حی و میت

حی و میت

در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 7، 7 محرم 1441) به تبیین موضوع «حی و میت» می‌پردازیم.

گفتیم که همه موجودات به سمت معاد در حرکتند تا در وجه حق تعالی فانی شوند. خداوند برای نشان دادن معاد و زنده شدن مردگان، از سیر طبیعت و زنده شدن آن در بهار مثال می‌زند. حال می‌خواهیم ببینیم فنا و بقا و مفهوم مردن و حیات در قرآن چیست؟

آیاتی چند در مورد فنای زمین، آسمان، خورشید و ستارگان در قیامت سخن می‌گوید: "إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها"[1]؛ "وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ"[2]؛ "إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْوَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ"[3]

و دو آیه از قرآن ظاهراً نابودی تمام هستی را اثبات می‌کند:

"كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"[4]

این آیه اثبات می‌کند که هر آنچه لباس غیریت پوشیده است و ذاتش عین خودش نیست، فانی می‌شود. فرقی نمی‌کند جزء مفارقات باشد یا ممکنات. هر دو فانی هستند؛ نه اینکه در قیامت فانی می‌شوند.

"كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ"[5]

«هالک» مثل «فانی» در آیۀ قبل، اسم فاعل است و استمرار در هلاکت و فنا را می‌رساند. یعنی نیستی در ذات اشیاء است. اما در هر دو آیه «وجه خداوند» از فنا و هلاکت استثنا شده است. اما این «حی» همیشه باقی کیست و حیات چیست و آن بخش که فانی می‌شود چه خصوصیاتی دارد؟

در لغتنامه «التحقیق» واژه حی اینگونه معنا شده است:

اصل واحد در این ماده مقابل «ممات» بوده و از آثارش حرکت و حس است. در قرآن مقابل «موت» و «هلاک» به کار رفته است.[6] مانند آیات زیر: "لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ"[7]؛ "نَمُوتُ وَ نَحْيا"[8]؛ "كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى"[9]

حیات عمومیت دارد و بین موجودات مشترک است. خدا در قرآن حیات را به موجودات مختلفی نسبت می‌دهد. مانند نباتات، حیوانات و انسان‌ها.

خداوند زمین را به حیات نباتی زنده می‌کند:"يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها"[10] در ماجرای تقاضای حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) برای نشان دادن زنده شدن مردگان، خداوند به او دستور ذبح پرندگان و زنده شدن آن‌ها را می‌دهد. این آیه حیات را برای حیوانات اثبات می‌کند:"رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏"[11] آیات زیادی هم در مورد حیات انسان‌هاست. مانند: "هُوَ الَّذي أَحْياكُمْ"[12]

در برخی آیات هم به حیات مطلق اشاره شده است: "وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميتُ"[13]؛

«میت» کیست؟

"يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ"[14]

وقتی این آیه را می‌خوانیم تصورمان چیست؟ مردگانی که روی زمین ریخته‌اند؛ خدا به تک تک آن‌ها می‌دمد و برمی‌خیزند و زنده می‌شوند؟!ما باید معنی «میت» را درک کنیم تا بفهمیم حی را از میت بیرون کشیدن یعنی چه.

خداوند در قرآن موت را بر حیات مقدم داشته است: "خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ"[15]یعنی خلقت مساوی موت است. مخلوقات هیچ وقت بالذات زنده نیستند. میت، کسی است که عدم ذاتی و عدم استعدادی دارد. نه عدم مطلق؛ چون همۀ موجودات هستی را دارند. اما هستیِ وجود، ازلی و هستیِ موجودات، لم یزلی است. آن لم‌یزل، عدم ذاتی دارد.

درست نیست که بگوییم موجودات در سیر هستی جنبۀ وجه الخلقی خود را «از دست می‌دهند» مگر وجه الخلقی را گرفته بودند که از دست بدهند؟ تعبیر «اشتداد وجودی» هم برای موجودات غلط است چون وجود از اول با موجود هست. پس اینکه بگوییم هستی را می‌گیرد درست نیست. چون هستی آن به آن از ذات واجب بر آن‌ها افاضه می‌شود.

تنها اتفاقی که در سیر صعود می‌افتد این است که انسان هستی حق و نیستی و فنای خود را «ادراک می‌کند.»می‌فهمد که آنچه داشت، مال او نبود. وقتی چشم ما ضعیف می‌شود و دیگر نمی‌توانیم بینایی دیروز را داشته باشیم، می‌فهمیم این بینایی از اول هم مال ما نبود. آن وقت «هو البصیر» را ادراک می‌کنیم.

پس ما چیزی از دست نمی‌دهیم. فانی بودن به معنای از دست دادن بینایی و شنوایی و سایر قوا نیست. ما که از اول چیزی نداشتیم که از دست بدهیم. وجود هم که با ما بوده؛ هست و خواهد بود. وجود کم و زیاد نمی‌شود. حرکت درست یعنی به این درک رسیدن که ما از اول هم بینا نبودیم با اینکه حتی اگر کور شویم هم بینا هستیم! فانی بودن و معاد یعنی همین!

تفاوت انسان‌ها در درک این حقیقت است. کسی که به این ادراک نرسیده باشد، اگر در دیدن دچار مشکل شود، می‌گوید «وای چشمم را از دست دادم!» و به هر وسیله درست و غلط متوسل می‌شود تا دوباره آن را به دست آورد و نمی‌فهمد باید دنبال چه چیزی بگردد. اگر نفهمد تا در دنیاست مشکلی نیست. چه بسا نفهم‌ها در دنیا بسیار عالی زندگی کنند. اما وقتی به قیامت رسید، همه چیز را می‌فهمد و مالکیت خدا را می‌بیند. آنجا حسرت می‌خورد که چرا در این سیر، اتحاد "هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ"[16] را پیدا نکرده است؟

قيامت كبری چه زمانی است؟ 

قیامت کبری زمانی است که همه به جبر آگاه، سمیع و بصیر می‌شوند و همه چیز به اتکای ذات الهی، ذاتی می‌شود. عده‌ای سعی می‌کنند فرار کنند اما امکان فرار نیست. پس تا ابد به سر خود می‌زنند و می‌سوزند. همان‌طور که در دنیا نمی‌توانستند برای پیری، بیماری یا مرگ عزیزان خود کاری کنند؛ چون هیچ دارایی‌ ذاتی نداشتند.

نیستی در عین هستی!

از طرفی ما نمی‌توانیم بگوییم نیستیم چون هستی خود را درک می‌کنیم و از سوی دیگر نمی‌توانیم بگوییم حیات ذاتی داریم. نه می‌توانیم بگوییم خودمان هر کاری می‌کنیم؛ نه می‌توان گفت خودش همه کار می‌کند. نه جبر مطلق داریم نه تفویض مطلق. اما چطور هستی و نیستی در وجود ما با هم جمع می‌شوند؟

ما نه نیستی خود را به درستی ادراک کرده‌ایم نه عین هستی بودن خود را! ما به دلیل اتصال به ذات حق، در عین حادث بودن، قدیم و در عین میت بودن حی هستیم. اگر بخواهیم این حقیقت را با ذهن خود بفهمیم نمی‌توانیم. چون هستی در عین نیستی و نیستی در عین هستی، نقیض هم‌اند و اجتماع نقیضین محال است. اما قلب می‌تواند این حقایق را بچشد. هیچ محالی هم در کار نیست.

به این درک رسیدن فقط به شنیدن نیست. سیر توحیدی می‌طلبد. تزکیه و تهذیب می‌خواهد. سالک باید وارد در کورۀ ابتلا شود و در وادی امتحان این حقایق را دریابد.

وقتی مناجات امام علی(علیه‌السلام) در مسجد کوفه را می‌خوانیم برای ما جای سؤال است که چرا امام معصوم باید آنطور گریه کند و بگوید "انت الغنی و انا الفقیر" او که مسیر سعادت را به طور کامل طی کرده و مسئول هدایت بقیه هم هست. حتماً دارد تعارف می‌کند! یا به ما یاد می‌دهد که چطور دعا کنیم! حال می‌فهمیم که تمام این اشک‌ها و ناله‌ها از درک فقر ذاتی‌ است و ما آنقدر حجاب داریم که این فقر را ادراک نمی‌کنیم.

مناجات مسجد کوفه، تقابل عدم و ملکه را در همۀ شئونات زندگی نشان می‌دهد. نه تنها این مناجات، بلکه بسیاری از دعاهای معصومین، از این مفاهیم سرشار است. ما ایمان خود را با نماز، روزه، حج، خمس، زکات، ایثار و عبادات و اعمالی که داریم می‌سنجیم. اما انسان کامل ایمان را در فقر خود معرفی می‌کند.

حیات طیبه

همان‌طور که خدا ما را در تکوین روزی می‌دهد و به رشد می‌رساند، در تشریع هم او هدایت می‌کند و پیش می‌برد. اما ما در تکوین روزی را از دست پدر و مادر می‌بینیم و در تشریع فکر می‌کنیم که خودمان از چاه درآمده و راه را پیدا کرده‌ایم! غافل از آنکه او یک عمر ما را احیا کرده است. چه زمان‌هایی که در چاه افتادیم و سزاوار مردن بودیم؛ اما او دستمان را گرفت. سزاوار بودیم که امام با شمشیر ذوالفقاری‌اش با ما روبرو شود، اما با عشق و حیات پیش آمد. ما سراسر آلودگی هستیم اما آنقدر از بدی‌ها و نقص‌ها ما را بیرون کشیده است که ناامید نمی‌شویم.

او بوده که یک عمر خطاهای عملی ما را شسته است. امروز هم زمینه را فراهم می‌کند تا خطاهای بینشی ما را بگیرد. او نور را می‌تاباند و ما خود را می‌بینیم که نورانی شده‌ایم. غافل از آنکه تابش از اوست. وگرنه ظلمت تراب را چه به رب الارباب که نور زمین و آسمان است؟ اما وقتی عشق به این خاک می‌تابد به حیات معنوی زنده‌اش می‌کند:

"فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً"[17]

حیات معنوی جز عشق حقیقی نیست. حیات طیبه در قلبی است که علی و اولاد علی(علیهم‌السلام)را دوست دارد. ممکن است مدام یحیی و یمیت شود حتی در برزخ. اما این عشق است که او را می‌میراند و زنده می‌کند.

هر کس به درونش نگاه کند و ببیند آیا علی(علیه‌السلام) را دوست دارد یا به او عناد می‌ورزد؟ عشق او ممکن است کار را خیلی سخت کند! تمام جنگ و دعواها بر سر ولایت اوست. اما هر که در بلای عشقش بیشتر می‌سوزد، عاشق‌تر می‌شود. در وانفسای جنگ و جدال دنیا، وقتی حتی اعضای خانواده و دو دوست هم راحت با هم کنار نمی‌آیند؛ طبیعت هم قهر کرده و هر روز مصیبت تازه‌ای فرو می‌ریزد و آرامش درونی ندارد.

هر چه عشق ناب‌تر و خالص‌تر باشد ابتلائات سخت‌تر است مثل طلا که هر چه عیارش بالاتر رود باید بیشتر بسوزد. عیار پایین با اندک حرارت خود را نشان می‌دهد؛ اما عیار بالاتر باید در کوره ذوب شود.

خداوند در مورد حیات در آخرت می‌فرماید: "لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى"[18]

در آخرت نه حیات غیری هست نه میت ذاتی!چون همه به وجوب حق، واجب خواهند شد و به حیات ذاتی خواهند رسید. فرقی هم نمی‌کند بهشتی باشند یا جهنمی. نه به این معنا که انسان‌ها در قیامت خدا می‌شوند! بلکه به حیات حی، زنده می‌شوند و استقلال پیدا می‌کنند.

یاران امام حسین(علیه‌السلام) این حیات ناب و خالص را خوب چشیدند. آن‌ها در وجود خود و در عالم متصل، استقلال پیدا کرده بودند به همین دلیل امام از بین دو انگشت جایگاه منفصل آن‌ها را در بهشت نشانشان داد. خود امام ثارالله شد و یارانش آنقدر در حسین(علیه‌السلام) فانی شدند که انگار هر کدام یک حسین بودند. این معنای فنای ذاتی است.

وقتی زهیر می‌گوید: ای کاش هزار‌ جان می‌داشتم که در راهت فدا کنم، با امام تعارف نمی‌کند. این راه اصلاً تعارف‌بردار نیست. هر کس ادعای عشق کند، به دام بلا می‌افتد. مثل کوفیان که هزاران نامه فدایت شوم نوشتند، اما برای اثبات عشق باید امتحان می‌شدند. وقتی گفتیم «جانم فدایت!» موج امتحان می‌آید تا معلوم شود اوصاف خودی را ظهور می‌دهیم یا صفات و ذات و فعل خود را در معشوق فانی می‌کنیم.

ذات شهدای کربلا حی را دیده بود. آن‌ها هم مثل همه درد ضربات شمشیر را حس می‌کردند. اما آنقدر غرق در اسم حی بودند که این درد برایشان عین لذت بود. به همین دلیل مانند امام حسین(علیه‌السلام) هر چه به شهادت نزدیک‌تر می‌شدند، چهره‌شان برافروخته‌تر می‌گشت.

 


[1] - سورۀ زلزال، آیۀ 1:هنگامى كه زمين به سخت‏ترين زلزله خود به لرزه در آيد.

[2] - سورۀ زمر، آیۀ 67:و آسمان‌ها درهم پيچيده به دست اوست.

[3] - سورۀ نکویر، آیات 1و2: هنگامى كه آفتاب تابان تاریک شودو هنگامى كه ستارگان آسمان تيره شوند.

[4] - سورۀ الرحمن، آیات 26 و 27: هر كه روى زمين است دستخوش مرگ و فناستو زندۀ ابدى ذات خداى با جلال و عظمت توست.

[5] - سورۀ قصص، آیۀ 88: هر چيزى جز ذات پاک الهى هالك الذّات و نابود است.

[6] -"ان الاصل الواحد فی هذه الماده هو یقابل الممات و من آثاره التحرک و تحسس و قد ذکرت فی القرآن الکریم فی مقابل الموت و الهلاک"

[7] - سورۀ انفال، آیۀ 42:تا هر كه هلاك‌شدنى است بعد از اتمام حجت هلاك شود و هر كه لايق حيات است به اتمام حجت به حيات رسد.

[8] - سورۀ مومنون، آیۀ 37.

[9] - سورۀ بقره، آیۀ 60.

[10] - سورۀ روم، آیۀ 19.

[11] - سورۀ بقره، آیۀ 260.

[12] - سورۀ حج، آیۀ 66.

[13] - سورۀ آل عمران، آیۀ 156.

[14] - سورۀ روم، آیۀ 19.

[15] - سورۀ ملک، آیۀ 2.

[16] - سورۀ حدید، آیۀ 3.

[17] - سورۀ نحل، آیۀ 97.

[18] - سورۀ اعلی، آیۀ 13.

 



نظرات کاربران

//