سیر طبیعت
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 17، 19 محرم 1441) به تبیین موضوع «سیر طبیعت» میپردازیم.
نحوۀ ارتباط طبیعت با تکوین و تشریع را گفتیم. حال میخواهیم به کیفیت فنای طبیعت و بقای آن بپردازیم. برای ورود به بحث، با بررسی چند آیه از قرآن آغاز میکنیم.
"وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون."[1]
و اوست آنکه بادها را پیشاپیشِ باران که برخاسته از رحمت اوست، نویددهنده مىفرستد، تا چون ابرهاى گرانبار را برداشتند، آنها را به سوى سرزمینى مرده و بىگیاه روانه مىسازیم. پس به وسیلۀ آنها آب فرو مىفرستیم و به وسیلۀ آن از هرگونه محصولى برمىآوریم. مردگان را نیز در روز قیامت، اینگونه از گورها زنده بیرون مىآوریم. [ما حیات مجدّد گیاهان را بیان کردیم] باشد که دریابند زنده شدن دوبارۀ مردگان، امرى شدنى است.
براساس این آیه، بادِ بارانزا سرزمین مُرده را سقایت میکند. منظور از سرزمین مرده، همان موجودی است که همۀ خصوصیات وجود را داراست؛ اما به دلیل فراهم نبودن شرایط، ظهورش نداده است. حال با بارانِ رحمت الهی سقایت و سیراب میشود و وجودش از مردگی درمیآید و ثمراتش بیرون میریزد. با این اوصاف آیا همه، ثمرات یکسان دارند؟ واضح است که چنین نیست؛ بلکه تنها، بَلَدی[2] که طیّب است و خود را در زمانِ بیآبی حفظ کرده و برای سیراب شدن دنبال هر زهری نرفته و به غیر حق متوسل نشده، ثمرات الهی میدهد.
در جلسات گذشته گفتیم که هیچ موجودی بیکمال از دنیا نخواهد رفت. حسینبنعلی(علیهالسلام) و شمر هردو به کمال رسیدند و رفتند؛ اما یکی «بلد طیّب» و دیگری «بلد خبیث» شد. خداوند ثمراتی را که به انسان داده، بیرون خواهد آورد؛ اما طیب و خُبث آن به کیفیت ظهور افراد بستگی دارد که آیا آنچه خدا میخواهد را ظهور میدهند یا خیر.
"اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُون."[3]
خداوند، آسمانها را بدون ستون بنا کرد و سپس در عرش فرماندهیاش که همان توجه به قوانین سماوات و ارض است، نشست. شمس و قمر نیز به طور تکوینی در تسخیر خدا به سمت کمال وجودیشان در حرکتاند. این آیات بدین منظورند که انسانها به یقین برسند. اما متأسفانه امروز از این نظاممندی و برهان نظم فقط برای ایمان آوردن استفاده میکنند؛ در صورتی که در این آیه هدف، رسیدن به ایقان است نه صرفاً ایمان.
روزی که نیوتن برهان نظم و نسبیت را پیدا کرد، همه دست و پا زدند که چه کشف بزرگی صورت گرفته است. امروز هم فیزیک کوانتوم به همان شکل آوازه سر داده. اما حقیقت این است که هیچکدام رساننده به یقین نیستند.
در آیات بعدی در همین سوره آمده است؛ خداوند زمين را گسترانيد و در آن كوههايى استوار و نهرهايى پديد آورد و در آن از همۀ محصولات و ميوهها جفتی قرار داد. شب را به روز مىپوشاند. به يقين در اين امور براى مردمى كه مىانديشند، نشانه هایی است[4]. همچنین درختان خرما و باغهای انگور که همگی با آب واحد سقایت میشوند، نشانههایی هستند برای کسانی که اهل تعقلاند[5].
همچنین آیۀ 1 تا 15 سوره نحل، این را ثابت میکند که طبیعت چیست و چه سیری دارد. در ادامه براساس این آیات به تبیین بحث میپردازیم.
اصل اتحاد علت غایی با علت فاعلی را شناختیم. به این معنا که در همۀ اشیا، اول و آخرشان یکی است و همان وجود و هستی است. موجوداتی که فقط هدایت تکوینی دارند، این وسط یعنی بین این اول و آخر هم عین آخرشان است و اصلاً وسطی نمیبینند. اما برای انسان که هدایت تشریعی دارد، این وسط، حوزۀ اختیار و انتخاب است.
آنچه در هستی تحقق دارد، صفات و اسماء خداست. پس هرچه هست، خیر است. اما اگر این است، شرّ و گناه چیست؟ شرّ و گناه، یک انتخاب غلط است. یعنی به فعل انسان برنمیگردد؛ بلکه از فاعلی است که پیوسته از باران رحمت الهی سقایت میشود، اما خواسته و تصمیم گرفته و انتخاب کرده که آن را ظهور ندهد و خبیث باشد. برای همین است که میگوییم خدا به فعل ما نظر ندارد؛ بلکه مدّنظر او نیت و انگیزهمان است.
طبیعت
تمام هستی ازجمله طبیعت، تحت تدبیر و اِشراف الهی هستند. طبیعت نیز هدایت تکوینی را که مساوی با کمال و رشد است، داراست. در مباحث قبل گفتیم عالم ماده تحت تأثیر عالم ملکوت یا مثال است و عالم مثال تحت تدبیر عالم عقل. تمام عوالم نیز واحد و هماهنگاند و تدبیر و ادارۀ عالم مادون، به دست عالم مافوق است. تا نهایتاً در سلسلۀ علل طولی، به علت فاعلی و علت غایی میرسد که با هم یکی هستند؛ یعنی همۀ این عوالم را عقل تدبیر میکند. همه چیز به یک سو و یکرنگ حرکت میکنند. طبیعت هم به اِشراف عقل کار میکند؛ لذا ما و تمام موجودات نیز با طبیعت واحد و هماهنگ، یکپارچه در حال تغییر و حرکت هستیم.
براساس دروس قبل دریافتیم که تکامل یعنی ظهور صفات تحققیافتۀ الهی در کل هستی با حرکت جوهری طولی، نه عرضی. به عبارت دیگر یعنی خروج شیء از نقص نسبت به کمال. اما ازآنجاکه در هستی قوه یا نقصی وجود ندارد و فعلیت محض است، این حرکت درواقع از فعلیتی به فعلیت بالاتر در حرکت است. فعلیت هستی نیز همان استعدادش است که صوَر را در رتبهای که به او داده شده، پذیرفته است. پس میتوان گفت: مقصد تمام موجودات، فعلیت رتبۀ بعدیشان است و پیوسته حرکت تدریجی از یک فعلیت به فعلیت برتر دارند.
هستی، سه عالم عقل و مثال و ماده است و میان این سه عالم، رابطۀ علّیت وجود دارد. عالم عقل، عالیترین عالم و نزدیکترین مرتبه به صفات حقتعالی است. عالمی مبرّا از ماده و آثارش که فعلیت محض است؛ لذا به شرایط بیرونی برای پذیرفتن صوَر درونی خود نیاز ندارد. فعال است و منفعل نیست و استکمالی حرکت نمیکند.
اما ما برای ظهور صوَر درونی خود، به شرایط بیرونی مثل صُلب، رحِم و علل دیگر نیاز داریم. بعد از به دنیا آمدن هم به شیر مادر و طبیعت نیازمندیم. همچنین برای رسیدن به فعالبودن، حتماً به دورهای از انفعالات تکوینی براساس سنن خدا نیازمندیم. این یعنی صرفاً رتبۀ عقل نیستیم و عوالم دیگری نیز داریم.
عالم برزخ چطور فیض را در طبیعت ظهور میدهد؟
عالم مثال دو قسم است. عالم مثال اصغر و مثال اعظم. مثال اصغر را همان صوَر قائم به نفس میدانند که جزئی و تخیلی هستند، که میشود گاهی مطابق با حق باشد و گاهی با وهم، آنها را چیز دیگر اعتبار کند. ما تمام صوَر را گرفتیم و علیالإتصال هم در تکوین میگیریم. اما گاه آن صوَر را در خیال خودمان تخیلی اعتبار میکنیم و گاه مطابق با واقع که همان مثال اعظماند و مستقل از نفس توهمی یا نفس امارهاند.
این عالم، برزخ است. یا همان عالم ذرّ که میان عالم طبیعت و عالم عقل قرار دارد. فیض را از عقل میگیرد و در طبیعت ظهور میدهد. در طبیعت ممکن است نفس، عقل را که فعلیت محض است، جزئی و توهمی کند و آن را از حقیقتش جدا ببیند. در این صورت مطابق با حق نمیشود. بعضی از خوابها، رؤیاها، کرامات، مشاهدات و مکاشفات که تطبیق با عقل ندارند، از این نوعاند. حتی خیلی از حب و بغضها اعتبار جزئی و تخیلی هستند که با آنها دنبال سود و ضرر شخصی هستیم.
پایینترین مرتبه نیز عالم ماده یا طبیعت است. ماده یعنی قوه، حرکت، زمان و مکان؛ که ضعیفتر از این رتبه در هستی، متصوّر نیست. موجودات این عالم از شدت دوری و اسیر بودن در صورت، علیالاتصال به صورت نیازمندند. هم از جهت ذات، هم از نظر فعل. عالم ماده به طور هماهنگ از یک سو و تکتک موجودات از سوی دیگر غایتمندند و همگی رو به غایت حرکت میکنند. از سویی حرکت ملازم با تکامل است و تکامل یعنی به دست آوردن فعلیت جدید.
هدفدار بودن طبیعت
جهان یکپارچه، حرکت هدفدار دارد. هرجا هم هدف و مقصود در کار باشد، مسئلۀ هدایت وجود دارد. راهیابی و هدایت آن به طور ذاتی و تکوینی صورت میگیرد. با درنظر گرفتن تکاملی که در انواع موجودات است، همه از جاندار گرفته تا بیجان، مراحلی را در وجود خود طی میکنند و سیر تکوینیِ معینی دارند؛ لذا دارای مراحل مختلفی هستند. تمام مراحل با یک نخ که ما آن را ولایت مینامیم، با یکدیگر متصل هستند.
نتیجه میگیریم برای موجودات طبیعی، غایتی تکوینی وجود دارد که از همان آغاز وجود، متوجه آن هستند، به سوی آن در حرکتاند و هرگز ایستایی ندارند. این حرکت به سمت غایت آنقدر ادامه دارد تا به عالیترین مرتبه که همان غایت و هدف نوع است، برسند. به همین دلیل اگر انسان هر بلایی سر درختان بیاورد تا میوه دهند، گناه نکرده؛ اما اگر درختان میوهدار را ببُرد برای میز و صندلی ساختن، معصیت کرده است. خود درخت و چوب و میز و صندلی معصیت نیستند، بلکه استفادۀ نادرست، معصیت است.
امروزه برخی از طرفداران مسئلۀ ارتباط با کائنات و فیزیک کوانتوم، گوشت نمیخورند و اینطور استدلال میکنند: «چطور موجود زنده را بکُشیم و بخوریم!» یا وقتی میبینند ماهی که از آب بیرون میآید، دست و پا میزند، میگویند اصلاً نمیتوانیم ماهی بخوریم. اما این اصل مهم را نیافتهاند که هدف همه چیز در هستی، فدا شدن در نوع برتر و رسیدن به غایت برتر است.
حال از خود بپرسیم: چقدر فداییِ نوع برتر شدهایم؟ برای اماممان چه کردهایم؟
تزکیۀ نفس برای انسان شدن، کافی نیست. چنانکه در فیزیک کوانتوم بدون توجه به مبدأ و مقصد، اخلاق و رفتارشان خوب میشود و دیگر با هم نمیجنگند؛ اما هیچ غایتی ندارند و درواقع کار خوب را بدون هدف الهی و اصلی خلقت انجام میدهند.
هدف خلقت، نوع برتر است. تجلی خدا بشر نیست، انسان کامل است؛ باید فدای او شویم. در این مسیر فدا شدن، گاه باید تازیانه خورد، گاه باید از دست داد. این، تکامل نوعی است. نوع باید زنده و باقی بماند. باید فدا شویم تا برسیم؛ وگرنه غربال میشویم. چنانکه در تاریخ انقلاب اسلامی بارها دیدهایم به برکت خون شهدا و زحمات امام راحل و رهبر عزیزمان، فداییها از غیرفداییها مشخص شدهاند و میشوند.
برگرفته از سخنان خانم لطفی آذر
[1]- سورۀ اعراف، آیۀ 57.
[2]- سرزمین، اینجا به معنای وجود.
[3]- سورۀ رعد، آیۀ 2؛ خداست كه آسمانها را بدون پايههايى كه آنها را ببينيد، برافراشت، آن گاه بر تخت فرمانروايى [و حكومت بر آفرينش] چيره و مسلط شد، و خورشيد و ماه را رام و مسخّر ساخت، كه هركدام تا زمان معينى روانند، كار [جهان و جهانيان] را تدبير مىكند، نشانهها [ى قدرت و حكمتش] را [در پهنۀ آفرينش] به روشنى بيان مىكند تا شما به ديدار [قيامت و محاسبه شدن اعمال به وسيله] پروردگارتان يقين كنيد.
[4]- سورۀ رعد، آیۀ 3: "وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ".
[5]- سورۀ رعد، آیۀ 4: "وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ".
نظرات کاربران