل میشود.
برای همین است که از روزی که به ثقل ماده آمدهایم، ما را در کورۀ دنیا گذاشتهاند. سرّ همۀ احکام شرع و همۀ سختیهای زندگی، همین است که ما با اختیار خود، سیر تجرد را طی کنیم. زیرا اگرچه ثقیل به دنیا آمدهایم، اینجا باید ثقلمان را از دست بدهیم و رها و سبکبار برویم؛ وگرنه به قرب و لقاء الله که سعادت ابدی است، راه نخواهیم داشت.
ثقل و سنگینی ماده نیز فقط گناه نیست؛ بلکه هرگونه تعلق و بند اسارت، ثقل است. حتی اگر کسی اسیر طاعات و ترک گناهانش باشد و به خاطر آنها از خدا دستمزد بخواهد؛ طوری که اگر مثلاً مشکلی برایش پیش آید یا حاجتش برآورده نشود، ناراحت گردد و به خدا اعتراض کند که: «چرا جواب خوبیهایم را اینگونه میدهی؟»!
پس عبور از ثقل، بریدن از تعلقات است که در نتیجۀ آن، مثل آیینه لطیف میشویم. تا به جایی برسیم که مانند حضرت زینب(سلاماللهعلیها) پس از آنهمه بلای کربلا فرمود: "مَارَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً"؛ و اگر ذرهای تعلق حتی به برادرش حسین(علیهالسلام) داشت، هرگز نمیتوانست چنین باشد و به خدا عرضه دارد: «این قربانی اندک را بپذیر!»
تازه ما هرچه هم در معرض ظلم و بدی قرار گیریم، بدتر از کربلا نمیشود و به پای لحظهای از آن نیز نمیرسد! اما باز هر عمل خیری انجام دهیم یا حتی نماز و روزهای را که واجبمان است، در مقابل خدا میگذاریم و میگوییم: «جبران کن!» با اینکه وقتی خدا را میخواهیم، هیچ جلوۀ او نباید ما را به خود مشغول کند؛ نه دنیا و نه حتی آخرت.
ریشۀ همۀ این تعلقها، جهل است. وگرنه کسی که از نظام هستی و عالم خلقت آگاه است، هرگز هیچ تعلقی به دلش راه نمیدهد و همیشه سلوکش از باطن است. او با این حرکت درونی، از درون به وحدت میرسد و لذا آن واحد را در همۀ کثرات میبیند. این همان است که خداوند میفرماید: "اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ..."[2]؛ و اخراج از ظلمت به نور، همان رهایی از ثقل ماده و لطیف شدن با ظهور وجود خدایی است. به بیان مولاعلی(علیهالسلام): «مؤمن در پنج نور میگردد: ورودیاش و خروجیاش، علم و کلامش و نیز نگاهش در روز قیامت، همه نور است.»[3]
پس دنیا کورهای است که میتواند ما را خالص کند. اما اگر مدام به این کوره، تعلقات بچسبانیم، آنقدر برایمان تنگ میشود که دیگر نمیتوانیم از آن بیرون بیاییم، بلکه هر لحظه غلیظتر میشویم.
البته دانستیم کسانی هم که اینجا در غلظت ماده بمانند، بالأخره فردا به عالم لطیف وارد میشوند؛ اما نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. چنانکه امروز با اینکه حقایق را میفهمند و اولیاء خدا را دوست دارند، نمیتوانند نور آنها را بیابند و با وجودشان ارتباط برقرار کنند. حتی گاه نمیتوانند حق را بشناسند و اصلاً برایشان قابل درک و قبول نیست! مانند افرادی که در زمان معصومان(علیهمالسلام) زندگی میکردند و نتوانستند از وجود مبارک آنها بهره ببرند.
اینگونه افراد چون ایمان دارند، جهنمی نمیشوند؛ اما پس از مرگ باید برزخهای بسیار سختی را طی کنند. برخلاف کافران که اخلاد در زمین[4] پیدا میکنند و جهنمی میشوند. شاید بگویند: «چه خوب! تا ابد میمانیم و از زمین که دوستش داریم، استفاده میکنیم!» اما همانگونه که گفتیم، زمین مانند آنها زمینی نمیماند و بُعد لطیفش ظهور پیدا میکند؛ درنتیجه زمینیان نمیتوانند از آن بهرهای ببرند جز حسرت و پشیمانی!
حال چه کنیم تا بتوانیم از بند ماده رها شویم و به خدا و اولیائش نزدیک شویم؟
خداوند در قرآن کریم خطاب به پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) میفرماید: "قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ..."[5]؛ یعنی به مردم بگو اگر خدا را دوست دارید، از پیامبرش پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
البته اگر اسیر ماده و زمان باشیم، میگوییم امروز پیامبری نیست که تبعیتش کنیم. اما اگر قدری لطیف شویم، وجود لطیف پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) را مییابیم و میبینیم که مرگ و نیستی ندارد؛ فقط برای پیروی از او ما هم باید لطیف باشیم. پس هرچه بیشتر دنبال رفع تعلقات میرویم تا دلمان را خالی کنیم و لطیفتر شویم.
توضیح آنکه این تبعیت فقط تقلید ظاهری نیست، بلکه حرکت باطنی است که البته در بیرون هم ظهور پیدا میکند. یعنی اگر جانمان را به حقیقت وجود او که رها و بی تعلق است، نزدیک کردیم (تبعیت باطنی)، احکام و اوامر ظاهریاش را نیز دربست میپذیریم و عمل میکنیم. اما اگر بدون پیروی باطنی فقط در ظاهر از او تقلید کنیم، کمکم به جایی میرسیم که خود را از او هم برتر و بزرگتر میبینیم. آنوقت از تقلید ظاهری هم دست برمیداریم!
اول باید نگاه او و جایگاه وجودش را بشناسیم؛ وگرنه در ظاهر هم طبق میل و نظر خود تقلید میکنیم و آنقدر به اختلاف میافتیم که 72 فرقه میشویم. نمیشود در درون، مشغول خود باشیم و در بیرون، مشغول خدا و پیامبر و امام؛ مثل نمازهای بی حضور قلب خیلی از ما! همۀ ما مهمان سفرۀ خودمان هستیم، چه در دنیا و چه در آخرت؛ و هرچه با آن روبهرو میشویم، تلخ یا شیرین، آشی است که خودمان پختهایم؛ «از ماست که بر ماست»!
همۀ پدیدههای زندگی ما و حتی اندیشهها و اوصاف و افعال ما، از آنچه در درونمان است، ریشه گرفته و ما با همینها خود و زندگی و سرنوشتمان را ساختهایم؛ اگرچه آگاه نباشیم و نبینیم. وگرنه به فرمایش قرآن: "...لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ..."[6]؛ وقتی در درون، راه حق را پیدا کردیم و از تعلقات رها شدیم، در بیرون هیچ چیز ما را منحرف نمیکند.
پس اصل، نیت درونی ماست و تا خودمان نخواهیم و تغییر نکنیم، خدا هم در سرنوشت ما نقش ندارد؛ چنانکه خودش فرموده است: "...إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ..."[7]. اگر از هر تعلق و وابستگی به هر فراز و نشیب وارسته شدیم، خدا هم در همین جهت یاریمان میکند؛ و اگر نه، او نیز وضعمان را تغییر نمیدهد.
خلاصه، کتاب تقدیرات ما با دست خودمان نوشته و احیاناً پاک میشود. هیچ اتفاق تصادفی در جهان نیست. هرچه میبینیم، انعکاسی از نیات، اندیشهها، اخلاق و افعال خودمان است که در ظاهر خودمان یا دیگران ظهور پیدا میکند. پس مسائل و مشکلات خود را گردن دیگران نیندازیم و مدام در قالب کینه، انتقام، غیبت، تهمت، قطع رابطه و... با پدیدههای بیرونی نجنگیم؛ بلکه ریشۀ همه چیز را در درون خود بجوییم و درون را تغییر دهیم.
بیایید همین امروز و در همین دنیا خود را رها کنیم و نفسمان را تغییر دهیم تا جسممان هم رها، نورانی و لطیف شود؛ با مهریۀ عشق خدا. حلاّل مشکلات ما خودمان هستیم. وقتی گره را از درونمان بگشاییم، گرههای بیرون هم باز میشود. اگر درونمان را پاک کنیم، همه چیز برایمان حل میشود؛ حتی اگر دیگران در بیرون تغییر نکنند.
[1]- آیاتی که از تبدیل زمین به زمین دیگر یا تحول ماه و خورشید و ستارگان یا بازگشت همۀ موجودات به خدا گفتهاند، همه از این حقیقت خبر میدهند. ازجمله آیۀ 48 سورۀ ابراهیم، آیۀ 38 سورۀ یس و آیۀ 1 سورۀ تکویر.
[2]- سورۀ بقره، آیۀ 257 : خدا سرپرست کسانی است که ایمان آوردند، آنان را از ظلمات به سوی نور خارج میکند.
[3]- بحارالأنوار، ج64، ص23 : "الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ، مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَنْظَرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى النُّورِ".
[4]- اشاره به آیۀ 176، سورۀ اعراف : "وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ..."؛ اگر میخواستیم، او را با آن بالا میبردیم، اما او در زمین جاودانه شد.
[5]- سورۀ آلعمران، آیۀ 31.
[6]- سورۀ مائده، آیۀ 105 : وقتی هدایت شدید، گمراهان به شما آسیبی نمیرسانند.
[7]- سورۀ رعد، آیۀ 11 : همانا خدا احوال قومی را تغییر نمیدهد، مگر آنکه خودشان را تغییر دهند.
نظرات کاربران