فنا و بقا
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 11، 11 محرم 1441) به تبیین موضوع« فنا و بقا» میپردازیم.
در خیمۀ عزای حسینی، به عزای نفس نشستیم که چگونه اسیر یزید درون و شیاطین انسی بیرون است؛ شیاطینی از همان جنس که حسین(علیهالسلام) را به قتلگاه بردند. اما بعد از عاشورا تازه حمل سر حسین(علیهالسلام) آغاز شده است و حرکتی سخت برای زینب(سلاماللهعلیها) تا در میادین اسارت یزیدیان، خالص شود. در فضای تجلی فانی قرار گیرد تا وجه باقی را ظهور دهد. اصل مصایب و ابتلائات بعد از انقلابها و انتخابها آغاز میشود. همانجا که فکر میکنیم کار را تمام کردهایم.
چرا ما بعد از هر انقلاب، باز به عقب برمیگردیم؟
مثل کسی که تا در اضطرار و مشکل است، با نذر و نیاز و دعا از درگاه خدا و معصوم کنار نمیرود؛ اما همین که مشکلش برطرف شد باز به زندگی روزمره سابق برمیگردد.[1] هیچ کدام از کربلاییان بعد از کربلا به زندگی عادی خود برنگشتند. مبادا ما بعد از محرم باز هم با همان افکار، اوصاف و روحیۀ قبل، به زندگی سابق برگردیم تا محرم دیگر که باز هم مقطعی، عزاداری کنیم.
معنی واژۀ فنا
به بررسی آیۀ "كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"[2] رسیدیم. میخواهیم با بررسی معنای واژه «فانی» به درک بهتری از ماهیت فنا و چگونگی بقای موجودات برسیم. در لغتنامۀ التحقیق ذیل واژه «فنی» میخوانیم:
«اصل واحد در این ماده «زوال» آن چیزی است که قوام شیء به آن بستگی دارد از خصوصیات و امتیازات.»[3]
ماده عین فقر و استعداد است. این همان وجهالخلقی اشیاست که صورت، آن به آن از واحدیت بر او افاضه میشود. وقتی صورت و ماده یکی میشود نفس و بدن با تمام خصوصیاتش شکل میگیرد. این معنای جسمانیةالحدوث است.
وجود در جریان خلقت و نزول آنقدر حجاب میگیرد که جز استعداد صرف از آن نمیماند. این همان هیولاست که عدم ذاتی دارد. اما به طلب آنچه در درون استعدادش را دارد شائق است. این لطف حق است که آن به آن بر او افاضه میکند و میت را از حی بیرون میکشد.[4] همۀ جهان خلقت، میتی بیش نیستند! کافی است یک آن نفس کشیدن از ما قطع شود تا بمیریم. ما به حیات او نفس میکشیم. اگر اسم بصیر از چشم ما برداشته شود نمیبیند. نه اینکه کور میشود. او به ذات خود کور بوده؛ هست و خواهد بود. برای دیدن باید آن به آن به او افاضه شود.
اما ما برای خود تصور ذات مستقل میکنیم. فکر میکنیم این ما هستیم که مستقلاً میبینیم؛ میشنویم؛ میخوریم؛ میخوابیم و... حتی بسیاری از ما که به ظاهر مؤمن و موحدیم این تصور استقلال را داریم. البته خود را مخلوق خدا میدانیم اما برای خود ذات جداگانه قائلیم. این از تصمیماتی که میگیریم و نوع زندگی و برخورد ما مشخص میشود.
فانی یعنی دارایی کاذب. ما اینها را در توهم به خود نسبت میدهیم. اعراض را از آن خود میدانیم. داراییهای کاذب مانع میشود حقیقت حی قیوم را بچشیم. چون فقط با ادراک فقر تکوینی و زوال خود میتوانیم به درک او برسیم. هر چه سنمان بالاتر میرود، داراییهای کاذبمان هم افزونتر میشود. حجاب روی حجاب میگذاریم و از حقیقت خود دور میشویم. تکویناً رو به فنا حرکت میکنیم بدون آنکه حقيقت فنا و بقا را درک کرده باشیم.
ما حیات دروغین را پذیرفتهایم و ایمان را هم با آن جمع کردهایم! به همین دلیل نماز و روزۀ ما هم جزء داراییهای کاذب است. معصومین که فقر وجودی را چشیده بودند جز حق ظهور ندادند. اما ما فقط خود فانی را ظهور میدهیم. خاصیت زوال هم بینشاطی است. لذا با گذر عمر بینشاطتر و بدخلقتر میشویم. نشاط و وسعت در گروی توجه به قوام حق و توجه به نداریهایی که دارایی تصور کردهایم، موجب خمودگی است.
داراییهای کاذب مثل کف روی آب است و در نهایت از بین میرود و آب صاف و خالص باقی میماند. اگر ما باقی را نچشیم در کفهایی سیر میکنیم که محکوم به نابودی هستند.
محمد حنفیه برای همراهی نکردن امام حسین(علیهالسلام) در کربلا، فلج بودن خود را بهانه میکند. امام در نامهای به او میفرماید: "فَكَاَنّ الدّنيا لَم تَكُن وَ كَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل"[5] اگر ما هم به زندگی دنیا راضی شدهایم و قیام نمیکنیم، برای این است که فکر کردهایم دنیا هست! به آن اصالت داده و با آن خوشیم. در حالی که ماهیت آن فقر و نیستی است.
فنا، زوال هر چیز در شیئیت کلیۀ آن است و این به تدریج اتفاق میافتد.[6] همانطور که موی ما به تدریج سفید میشود و جسممان تحلیل میرود. اگر چه تمام تلاش خود را میکنیم تا فانی را برای خود نگهداریم اما چون تکویناً به سمت فنا میرویم، هیچ کدام از داراییهای کاذب برایمان نمیمانند. سوی چشم خود را از دست میدهیم؛ آب مروارید به سراغمان میآید؛ دیگر مثل جوانی نمیتوانیم از غذاها لذت ببریم؛ موقعیت اجتماعی ما کمرنگ میشود و رو به انزوا و تنهایی میگذارد؛ همۀ اینها برای ما عذاب است. چون هر چه دارایی تصور کردهایم از کف میدهیم بدون اینکه باقی را یافته باشیم.
فانی میشویم اما هنوز هستیم!
"کلّ موجودٍ علی الارض فهو یفنی و تزول خصوصیاته و امتیازاته و جمیع مشخصاته الارضیة المادیة الا ما یکون وجهاً للربّ"
در فنا خصوصیات از بین میرود اما شیء معدوم نمیشود و باقی میماند. تکویناً باقی میشویم؛ اما اینکه چطور باقی میمانیم مسئله است.
صاحب التحقیق برای فنا در ماده، حل شدن نمک در آب را مثال میزند: "فنی الملح فی الماء الکثیر" وقتی نمک در آب حل میشود دیگر از نمک خبری نیست. اما وقتی ما فانی میشویم، هنوز هم هستیم. این طور نیست که از موجودیت ما چیزی باقی نماند. حتی اگر قبل از مرگ کور شده باشیم، با دیدۀ تیزبین محشور میشویم. گوشهای ما صداهایی ورای صداهای دنیا را خواهد شنید. پوستی پیدا میکنیم که حتی اگر خاکستر شود دوباره شکل میگیرد.
دانشمندان فیزیک کوانتوم به این نتیجه رسیدهاند که ذرات خود را تشکیل دادند؛ خودشان هم خود را نابود میکنند. با نگاه صرفاً مادی و بدون در نظر گرفتن علت غایی، درست میگویند. اما وقتی با دقت عقلی که همان نگاه وحیانی است بنگریم، این فنا بقایی هم دارد. نمکِ خصوصیات فانی در آبِ وجود حل میشود. اما به قدر حیات آب، حیات میگیرد. انسان به قدرت الهی قادر و به علم او عالم میشود. فرقی ندارد کافر باشد یا مسلمان. شمر همان سیری را در حیات برین طی میکند که حسین(علیهالسلام) طی کرد.
ماده نقص و استعداد است. در قیامت این خصوصیات زایل میشود و هیچ موجودی در هیچ رتبهای ناقص نخواهد بود. مثلاً از زمین بایر و میته یا کسوف و خسوف خبری نیست. چشم کور یا کم سو وجود ندارد و... .
آغاز شدن در عین تمام شدن!
مفهوم فنا و بقا
در این دنیا هم ما فنای خصوصیات مادی و بقای معنویات را میچشیم: وقتی پیر میشویم، همزمان با ضعیف شدن دیدن، شنیدن و سایر قوا، وجودمان رو به قوت میرود. در جوانی از شنیدن صداهای بلند لذت میبردیم؛ اما امروز طاقت شنیدن صدای بلند را نداریم. این نشان میدهد که گوش درون تیزتر شده و صداها را بلندتر میشنود. دیروز میتوانستیم ساعتها بدویم؛ اما امروز با طی مسافتی کوتاه خسته میشویم. چون قدرت درون زیاد شده و جسم نمیتوانند پا به پای آن حرکت کند. او برای پرواز قدرت گرفته و جسم ناتوان از پرواز است. هر چه پیرتر میشویم میخواهیم تجربیات خود را به جوانترها منتقل کنیم. یعنی علم و معرفت در وجود ما قویتر شده است؛ هم علم دنیوی حاصل از تجربه و هم علم اخروی.
وقتی پیر میشویم اشتهای خود را از دست میدهیم. غذاهایی را که تا دیروز از خوردنشان لذت میبردیم، دوست نداریم. چون نفس ما غذای دیگری را میطلبد و غذای دنیا را دوست ندارد. نفس رو به تجرد قدم گذاشته و کم کم از ماده دل میبرد. با گذشت زمان، بدن پیر اما وجود جوان میشود؛ قدرت میگیرد و چیزهایی را میطلبد که بدن قدرتش را ندارد.
در لحظۀ مرگ جسم محتضر توان حرکت ندارد؛ اما چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند و قدرت زیادی برای حرکت احساس میکند. میخواهد حرف بزند؛ چشمهایش را باز کند؛ برخیزد؛ اما جسم با اینکه به ظاهر سالم است، یاری نمیکند. از کار افتادن قلب یا مغز، علت مادی مرگ است. اما از نظر وجودی، در لحظۀ مرگ نفس مشخصات زمینی را از دست میدهد و صورتش در شیئیت کامل میشود.
این قیامت صغری نفس تک تک ماست؛ اما در قیامت کبری برای زمین و آسمان و تمام موجودات هم همین اتفاق میافتد. امروز دانشمندان مقدار عمر زمین یا خورشید را تخمین میزنند. میدانند که هستی رو به نابودی میرود؛ اما نمیدانند چه چیزی از آن ظهور میکند و هستی چگونه در عین تمام شدن آغاز میشود. هستی به صورت تکوینی به سوی جمال حرکت میکند. اما حرکت ما بسته به انتخابهایمان میتواند جلالی هم باشد.
سیر تکوینی به سوی فنا در انسان دو نوع بقا را رقم میزند. یک وجه میماند در دو جلوۀ ربوبی: ربوبیت عامۀ تکوینی که برای همه موجودات کار میکند و ربوبیت خاصۀ تشریعی برای انسان. ما در وجه خود، وجه خدا را خواهیم دید با همان قدرت و بقا و حیات تکوینی.
کسی که درست حرکت کرده باشد مظهری تام برای خدا و آیینهای صاف و خالص از هر گونه آلودگی و کدورت میشود که جز خدا را نشان نمیدهد. او باقی به بقای خدا و فانی در نور اوست.
به خود نظر کنیم و ببینیم کجاییم. آیا در آیینۀ وجهالخلقی خود میتوانیم وجه رب را مشاهده کنیم؟ آیا در خود اثر نماز را که دوری از منکر است میبینیم؟ چقدر از خصوصیات و امتیازات وجهالخلقی خود دور شدهایم و چقدر ذات کاذب مادی را در خود میبینیم؟ مبادی میل ما چیست؟ هر چه باشد در نهایت قدرت و کمال باقی خواهد شد.
اهمیت کسب معرفت
خداوند در قرآن از گروهی سخن میگوید که چون خودشان نوری ندارند از بهشتیان نور طلب میکنند.[7] این نشان میدهد که آنها هستند و معدوم نشدهاند. هستیشان با اتصال به وجهالامری باقی است.
بهشتیان هم فانی در نور الهی میشوند. تمام نواقص ماده را از دست داده و به نور الهی آنها هم نور میدهند. در دنیا هم گاهی این انسانهای نورانی را میبینیم. وقتی کنارشان هستیم آرامش و لذت حقیقی را ادراک میکنیم و حتی با وجود ظلمت بدن و ماده باز هم از نور بیداری و آگاهی او بهرهمند میشویم.
جهنمیان بدون نور از بهشتیان میپرسند مگر ما با شما نبودیم؟[8] ما هم با شما در صف جماعت یا در طواف خانه خدا بودیم؛ زیر قبه دعا میکردیم! چرا شما نور میدهید و ما نور نداریم؟
جواب بهشتیان این است که برگردید و از دنیا نور بگیرید.[9] خدا نور آسمانها و زمین بود. چرا وقتی زنده بودید این نور را ندیدید؟ درست است که ما با شما بودیم؛ اما نگاهمان فرق میکرد.
سپاه عمر سعد هم مثل سپاه امام حسین(علیهالسلام) نماز جماعت میخواندند. آنها هم زن و فرزند را رها کرده و مرکب آماده کرده بودند. نه لباسهایشان با هم فرق داشت؛ نه در تن و بدن با هم متفاوت بودند؛ نه در شمشیرها و مرکبها. هر دو گروه اهل نماز و روزه و شریعت بودند. بین سپاه کفر و اسلام میتوان فرق گذاشت و گفت آنان اعتقادی به خدا ندارند یا مشرکند یا نماز نمیخوانند؛ اما این دو گروه در همه چیز مثل هم بودند جز نگاه و بینش. یزیدیان میگفتند ما نماز و روزه را برای دنیا یا رسیدن به بهشت و ترس از جهنم میخواهیم. اما سپاهیان حسین(علیهالسلام) همه عبادات خود را برای "وجه الله" انجام میدادند[10] و او را طلب میکردند.
به همین دلیل کسب معرفت باید اولویت ما باشد. ظاهر عبادات را که همه داریم. نماز بدون معرفت، بقیه را هم از دین فراری میدهد. باید از عملگرایی دور شویم و روحیه و فکرمان را تغییر دهیم. با چه بینشی نماز میخوانیم؟ اصالت ماهیت یا اصالت وجود؟ بیشتر ما در حالی که به ماهیت چسبیدهایم نماز میخوانیم و روزه میگیریم. حجاب و قرآن و جلساتمان هم برقرار است! به همین دلیل عبادات ما اثر چندانی ندارد.
اما کسی که نگاهش به وجود باشد حتی با خوردن و خوابیدن هم رشد میکند. زیاد در قید اینکه چه دارد و چه ندارد نیست و به ماده اصالت نمیدهد. البته در مورد جسم و سلامتی بدنش حساس است. اما به ماده به لحاظ وجود اهمیت میدهد. وجود برای ماهیت وظایفی قرار داده است. انجام این وظایف در ظاهر اشتغال به دنیاست اما برای او عین ظهور وجود است. میخورد چون وظیفه دارد تا رسیدن اجل مسمای خود زنده بماند و حتیالامکان سالم باشد. پس به ضرورت از طبیعت استفاده میکند و از کم و زیاد دنیا ناراحت و خوشحال نمیشود.
اصالت ماهیتی هم وجود را قبول دارد؛ اما از ماهیت خود تبعیت میکند. وقتی هم با وظایفش مواجه میشود با هزاران توجیه و تبصره از آن فرار میکند تا کاری را انجام دهد که دلش میخواهد یعنی به اقتضای ماهیت عمل میکند نه وجود.
به خود نگاه کنیم! ماهیت را میخواهیم یا وجود را؟ چقدر بین این دو قطب سرگردان باشیم؟ اگر وجود را میخواهیم یکسره مطیع وجود شویم. اما اگر به ماهیت تمایل داریم بدانیم که به فانی دل بستهایم. چون ماهیت فی نفسه نیست. همه ما بخواهیم یا نخواهیم خصوصیات ماهیتی را از دست میدهیم. سلوک اختیاری با نگاه توحیدی به بلوغ در فنا میرسد و سلوک در گمراهی به هلاکت. ما فنای در نور را انتخاب میکنیم یا هلاکت را؟
[1] - سورۀ یونس، آیۀ 12: "وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ"؛ و هر گاه آدمى را رنج و زيانى رسد همان لحظه به هر حالت باشد از خفته و نشسته و ايستاده فوراً ما را به دعا مىخواند و آن گاه كه رنج و زيانش را بر طرف سازيم باز به حال غفلت و غرور چنان باز مىگردد كه گويى هيچ ما را براى دفع ضرر و رنجى كه به او رسيده بود نخوانده است!
[2] - سورۀ الرحمن، آیات 26 و 27: هر كه روى زمين است دستخوش مرگ و فناست و زندۀ ابدى ذات خداى با جلال و عظمت توست.
[3] - "ان اصل الواحد فی المادة هو زوال ما به قوام الشیء من خصوصیاته و امتیازاته"
[4] - سورۀ روم، آیۀ 19: "يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ"
[5] - کامل الزیارات، صفحۀ 75: مثل اين كه دنيا اصلاً وجود نداشته و آخرت هميشگى و دائم بوده و هست.
[6] - "و هو قبل الانعدام فانه زوال ذات الشیء بالکلیة و یلاحظ فی النفاد الفناء بالتدریج حتی ینتفی الشیء بالکلیة ظاهراً"
[7] - سورۀ حدید، آیۀ 13: "انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ"؛ به ما فرصتى دهيد تا ما هم از نور شما روشنايى برگيريم.
[8] - سورۀ حدید، آیۀ 14: "يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ "
[9] - سورۀ حدید، آیۀ 13: "ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً"؛
[10] - سورۀ انسان، آیۀ 9: "إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ"
نظرات کاربران