هدایت تشریعی و تکوینی
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 14، 15 محرم 1441) به تبیین موضوع «هدایت تشریعی و تکوینی» میپردازیم.
گفتیم هدایت تشریعی، خاص انسان است و در انسان هم خاص و عام دارد. هدایت تشریعی عام برای تمام انسانهاست؛ ولی هدایت خاص تشریعی یا همان توفیقات و.، مخصوص مؤمنین است که مطابق هدایت تکوینی حرکت میکنند. هدایت تکوینی ایصال به مطلوب است که در ذات و جوهرۀ موجود به همراه خلقتش هست. درحالی که تشریع، ایصال به مطلوب نیست و فقط ارائۀ طریق است تا انسان بفهمد که چگونه به سمت محبوب حرکت کند. در این وادی، هر فعل درست یا اشتباهی که انسان انجام میدهد مال خود اوست؛ هرچند فاعل، حق است. لذا اصلاً خدا جزئیات فعل ما را نمیبیند؛ بلکه فاعل را میبیند.
در مسیر بررسی سیر نفس و بقای آن و معاد کیهانی به آیات بقا و فنا در قرآن رسیدیم. از جمله "کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک"[1]. در تبیین واژههای این دسته از آیات به واژۀ "وجه" میپردازیم.
"أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يَتَوَجَّهُ اليه من شيء، و فيه أيضا معنى مواجهة و من مصاديقه: ما يتوجّه اليه من ذات أو عمل "[2]. با این توضیح در وجه، تقابل لازم است؛ یعنی شیئی را میبینیم و آن شیء هم ما را میبیند. اما مواجهۀ حق با ما با ذات است. یعنی حق، وجه ذات ما را میبیند؛ نه در تکوین بلکه در تشریع. در تکوین فقط یک وجه وجود دارد که همان وجه خداست. در تشریع، خدا وجه ما را میبیند که همان ذات ثانوی و فعلیت اخیرمان است. ذات اولی ما همان مادۀ بالاستعدادی است که جز استعداد چیزی ندارد و علیالاتصال وجود را از حق دریافت میکند. ما در تشریع اختیار داریم که این ذات تکوینی را حفظ کنیم یا نکنیم که در این صورت راه دیگری در بیرون برای ما ایجاد نمیشود. چون در تکوین و تشریع در عینیت خارجی یک راه بیشتر وجود ندارد: "إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ."[3]
اگر قرآن فرموده "إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا"[4] منظور این نیست که عدهای راه دیگری به نام کفر را میروند. این راه دوم را نفس انسان در توهم و وجود ذهنی برای خودش ایجاد میکند و نه در واقع. کفر یعنی پوشاندن آنچه که در تکوین ماست و متعلق به حق است؛ پوشاندن اسماء، نفخۀ روح و فاعلیت خدا. هرچند ما قدرت پوشاندن نداریم؛ بلکه با اختیار در تشریع، اذن پوشاندن داریم؛ آن هم در وهم شخصی خودمان. از همین روست که معاد هر کس معاد شخصی و در تعین خود اوست.
حقیقت هدایت تشریعی و تکوینی
در اینجا میخواهیم بپردازیم به بحث هدایت کردن به صورت تشریعی و تکوینی: اگر هم در روایات به لشکر جهل اشاره شده است منظور این نیست که لشکر جهل، تعین خارجی بماهوتجلی فعل الهی داشته باشد. آنچه اصالت دارد لشکر عقل است و لشکر جهل، به تبع آن است. درواقع لشکر جهل، فعل انسان است؛ هرچند چون خاستگاه آن تکوین است فاعلش حق است. اما انتخابش با انسان است. خدا هم جهل را نمیبیند؛ بلکه جاهل را میبیند و انگیزهاش را.
بنابراین خداوند در مواجهۀ با ما به افعال ما و جزئیاتش نظری ندارد؛ نه فعل مثبت و نه منفی. چرا که خدا وجود است و جز به باقی، نظر ندارد؛ إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ نِيَّاتِكُمْ[5]. منظور از قلب همان تعین نفس ماست. این تعین را به یک نظر خدا به نفس میدهد. چون علیالاتصال صور را در ماده افاضه میکند. به یک نظر خودمان به نفسمان تعین میدهیم؛ آنجا که اختیار داریم این صور و اسماء را بپذیریم یا در توهممان پس بزنیم.
با این حساب، خدا نماز «ما» را نمیبیند؛ نماز وجهش را میبیند؛ یعنی نمازی را میپذيرد که در تطابق تکوین و تشریع خوانده شود. همانگونه که در تکوین استقلال نداریم در تشریع و از جمله در نماز، باید خود را نبینيم. در غير اين صورت دچار دنیاخواهی، كبر، ریا و ... میشويم كه همگی مربوط به نفس ما میشوند و نه ظاهر فعل ما. درحالی كه خدا به کسی تکویناً اذن نداده که درمقابلش کبر داشته باشد. چون کبریا ردای خاص الهی است. پس وقتی نماز را با کبر بخوانیم چه توقعی داریم که خدا آن را ببیند و روی ثواب آن حساب باز کنيم؟! چنین نمازی در كمال ما تأثيری نخواهد داشت.
حال که خدا به نفس ما مینگرد که با کدام معرفت و نیت، فعل را انجام میدهد بايد وقت خود را بيشتر صرف اصلاح ساختار نفسمان كنيم و نه زياد كردن فعل. باید معرفت داشته باشیم به اینکه نفس ما به حق وصل است و به ما اذن داده که نفسمان را با اسمائش بسازیم.
چه بسیار انسانهای به ظاهر مؤمن و معتقدی که عملگرا هستند ولی بدون تطابق تکوین و تشریع. لذا زمانی پیش میآید که در اتفاقات تکوینی دچار چون و چرا میشوند. در حالی که اتفاقات تکوینی هر چه که باشد عین وجود است و وجود هم مساوی است با خیر. اما آنها نمیتوانند خیر را در آن اتفاق تشخیص دهند و به وادی شکایت و شک میافتند. تنها راه برای اینکه در اتفاقات منفعل نشویم و تسلیم حق باشیم معرفت است.
بر این اساس، انسانهایی که هنگام گناه، درون خود احساس شرم دارند زودتر از گناهکارانی بخشیده میشوند که از روی عناد و علم گناه میکنند. يعنی چون خدا گناه را ندیده و شرم وجود را در عین لذت سطحی گناه، دیده است گناهكار را میبخشد. درمقابل گناهكاری كه به ظاهر و نه در وجود، ابراز ندامت كند نبايد توقع بخشش از خدا داشته باشد. همانگونه كه فرعون در شرایطی که داشت غرق میشد ظاهراً به خدا ایمان آورد. ولی چون در ایمان آوردنش هم خود را میدید خدا توبۀ او را نپذیرفت. چه بسا ما هم با هزاران انگیزۀ غلط، کار خیر میکنیم، حساب و کتاب هم روی آن باز میکنیم و از خدا توقع داریم!
پس اینقدر فعلگرا نباشیم. هرچند اگر فاعلیت حق را بپذیریم فعل واجب که سهل است؛ مستحبات هم از ما ترک نمیشود. در عین حال نه مستحب میبینیم و نه واجب. نه خود را عامل به واجب میبینیم و نه عامل به مستحب. فقط حق را میبینیم که به ما گفته چه بکنیم. حتی به سرّش هم کاری نداریم که به دنبالش توقع و حجابی بر ما بار شود. اصلاً در این زمینه خود را هپچ میبینیم.
در ادامه چند آیه از آیات مربوط به وجه درونی را مرور میکنیم؛ همان که در حقیقت انسانیت، مورد توجه حق است. خداوند میفرماید: "أَفَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ"[6]. این وجه درونی انسان است که از عذاب حفظ میشود؛ آن هم توسط خود انسان.
در آیۀ دیگر هم میفرماید: "يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ" [7]. آیه نمیفرماید که خدا روی کسی را سفید یا سیاه میکند. این خود انسان است که وجه درونش را سفید یا سیاه میکند. اگر اسماء و صفات خدا ظهور کنند وجه درون انسان به تبع ارادۀ تکوینی خدا سفید میشود و اگر ظهور نکند این انسان است که خودش را روسیاه میکند. خدا ذاتاً کسی را روسیاه و تنبیه و عقاب نمیکند. بلکه این روسیاهی به تبع انتخاب انسان است. حتی روسفیدی وجه درونی انسان هم به یک معنی به خودش برمیگردد. چون تکوین و تشریع را مطابق با هم رفته است.
این دو آیه سیر وجه انسان را در برزخ بیان میکنند که در ادامۀ سیر دنیوی اوست و به ابدان لطیف برزخی مربوط است.
آیۀ دیگر، سیر قیامتی وجه را بیان میکند: "وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ"[8]. در اینجا "نَاضِرَةٌ" اسم فاعل است و نشان از عینیت و استمرار دارد. در حالی که در آیات قبلی روسفیدی و روسیاهی با فعل مضارع بیان شده بود و عینیت انسان نشده بود.
رسیدن به این مقام با عبودیت حق، میسّر است. یعنی در هر عملی فقط حق، مدّ نظرمان باشد؛ نه حفظ آبرو و نه حتی رفتن به بهشت و دوری از جهنم که در اوج انسانیت، خبری از اینها نیست. حتی اگر توبه میکنیم برای رجوع به حق و ظهور اسم توّاب باشد.
"وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ"[9]؛ دین احسن، دینی است که وجه انسان در آن تسلیم باشد که همان شاکله و عبودیت تام است و نه فعل انسان. آنچه مورد نظر خداست نفس و ذات ماست؛ چه نفس برزخی و چه قیامتی. پس اگر عمل میکنیم باید ببینیم برای چه میکنیم. برای دنیا یا آخرت؟ اصلاً هم دنیا و هم آخرت در مقابل الله چه ارزشی دارند؟ خدایی که میخواهیم با او روبرو شویم با وجه خود با ما روبروست و با اسماء و صور و عقل، مدام ما را به سوی خود میخواند و میبرد و میرساند. منتها ما در نفس خود میتوانیم به او برسیم یا نرسیم؛ هرچند در تکوین، مؤمن و کافر به کمال تکوینی وجودی با وجه الله روبرو خواهند شد و هیچکدام در این زمینه ناقص نخواهند بود. چون علیالاتصال وجود به همه افاضه میشود و انسان به جایی میرسد که کامل، نور میبیند بدون هیچ ظلمتی و یا کامل، ظلمت میبیند بدون هیچ روزنهای از نور.
اگر نفس میتواند به کمال و تسلیم برسد با لطف و عنایت حق است. چون از خود هیچ استطاعتی ندارد و عین ربط به خداست. این عنایت هم تکوینی نیست. چون در تکوین، لطف و عنایت برای همه بوده. این عنایت ثانوی خداست که شامل حال او شده است. بنابراین همین که اصالت فعل را از خود بگیریم کافی نیست. خطر بدتری در کمین ماست و آن اصالت دادن به خود است که حجاب قویتری است. زیرا کسی که خود را مظهر ولایت میبیند دستش برای هر کاری باز میشود و بیم آن میرود که خود را صاحب ذات تصور کند.
فقط انسان کامل است که به طور مطلق، تسلیم الله شده است. لذا در هستی، فقط اوست که نماز میخواند. ما باید به حکم فقهی، نیت قلبی کنیم و نمازمان را بخوانیم؛ اما اصراری نداشته باشیم که ما هستیم که نماز میخوانیم. چون نماز ما به واسطۀ امام، مقبول است.[10] در توبه و استغفار نیز تا او استغفار نکند ما طلب بخشش نکردهایم[11] و استغفار ما برای نفس جزئیمان خواهد بود. اما او کل را در نظر میگیرد.
همچنانکه حسین(علیهالسلام) در کربلا هزاران راه پیش رو داشت که خود و فرزندانش را برای دین هم که شده از شرّ یزیدیان نجات دهد. هیچ کدام از این راهها هم برای گناه و مخالفت حق نبود؛ اما برای حفظ نفس جزئی بود. حسین(علیهالسلام) که جزئیبین نبود. ایشان عبد خدا بود و فقط هدف حق را میدید که به کمال رسیدن نوع آدمیت است. لذا پرپر شد تا نوع به کمال برسد؛ نه اینکه به فکر کمال شخصی خودش باشد.
لازم بود این همه از فرزندان و یاران اباعبدالله(علیهمالسلام) شهید شوند و زینب(سلاماللهعلیها) و زنان و کودکان مصیبت اسارت را تحمل کنند؟!
حقیقت روضههای کربلا هم همین است که اگر برای ما نمایان شود جان میدهیم. حسین(علیهالسلام) هیچگاه منظلم نبود و با اختیار تام پذیرفت که برای باز ماندن مسیر کمال نوع انسانها در کربلا شهید شود و ارزش همین جاست. رجعت حضرات هم به خاطر این است که هنوز جا داشت که در دنیا بمانند و مسیر کمالشان را بروند. ولی به خاطر کمال نوع انسان، اختیار کردند که مدت کمتری در دنیا باشند.
همۀ انسانها هم استحقاق این را دارند که به این رتبه برسند و کل را در نظر بگیرند. چون اهل بیت(علیهمالسلام) که به این مقام رسیدند همان نوع انسانی ما را دارند؛ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكمْ"[12]. هر چند عبودیتشان استثنائی بود که البته آن هم با اختیار خودشان بود و خداوند بر اساس معلومی که از ایشان داشت توفیق ثانویه برایشان قرار داد و حتی گِل و طینتشان را استثنائی آفرید.
اما چرا نمیتوانیم نفس جزئی خودمان را فدای کل بکنیم؟! درونمان منفعل میشود، چون و چرا داریم و وجهمان تسلیم اسم جامع الله نیست. مثلاً شاید تسلیم اسم عفُو باشیم؛ ولی اسم ممتحن الهی را برنمیتابیم! درحالی که بدون تسلیم الله شدن و درنظر گرفتن نوعیت کلی در هر رتبهای باشیم دچار انیت هستیم.
کسی که وجهش تسلیم الله شود نمیفهمد چه میکند. هر چند میکند و هستی هم میفهمد و اثر میپذیرد. ولی مصداق کارش را در خودش نمییابد. لذا فریاد میزند: "أَنَا ... أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ"[13] و "الْفَقْرُ فَخْرِی"[14]. امیرمؤمنان(علیهالسلام) هم که میفرمود "أنا جَنبُ الله"[15] خودش نمیگفت و کاملاً درک میکرد که خودش نمیگوید. بلکه به خواست خدا از لسانش ظهور پیدا میکرد. اباعبدالله(علیهالسلام) هم در روز عاشورا با آنکه تمام یاران و نزدیکانش را فدای دین کرده بود باز هم زمزمۀ "لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ" بر زبان داشت.
قرآن از لسان اولیاءالله میفرماید: "إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا"[16]. آنها ارادۀ طلب پاداش ندارند. اراده هم از فهم، شوق و حرکت میآید. یعنی اصلاً شاهد نفسشان در حرکت جزئیاش نیستند و مسلماً شاهد فعلشان هم نخواهند بود. لذا میگویند ما کاری نکردیم که بخواهیم در مقابلش چیزی بگیریم. ایشان آثار انانیت را از وجودشان محو کرده و اصلاً تعین را هم برداشتهاند. غیر از وجود حق چیزی نمیبینند و فقط آیینهای هستند برای نشان دادن حق. آیینهای که چون خود را نمیبیند میتواند خدا را نشان دهد.
البته به غیر از چهارده معصوم(علیهمالسلام) کسی به این رتبه نرسیده است. هرچند امید است اگر قابل باشیم در زمان ظهور حضرت حجت(ارواحنالهالفداء) عقولمان کامل شود و به واسطۀ آنان این مقام را بچشیم.
برگرفته از سخنان خانم لطفیآذر
[1] - سورۀ الرحمن، آیات 26 و 27.
[2] - التحقیق، ج13،ص35.
[3] - سورۀ هود، آیۀ56: هر آينه پروردگار من بر صراط مستقيم است.
[4] - سورۀ انسان آیۀ 3: ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و بپذیرد) يا ناسپاس!
[5] - جامعالاخبار، ج 1، ص100: رسول خدا(صلّىاللهعليهوآله) فرمود: همانا خداى تعالى نظر نمیكند به صورتها و عملهاى شما و نظر نمیكند مگر به دلها و نيتهای شما.
[6] - سورۀ زمر، آيۀ 24: پس آيا آن كس كه با وجه خود، گزند عذاب را روز قيامت دفع مىكند [مانند كسى است كه از عذاب ايمن است]؟
[7] - سورۀ آل عمران، آیۀ106: آن روز كه گروهى سپيدروى و گروهى سيهروى شوند به آنان كه سيهروى شدهاند مىگويند: آيا شما پس از ايمان آوردنتان كافر شديد؟
[8] - سورۀ قیامت، آیات 22 و 23: در آن روز وجههایی شاداب و مسرور است كه سوى پروردگارشان نظر مىكنند.
[9] - سورۀ نساء، آیۀ125: و دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است؟
[10] - فرازی از دعای ندبه: "وَ اجْعَلْ صَلاتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً".
[11] - زیارت آل یاسین: "السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ".
[12] - سورۀ کهف، آیۀ110: من فقط بشری هستم مثل شما.
[13] - صحیفۀ سجادیه، دعای چهل و هفتم: من کمترینِ کمترینهایم.
[14] - بحارالانوار، ج69، ص55
[15] - توحید شیخ صدوق، ص165
[16] - سورۀ انسان، آیۀ9: جز اين نيست كه شما را براى خدا اطعام مىكنيم و از شما نه پاداشى مىخواهيم نه سپاسى.
نظرات کاربران