سرنوشت جبری
در ادامه بحث «قیامت کبری»جلسۀ 4، چهارم ماه محرم 1441) به بررسی«سرنوشت جبری »میپردازیم.
پیش از این گفتیم نظام تکوین، نظام نظم درونی اشیاء است که بر عالم هستی حاکم است؛ هرچند که چشم کوتهبین و حتی افق عقل بشر، بینظمی را در رتبهای از این عوالم مثل ناسوت ببیند و احساس کند. این نظام احسن و اتم -چه نظام کیهانی و چه نظام تکوینی انسان- قهری و جبری است و قدرت تخلف ندارد؛ آن هم به دلیل اتحاد علت فاعلی و غایی. مجموعۀ این قوانین تکوینی که در صقع اشیاء به تجلی حضرت حق تعالی تنظیم شده است، مسیر سعادت و رشد موجودات و رسیدنشان به همان جایی که از آن آمدهاند را تشکیل میدهد.
صراط مستقیمی که در آیات قرآن به آن اشاره شده هم همان نظم تکوینی در نظام درونی اشیا و هستی است. چون ربوبیت اشیا براساس صراط مستقیم است[1]، قوانین آن هم قابل تخطی و تخلف نیست. "مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا"[2]. یعنی قوانین تکوینی، همان جبری است که بر پیشانی همۀ موجودات نوشته شده است. منظور از جبری هم که در روایات به آن اشاره شده است همین است: "لاَ جَبْرَ وَ لاَ تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ"[3].
به عبارت دیگر آنچه که در سرنوشت ما جبری است این است که ما از خداییم؛ لذا خدا با ما هست و ما با خدا هستیم و به سوی او در حرکتیم. این جبر به نحوۀ وجود برمیگردد و نه تعین انسانی؛ بنابراین تمام هستی در مالکیت خدا و تسبیحگوی او هستند؛ "وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ"[4]. به دلیل همین جبر است که ما نمیتوانیم در تکوین چون و چرا کنیم و بپرسیم چرا خلق شدیم. چون باید خلق میشدیم.
حال در این سرنوشت جبری که عالم تکوین ماست هیچ بینظمی، خلأ و خللی نیست و عین ظهور عشق، زیبایی، کمال و نظم محض است. حتی بدترین انسانها در وادی اختیار، در وادی تکوین دچار عذاب و تنبیه نمیشوند. پس کسانی که مثلاً کور متولد میشوند چطور؟ اینها فقط رتبۀ مادیشان دچار نقص است که آن هم صددرصد به نظام اختیاری و تشریعی و حرکت غلط پدر و مادر مربوط میشود. وگرنه قوۀ بینایی و اسماء الهی در آنها هم هست. نشان به این نشان که همین انسانی که در دنیا کور بود در قیامت، کور محشور نخواهد شد. اگر هم در قرآن داریم که عدهای در قیامت کور محشور میشوند منظور کوری وجود نیست؛ بلکه حجابی است که با اختیار بر وجود خود گذاشتهاند. بنابراین در جنبۀ تکوین وجود که قضای الهی است، اختیاری نداریم و نمیتوانیم نظم تکوین را به هم بزنیم؛ اما در تشریع دستمان باز است و میتوانیم خلافش حرکت کنیم؛ "لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ"[5]. مثل اینکه نمیتوانیم کارکرد کلیه و روده را با هم عوض کنیم؛ هرچند میتوانیم کاری بکنیم که کلیه خوب کار نکند. ولی به هر حال کلیه، کلیه است. یا اینکه نمیتوانیم بصیر بودن را از چشم بگیریم و به گوش بدهیم. چون همۀ هستی با اسماء خدا اداره میشود.
در قرآن برای تکوین از واژۀ «امر» استفاده شده است: "لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ"[6]. اولاً همۀ موجودات هستی، مخاطب امر تکوینی حقتعالی هستند. ثانیاً در این امر تکوینی تسلیم محض هستند و عصیانی ندارند. درحالی که مخاطب امر تشریعی خدا فقط جن و انس هستند و در این زمینه عصیانپذیرند.
به بیان دیگر حقتعالی در نظام تکوینی با ذات و صفات و فعلش با ما هست. اما اختیار داریم که در نظام تشریع آنقدر کج و کوله حرکت کنیم که گیج بزنیم و خدا را درک نکنیم؛ "وَ أَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ"[7]. این وصیت خدا به ماست که در صراط مستقیم و مطابق با تکوینمان حرکت کنیم و از سُبل[8] متفرقه که ما را از تجلی روحمان غافل میکنند دوری کنیم. وگرنه باید مدام به دنبال مجاهده برای جبران گناهانمان باشیم و همین ما را اسیر میکند. هرچند در مسیر جبران هم خدا با اسماء و مظاهر اسمائش که فرشتگان هستند با ماست؛ همچنانکه وقتی در جنبۀ ناسوتی بیمار میشویم خداوند ما را رها نمیکند و درمان بیماری را در طبیعت و عقل بشری قرار داده است تا بالاخره سلامتی را به ما برگرداند. این مسیر جبران درصورتی پیش روی ما قرار میگیرد که بخواهیم اصلاح شویم؛ وگرنه خداوند به جای اسماء جمالی، اسماء مضلّش را پیش میآورد. مانند ابلیس که در عین حال که خدا را میشناخت نخواست که خدا برایش خدایی کند و خود و تابعینش مطرود و مرجوم شدند؛ یا فرعون که در عین شناخت خدا "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَی" سر داد. پس به موازات حرکت توهمی انسان در مسیر تشریع، تکوین هم برای انسان کار میکند؛ یا در مسیر اصلاح و جبران و یا مسیر اضلال.
ویژگی مختص مخاطبان امر تشریع که جن و انس هستند این است که اینان صاحب قلباند و نفسشان با نفوس سایر مراتب تکوینی متفاوت است؛ هم در معرض وسوسۀ شیطاناند و هم الهام رحمان. لذا انسان باید با دو قدم خوف و رجا حرکت کند. خداوند هم به قلبش نگاه میکند و نه به ظاهر اعمالش. قلب هر انسانی مانند سایر موجودات در تکوین به عشق الهی و شوق در مسیر او مهر خورده است. ولی انسان میتواند در توهمش بر روی این مهر، رنگ غیر الهی بزند. هرچند نمیتواند این مهر را بردارد.
پس مهم، سمت و سوی میل قلبمان است: اگر بدون شعار، میخِ بودنمان را در ابدیت بکوبیم و نه از تولد تا مرگ، در این میان خطایی هم بکنیم خدا برایمان جبران میکند. اما اگر به فکر بقای دنیایمان باشیم و در عین حال نمازخوان، تسبیحگو، زاهد، عارف و عابد هم باشیم هیچکدام از اینها سودی برای ما نخواهد داشت.
گفتیم در امر تشریعی هم با اینکه وادی اختیار است خداوند انسان را رها نکرده و با عقل، فطرت، انبیاء و اسمائش انسان را هدایت میکند. به فرمایش حضرت علی(علیهالسلام) "فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ"[9]. هدف این هدایت هم آشکار شدن چهرۀ خدایی انسان است؛ همچنانکه معاد کل موجودات به این سمت است. منتها در انسان ممکن است این معاد جمالی نباشد. چون انسان مختار است و کرامت انسان هم در همین اختیار است.
هدایت
در اینجا وارد بحث «هدایت» میشویم. هدایت در لغت یعنی سکون، آرامش و حرکت بدون سروصدا. بنابراین کسی که هدایت تکوینی و تشریعی را هماهنگ کرده هیچ سروصدایی ندارد و هر چه انجام میدهد در بوق و کرنا نمیکند. همچنانکه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نه زمانی که درِ خیبر را کند سروصدا و ادعایی داشت و نه زمانی که طناب بر گردنش بستند. اما چه بسیار انسانهایی که میخواهند حرکت خود در تشریع را به همه نشان دهند تا همه بفهمند که اینان چقدر اهل نماز و روزه و انفاق و خیراتند!
از معانی دیگر لفظ هدایت، خواب در شب، ساکت ماندن بچه و نشان دادن راه با لطف و مهربانی است. اصلاً هدایت عین لطف است؛ چون یک امر وجودی و همگام با خلقت است. همچنانکه در خلقت غیر از عشق و مهربانی نیست در هدایت هم همین طور. پس خدا هرگز کسی را تنبیه نمیکند. اتفاقاتی که در زندگی ما میافتد تنبیه الهی نیست. در هر اتفاقی اگر قلبمان آرام است و جمیل میبینیم اصلا تنبیهی در کار نیست؛ هر چه از دوست میرسد نیکوست. ممکن است دیگران بگویند خدا تو را تنبیه کرده است؛ ولی چون اشتباه و خلاف شرعی مرتکب نشدهایم و شوق و عشق خدا در قلبمان موج میزند یقین داریم که تنبیهی در کار نیست؛ همچنان که زینب(سلاماللهعلیها) پرپر شدن حسین(علیهالسلام) را هم جمیل دید. پس چه باک اگر یزیدیان در بازار کوفه و شام طبل و دهل بزنند که حسین(علیهالسلام) شکست خورد و یزید دهان به یاوه بگشاید که دیدی خدا برادرت را کشت! در هر حال زینب(سلاماللهعلیها) با اسماء حسنای الهی حرکت میکند و گلایهای ندارد.
درمقابل اگر در اتفاقی قلبمان آرام نیست باز هم آن اتفاق را به حساب خدا نزنیم؛ خودمان داریم خودمان را تنبیه میکنیم و این اتفاق، نتیجۀ حرکت خودمان است. اینجا هم اگر به خدا برگردیم او دستمان را میگیرد و خرابی را آباد میکند. طوری هم از وجودمان آن خطا را برمیدارد که حتی یادمان نیاید چه خطایی مرتکب شدهایم و چه خرابیای به بارآوردهایم؛ شتر دیدی ندیدی. چنان که وقتی دست و پایمان میشکند اگر دنبال درمانش برویم جبران میشود و مدتی بعد دیگر اثری از آن نمیبینیم.
هدایت را در لغت معنی کردیم. هدایت در اصطلاح یعنی پایداری، انتخاب راه درست، ایصال به مطلوب و ارائۀ طریق. در حوزۀ حکمت که وادی پی بردن به اسرار هستی است هدایت، کمال ثانوی موجود و خلقت، کمال اولی اوست؛ "رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى"[10]. این اولی و دومی هم رتبی است و نه زمانی و مکانی. پس وقتی اصل وجود آمد هدایت هم آمد. انسانی که برای بقا خلق شده برای رسیدن به این هدف به هدایت نیاز دارد؛ آن هم در تمام عوالم ناسوت و ملکوت و جبروت.
تمام این عوالم انسان در طول هم هستند و نه در عرض هم. یعنی پدیدۀ هر عالم، معلول علتی است که از سنخ برتر خودش است. به عبارتی حدوث مادی به دهر برمیگردد، دهر به سرمد و سرمد هم به عشق و کمال و زیبایی. از سویی مجموع هر عالم، مافوق عالم پایینتر و تدبیر هر عالمی نیز تحت تدبیر عالم بالای خودش است؛ آن هم به دلیل احسن بودن نظام هستی. بنابراین نمیتوانیم به خدا حجت بیاوریم که ما در ناسوت، گرفتار تضادها شدیم و اشتباه حرکت کردیم. چون ناسوت ما تحت تدبیر عالم خیال و عقل ماست و اگر آن را به لحاظ عالم بالاتر ببینیم میتوانیم در همین دنیا با همۀ تضادهایش در صراط مستقیم سیر کنیم.
از آنجایی که خدا موجد، ولی و حکیم مطلق است پس هادی هم هست و نظام علی و معلولی ایجاب میکند که خالق، دنبال مخلوق، روان باشد. چون مخلوق، وجوبش بالغیر است و ذاتاً نمیتواند خود را نگه دارد؛ چه در ناسوت و چه در عوالم بالاتر. همچنانکه در خلقتش عین ربط به مبدأ هستی است. لذا محتاج که نه، عاشقِ[11] وجودی است که وجود و ذاتش از خودش باشد. چه خدایی زیباتر از این خدا میخواهیم؟ خدایی که فیاض بالذات است و در این فیضان، میتوانیم تمام هستی را از ذاتش بگیریم و نه جزئی از آن را[12]. چطور میتوانیم شرور و زشتیها را به این خدا نسبت دهیم؟ چرا زشتیها را به خودمان نسبت نمیدهیم و وقتی هم نسبت میدهیم چرا میخواهیم خودمان و با علل و اسباب، شرور و نواقص را از خودمان دفع کنیم؟ چه نواقص مادی و چه معنوی. آخر چرا همه چیز را به دست این خدای هادی نمیسپاریم؟
هدایت از سنن تکوینی الهی و فراگیر است و اختصاص به انسان ندارد. حتی یک کرم در هفت طبقۀ زیر زمین میداند که چه بخورد، چگونه بخورد، چگونه حرکت کند و موانع را کنار بزند. در انسان هدایت، اختصاص به شریعت ندارد و در تکوین هم شامل حالش میشود.
تمام موجودات یک وجه ثابت دارند و یک وجه سیال. آنها به طور تکوینی تحت هدایت خدا در سیالیت خود از قوه به فعل در حرکت هستند. البته موجودات مجرد، هدایتشان عین فعلیتشان است و در سایر موجودات پایینتر از انسان هم هدایت همان هدایت غریزی است. اما انسان در جنبۀ تشریعی اختیار دارد که در بُعد حیوانی و شیطانی ثابت شود یا در بُعد انسانی. هدایت میتواند این موجود صاحب قلب را به جایی برساند که وجود تکوینی خود را شهود کند؛ نه اینکه بفهمد؛ لذا "اشهد ان لاالهالاالله". ولی بقیۀ موجودات به اندازۀ رتبۀ انسان، استحقاق این شهود را ندارند.
هدایت برای ما در عالم طبیعت بیشتر از سایر عوالم است. چون عالم ماده عینالضعف است و موجود بیش از هر عالمی نیازمند خداست. همان طور که مادر بیشترین توجه و مراقبت را از فرزندش در دوران نوزادی میکند. حضور خدا هم در دنیا قویتر از حضورش در سایر عوالم است و در این عالم زودتر میتوان به خدا رسید؛ "الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الآخِرَة". برخلاف سایر موجودات که هدایت مخصوص خود را دارند انسان که جامع موجودات است هم باید هدایت جمادی شود، هم نباتی، هم حیوانی، هم عقلی و هم هدایت تألّهی و عشقی. پس خدا در دنیا برای هدایت انسان غوغا میکند و بهترینهای خلقتش را برای هدایت انسان به ناسوت فرستاده است.
... خدایا دوستت داریم. تو هم ما را دوست داری. ولی عشق خودمان به تو را درک نمیکنیم؛ برای همین هم عشق تو را هم به خودمان نمیچشیم. ادراکمان را در اینکه دوستت داریم بیشتر کن. آن وقت خواهیم فهمید چقدر دوستمان داری. لذا هیچ چون و چرایی در تکوین و تشریع نخواهیم داشت. اگر هم با اختیارمان خطا کنیم تو را میبینیم که دنبالمان هستی. آن وقت ما هم به سمت تو برمیگردیم.
[2] - سورۀ هود، آیۀ 56. "آخذ" اسم فاعل است و دلالت بر ثبوت و دوام دارد.
[3] - اصول کافی، ترجمۀ مصطفوی، ج1، ص224.
[4] - سورۀ اسراء، آیۀ 44.
[5] - سورۀ بقره، آیۀ 256.
[6] - سورۀ اعراف، آیۀ 54.
[7] - سورۀ انعام، آیۀ 153: این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راههای پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید، که شما را از طریق حق، دور میسازد. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش میکند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید.
[8] - اصالت با صراط مستقیم است و این سبل به تبع صراط، نمود دارند؛ مثل اتوبان و جادههای فرعیاش. اگر اتوبان نباشد خبری از جادههای فرعی آن هم نخواهد بود.
[9] - نهجالبلاغه، خطبۀ1: پس خداوند رسولانش را برانگیخت و پیامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسیل داشت تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند و نعمتهاى فراموش شدۀ او را به یادشان آرند و با ارائۀ دلایل بر آنان اتمام حجت كنند و نیروهاى پنهان عقول آنان را برانگیزانند.
[10] - سورۀ طه، آیۀ 50.
[11] - هستی عاشق خداست و نه نیازمند. در نیاز، شائبۀ منت جلو میآید. درحالی که خدا به عشق، فیضان میکند و موجود نیز عاشق این خدای زیباست. از همین روست که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به فقرش درمقابل خدا افتخار میکرد؛ "الفقر فخری".
[12] - خدا انسان را هستی داده و با او هست تا تمام مراتب هستی را در او به عینیت برساند.
نظرات کاربران