صبر بر بلا
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 16، 18 محرم 1441) به تبیین موضوع «صبر بر بلا» میپردازیم.
ما به عالم ماده اصالت داده و معنا را برای خود نماز و روزه تعریف کردهایم. در حالی که اگر در پایینترین رتبه انسانی یعنی رتبۀ حیوانی، بمانیم و از عالم عقل خبر نداشته باشیم، به معنا راه نداریم. حتی اگر نماز بخوانیم و روزه بگیریم.
عالم عقل بالاترین رتبۀ وجود است. برای رسیدن به آن باید معرفت کسب کنیم و بدانیم حیات اصلی ما به عقل است. این نوع معرفت، دردمندی میآورد و شوق حرکت برای رسیدن به این عالم را ایجاد میکند. رسیدن به عقل، «صبر» میخواهد. خداوند هم صابران را بشارت میدهد.[1] البته صبر به معنای نشستن و انفعال نیست. بلکه به این معناست که جایگاه خود را در هستی پیدا کنیم و در هر پیشامد خوب یا بد از خود بپرسیم: «اینجا حق از من چه میخواهد؟» و فقط وظیفۀ الهی خود را انجام دهیم.
عاقل در دوراهی تصمیم از معارف وظیفۀ خود را استنباط میکند نه اینکه توهمی بگوید: «به دلم افتاده این کار را انجام دهم.» فقط کسی میتواند اینطور عمل کند که به دنیا اصالت نمیدهد و بالا و پایین دنیا او را خوشحال و غمگین نمیکند. چون میداند سختی و مشکل، اقتضای زندگی مادی است. اگر مشکلی پیش آمد از مجرای طبیعی آن اقدام
میکند؛ اما خود را به هر گناهی نمیاندازد تا مشکلش را حل کند. مثلاً وقتی بیمار میشود هم دکتر میرود؛ هم دعا میکند و به دنبال این است که حتی از مشکل مادی هم توشۀ معنوی بردارد.
مشکلات و فراز و نشیبهای ناسوتی فی نفسه ربطی به ابدیت ما ندارند! چون فانی و هر لحظه در حال تغییر و تبدل هستند. خاصیت ماده کون و فساد است و این سیر متوقف نمیشود. نمیتوانیم جلوی بیماری و مرگ را بگیریم. هر چه داریم لاجرم خراب میشود و از بین میرود و ما نمیتوانیم آن را همان طور که دوست داریم نگه داریم. صاحبان قدرت و مقام هم نمیتوانند قدرت را برای خود حفظ کنند.
ما که برای ابدیت ساخته شدهایم، در متن این نیستیها چه میکنیم؟! جواب، ساده و کوتاه است؛ امتحان میدهیم:
"إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً"[2] اینجاست که ربط مشکلات با ما مشخص میشود. «احسن عمل» وظیفۀ ما در برخورد با دنیاست. یعنی در هر امتحان، سهم ابدیت خود را برداریم. صبور باشیم یعنی برای وجه فنای آنچه از دست میدهیم دست و پا نزنیم. در عوض تلاش کنیم که سهم سکوت، عفو، تحمل، درک فقر و سایر توشههای ابدی را از امتحان خود برداریم. محور دوست داشتنهای ما هم باید ابدیت باشد. وقتی به همسر و فرزند و دوست خود نگاه میکنیم اگر ابدیت را در او ببینیم، هر خدمت و محبتی به او کنیم در راستای رشد ماست. در غیر این صورت جز وزر و وبال نتیجهای ندارد.
در حدیث داریم که اگر کسی به دردی مبتلا شود و لب به شکایت باز نکند، چه اجر فراوانی دارد. چون اقتضای جسم این است که به بلا گرفتار شود و سهم ابدیت از بلا شکایت نکردن است. اما ما چه میکنیم؟ در کوچکترین مشکلات برای همه درد دل میکنیم؛ از صد نفر مشاوره میگیریم؛ نامه مینویسیم؛ التماس دعا میگوییم؛ حتی زیر قبۀ امام حسین(علیهالسلام) هم با طلبهای مادی حاضر میشویم. چه بسیار بودند افرادی که شفای جسم خود را از امام گرفتند و بعد با همان جسم گناه کردند یا دچار روزمرگی شدند و شفادهنده را از یاد بردند. با آرزوی خدمت به دین، به پست و مقام رسیدند ولی دچار غرور شدند و برای خود شأن ویژهای تعریف کردند. آنها به خواستههای مادی خود رسیدند؛ اما سهم ابدیشان را از دست دادند.
ما ادعا میکنیم که به اصالت وجود معتقدیم؛ اما بیشتر ما در درون به اصالت ماهیت باور داریم. هر اضطراب و خلأ نشان میدهد که ما در مشکلات خدا را کنار میگذاریم. به جای انجام وظیفه، اخلاقمان خراب میشود؛ افسردگی میگیریم؛ عصبی میشویم و دیگران نمیتوانند ما را تحمل کنند.
گاهی هم خواستههای ما به ظاهر معنوی است. مثلاً شرایط زیارت رفتن را نداریم؛ اما به هر دری میزنیم و هر کار غیرشرعی انجام میدهیم تا به یک مستحب برسیم و اگر نتوانیم به هم میریزیم. چون دین خود را در ظواهر خلاصه کردهایم.
"إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً"[3]
ظاهر آیه امر به برگرداندن امانت به صاحب آن است. اما بطن آیه در مورد امانت وجود است و صاحبان امانت، خدا و معصومین هستند. نه جسم امام در خارج که بهانه بیاوریم «همه شهید شدهاند و آخری هم غایب است. چطور باید امانت را برگردانم؟» خدا و امام در وجود ما هست؛ چون ما نفخۀ روح الهی را داریم و معلم اسما هستیم.
بهترین پندی که خداوند به ما میدهد این است که «مراقب امانت وجودت باش و آن را به اهلش بازگردان.» اهل امانت هم خود ما هستیم که ذات مستقل نداریم و صفات الهی هر آن به ما افاضه میشود.
برداشت ما از این آیه چه بوده است؟ اگر میخواستیم کمی عمیقتر تعبیر کنیم، اموال و اولاد و همسر و سایر داراییهای خود را امانت الهی میدانستیم. در حالی که اصل امانت وجود و هستی، یعنی اسما و صفات خداست که بر ما افاضه شده و رد امانت ظهور این صفات است. قرار گرفتن در دنیا فقط برای بیرون کشیدن این امانت از وجود است. فی نفسه موضوعیتی ندارد و محکوم به فناست.
اطاعت از خدا و رسول
"يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً"[4]
اى اهل ايمان! از خدا اطاعت كنيد و [نيز] از پيامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت كنيد. و اگر دربارۀ چيزى نزاع داشتيد، آن را [براى فيصله يافتنش] اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، به خدا و پيامبر ارجاع دهيد؛ اين براى شما بهتر و خوش عاقبتتر است.
از خود پرسیدهایم که چرا این آیه اهل ایمان را به اطاعت از خدا و رسول فرا میخواند؟ شرط ایمان آوردن شهادتین است یعنی حتماً باید به خدا و رسول ایمان داشته باشیم تا در زمرۀ «آمَنُوا» قرار بگیریم. اما آیه میگوید میشود به خدا و رسول ایمان داشت اما اهل اطاعت از ایشان نبود! یعنی ایمان با شرک و مخالفت از خدا و رسول میسازد.
اطاعت از پیامبر هم ظاهری نیست. برخی صحابه بودند که از پیامبر جدا نمیشدند. صف اول نماز با ایشان را هرگز از دست نمیدادند. اما در اطاعت از او کم آوردند. در غدیر، در ماجرای سپاه اسامه و پس از رحلت در جریان جانشینی از امر پیامبر سرپیچی کردند.
اطاعت از پیامبر و امام همیشه ساده نیست. در پی این اطاعت بود که ابوذر تبعید شد؛ عمار به دست سپاهیان معاویه افتاد و میثم زندانی شد. هیچ کدام هم نه اعتراض کردند نه گله و شکایت و نه حتی خواستهای از امام داشتند. چون کار کردن برای دین طلبکاری ندارد. دو چیز در میدان عشق نیست: طمع و شرط.
گرفتاریهای ما هم از دو حال خارج نیست. یا در راه خدا و دین است یا در اثر حرکت غلط خودمان. اگر ما با توحید و اخلاص راهی را انتخاب کردیم باید زندان و تبعید را هم تحمل کنیم و پای انتخاب خود بایستیم نه اینکه از همه طلبکار باشیم. اگر هم در اثر حرکت غلط خودمان گرفتار شدهایم، حتی اگر توبه کنیم، همه چیز به یکباره حل نمیشود؛ چون اثرات وجودی گناه باید از وجود پاک شود. در اینجا گرفتاری و مشکلات برای تطهیر است. در هر دو حالت جایی برای گله و اعتراض نیست!
در ادامۀ آیه خداوند میفرماید اگر در امری گرفتار نزاع شدید آن را به خدا و رسول رد کنید: "فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ" حتی نمیگوید از پیامبر بخواهید مشکل شما را حل کند، بلکه میگوید به او ارجاع دهید. یعنی سهم ابدی خود را از این تنازع بردارید و آن را رد کنید!
کسی که ایمان دارد ولی اطاعت از خدا و رسول ندارد، تنازع را به خود رد میکند و به هر دستاویزی متوسل میشود تا با دفع ضرر و جلب منفعت جزئی دنیا، خود را بیرون بکشد.
توهم ایمان!
"أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً"[5]
آيا به كسانى كه گمان مىكنند به آنچه بر تو و پيش از تو نازل شده ايمان آوردهاند، ننگريستى، كه مىخواهند [در موارد نزاع و اختلافشان] داورى و محاكمه نزد طاغوت برند؟ [همان حاكمان ستمكار و قاضيان رشوهخوارى كه جز به باطل حكم نمىرانند،] در حالى كه فرمان يافتهاند به طاغوت كفر ورزند، و شيطان [با سوق دادنشان به محاكم طاغوت] مىخواهد آنان را به گمراهى دورى [كه هرگز به رحمت خدا دست نيابند] دچار كند.
این آیه از افرادی سخن میگوید که توهم کردهاند ایمان دارند و اسلام و ادیان پیشین را پذیرفتهاند! نشانۀ توهمی بودن ایمانشان هم این است که حکم طاغوت را میپذیرند و اجرا میکنند.
مصداق طاغوت در زمان پیامبر، قدرتهای بزرگ مثل ایران و روم نبود. طاغوت همان بود که دنیا را میداد در مقابل علی(علیهالسلام) که ابدیت را برای مردم میخواست. وقتی روش و سبک زندگی تغییر کرد، طاغوت حاکم شد و علی(علیهالسلام) مجبور شد خانه نشین شود. البته در خانهاش باز بود. اما معدود افرادی در این خانه را میزدند چون اکثر سؤالها مربوط به دفع ضرر و جلب منفعت مادی بود نه سوال از فطرت و ابدیت.
امروز هم هر چیزی که فقط در راستای جلب منفعت و دفع ضرر مادی حکم کند مصداق طاغوت است. مثل هوای نفس. ما این را در عمر چهل سالۀ انقلاب تجربه کردهایم. گروههایی را دیدیم که همه میگفتند انقلاب و امام و رهبر را قبول دارند اما هیچ کدام دیگری را قبول نداشتند. چون به زعم خود پیش میرفتند. امروز ما علی(علیهالسلام) را دوست داریم اما دفع و رفع نیازها در زندگی ما به دست طاغوت است. همین باعث شده است نور انقلاب حتی به جوانهای خودمان هم نرسد.
اگر بگذاریم طاغوت بر ما حاکم شود، گرفتار «ضلال بعید» میشویم. یعنی دیندار و متشرع هستیم؛ اما گمراهیم! به همین دلیل پذیرش گمراهی برایمان سخت است. در توهم خود ایمان داریم در حالی که نفسمان در گنداب گمراهی دست و پا میزند.
در ادامۀ این آیات خداوند میفرماید افرادی که طاغوت را حاکم میکنند به خاطر انتخاب غلط خود به دردسر و مصیبت دچار میشوند اما باز هم اشتباه خود را نمیپذیرند و توجیه میکنند که ما نیتمان خیر بود![6] البته خدا به نیت قلبی آنها آگاهتر است.
نمیشود با اینها جنگید؛ چون اهل ایماناند. خداوند به پیامبرش دستور میدهد که ایشان را موعظه کند تا نفسهایشان بیدار شود و در جان خود به حقیقت برسند: "وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً"[7]
خداوند پیامبرش را فرستاده است تا نفسهای ما را حرکت دهد و قلوبمان را تطهیر کند. لازمۀ این پاکسازی هم قرار گرفتن در سختیهای دنیاست. پس خداوند پیامبر را نفرستاده تا ما در هر مشکل جزئی دنیا به او مراجعه کنیم و او زندگی مادی ما را درست کند! خدا پیامبرش را فرستاده تا با اطاعت از او رشد کنیم:
"وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً"[8]
پس نباید به سراغ پیامبر برویم؟ اتفاقاً این آیه میگوید باید به پیامبر مراجعه کنیم؛ اما زمانی که ابدیت ما به خطر افتاده است. وقتی گرفتار جهل، معصیت و مصیبت درونی شدهایم. نه برای بالا و پایین دنیایی که خاصیتش بالا و پایین شدن است.
تسلیم محض باشیم!
"فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً"[9]
این آیه و قسم آن بسیار تکان دهنده است. آیهای که ایمان حقیقی را گروی اطاعت مطلق از پیامبر میداند تا جایی که نه تنها در ظاهر تسلیم حکم او باشیم؛ بلکه در دل هم هیچگونه دلخوری و اعتراضی از حکم او احساس نکنیم!
آیا ما که در کوچکترین جزئیات زندگی مادی خود اینقدر گله و شکایت میکنیم، میتوانیم مصداق این آیه باشیم؟! اگر امروز دشمن به راحتی ما را تحریم میکند و با تحریم او اوضاع کشور به هم میریزد به این خاطر است که ما اصالت ماهیتی شدهایم و آن روحیۀ دیگرگرایی و آخرتطلبی اوایل انقلاب کمرنگ شده است. دشمن با جنگ نرم روی مبادی میل ما کار کرده و دنیا را اولویت نیازهای ما قرار داده است.
به دعاها و طلبهای خود نگاه کنیم. همه برای حل مشکلات دنیاست: «خدایا فرزندم را شفا بده! مشکل مالی دارم! خانه و ماشین میخواهم! بچهام کار خوب میخواهد!» البته که باید دنیای خود را هم از خدا بخواهیم؛ اما به آن اصالت ندهیم و خواست ما دنیا برای دنیا نباشد. که امروز متاسفانه هست! خدا ما را برای جای دیگر خلق کرده است؛ اما ما فقط به دنبال مادهایم. تمام همّ و غم ما این است که دلار گران شد؛ سیب زمینی ارزان شد؛ چه کسی رشوه داد یا رشوه گرفت؛ فلانی اختلاس کرد!
توجه بیش از حد به دنیا شیعه را دریوزۀ غرب کرده و نوری را که انقلاب و شهدا به هستی ساطع کردهاند زیر لایههای سطحی نیازهای مادی محبوس میکند.
[1] - سورۀ بقره، آیۀ 155: "وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ"؛ و بىترديد شما را به چيزى اندک از ترس و گرسنگى و كاهش بخشى از اموال و كسان و محصولات [نباتى يا ثمرات باغ زندگى از زن و فرزند] آزمايش مىكنيم. و صبركنندگان را بشارت ده.
[2] - سورۀ کهف، آیۀ 7: ما آنچه را كه در زمين جلوهگر است زينت و آرايش ملک زمين قرار داديم تا مردم را امتحان كنيم كه كدام يک عملشان نيكوتر خواهد بود.
[3] - سورۀ نساء، آیۀ 58: همانا خدا به شما امر مىكند كه امانتها را به صاحبانش باز دهيد و چون حاكم بين مردم شويد به عدالت داورى كنيد. همانا خدا شما را پند نيكو مىدهد، كه خدا شنوا و بيناست.
[4] - سورۀ نساء، آیۀ 59.
[5] - سورۀ نساء، آیۀ 59.
[6] - سورۀ نساء، آیۀ 62.
[7] - سورۀ نساء، آیۀ 63: و آنها را نصيحت كن و به گفتار دلنشين و مؤثر با ايشان سخن بگو.
[8] - سورۀ نساء، آیۀ 64: ما رسولى نفرستاديم مگر بر اين مقصود كه خلق به امر خدا اطاعت او كنند. و اگر هنگامى كه آنان (گروه منافق) بر خود ستم كردند به تو رجوع مىكردند و از كردار خود به خدا توبه نموده و تو هم براى آنها استغفار مىكردى و از خدا آمرزش مىخواستى، در اين حال البته خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند.
[9] - سورۀ نساء، آیۀ 65: نه چنين است، قسم به خداى تو كه اينان (به حقيقت) اهل ايمان نمىشوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حَكَم كنند و آن گاه به هر حكمى كه كنى اعتراض نداشته، كاملًا (از دل و جان) تسليم (فرمان تو) باشند.
نظرات کاربران