هدایت
در ادامه بحث «قیامت کبری» به موضوع «هدایت» میپردازیم
ارتباط کل هستی را با ذات اقدس اله و ارتباط این حقیقت و جریان و سریان فیضش را در نظام هستی تبيين کرديم. از خدایی سخن گفتيم که هرگز نمیتوان به شناخت و معرفت او در کُنه ذاتش نائل شد، بلکه فقط و فقط تنها وظیفۀ ما این است که به او ایمان بیاوریم و باور کنیم او حقیقتی است ورای "الله" و ظهوراتش، که هرگز قابل درک، شناخت و رؤیت نمیباشد و هيچکس را توان مظهر شدن برای او نيست.
اما همین خدا را میتوان در ظهور ذات و صفات و فعلش، که هر سه یکی است، شناخت. این خدا، وحدت شخصیهای است قابل رؤیت، شناخت و تعريف. او همانی است که يافتشدنی و قابل مظهریت است. همان که از اوییم، با اوييم و به او نيز بازمیگردیم.
«از اویی» را در مباحث قبل باز کرديم و «با اویی» را در با اویی نفس شخصی و جزئی انسانی صحبت کرديم[1]؛ اما در اين مباحث درصددیم «به اویی» را در کل نظام هستی باز کنیم. در واقع میخواهيم حضور خدایی قابل شناخت و رسیدنی را در هستی بررسی کنیم و بفهميم خداوند چگونه در دو بُعد تکوين و تشريع تجلی کرده است. زیرا در اين دو جلوه است که ما میتوانيم او را بیابیم و به شهودش بنشينيم و به او دست يابيم؛ يعنی از مفهوم ذهنیای که دربارۀ خدا داریم، خارج شویم و به حقیقت عینیاش راه پیدا کنیم. اما چگونه؟
برای درک اين حضور، دانستن چند نکته ضروری است:
اول اينکه هدايت تکوینی و تشریعی خداوند، امری وجودی و همراه و عين وجود است. هدايت عجين با خلقت است که: "قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ، ثُمَّ هَدى"[2] یعنی تا خلق بوده، هست و خواهد بود، هدایت نيز در تکوین و تشریع بوده، هست و خواهد بود. " ثُمَّ" در آيه، " ثُمَّ"ی مؤخر است نه زمانی، يعنی هدايت مؤخر از خلقت است. نه اينکه زمانی ما خلق شديم بعد از آن تازه خداوند آمده و ما را هدايت کرده! نه، خلقت و هدایت مقدم و مؤخر رتبی است.
درواقع هدايت امری است واحد که از سوی خدای واحد، در نظام تکوین و تشریع، جاری است، اگرچه در مظاهر، مراتب میگیرد. هادی هر موجودی، همان خالق او يا "الله" میباشد، که چون احد است، امرش واحد و خلقش هم واحد است.
پس هدایت، فقط مختص مفارقات یا مکونات یا رتبهای از حیات نيست. بلکه قلمرواش تمام هستی را دربر میگیرد و همۀ موجودات این هدایت را با خلقتشان همراه دارند. خداوند موجودات را خلق نکرده تا بعداً هدایتشان کند. بلکه هدایت نیز همچون خلقت، به يک چشمبرهمزدن[3] است و معيت با خلقت دارد.
نکتۀ ديگر اينکه هدایت، فعل حق، عين هستی و تخلفناپذیر است؛ به اين معنا که نمیتوان برای آن چرایی مطرح کرد. ما هستيم و بودِ ما، دليل هستیمان است و برای آن چون و چرایی نيست. ما وجود و هست خود را به صورتی واضح و بدون اينکه کسی برايمان دليل آورد، درک میکنيم. در هر رتبهای که هستیم، هستی و بودِ ما، نشان میدهد که خواستهایم و ضروری بوده که باشیم و کون ما این است. همانگونه که لازمۀ خلقت ما این بوده که معده، روده، چشم، گوش، خيال، عقل و... داشته باشيم. برای همين هم هيچگاه نمیگوییم چرا باید معده و روده داشته باشيم، چرا باید چشم داشته باشم و اگر داریم، چرا باید ببیند؟ و... . میدانيم اينها ملازم خلقت ماست و اگر هستیم، اینها هم هستند.
همچنين هدایت حضرت حقتعالی هم مانند خلقتش، تخلفبردار نیست، همراه و ملازم با کون و بودِ موجود است و همۀ موجودات، همۀ ماهیات، همۀ ممکنات، همۀ مفارقات و در يک کلام همۀ هستی را در بردارد، حتی آنهایی که ما بیجان میدانيمشان، هدایت شدهاند و صاحب حيات، علم، شعور، شوق و عشق هستند.
درواقع لطف الهی ایجاب میکند تا خداوندی که پر از عشق و رحمت است، علیالاتصال با موجودی که وجوبش ذاتی نیست و به ضرورت وجوبِ واجبالوجود، يعنی ذات اقدس الهی، هستی يافته است؛ قدمبهقدم همراه شود. زیرا موجود در هستیِ امکانیاش، نقص گرفته و تنها خالق اوست که میتواند هادیاش باشد و او را در تمام مراتب هدایت کند تا جنبههای اقتضای تعین و مظهریت را از او بردارد. موجود امکانی، به اقتضای امکانيتش بايد بخورد، بخوابد، رشد کند و... . خداوند هم این موقعیتها را به او داده تا زندگیاش را بکند، اگر خوابش میآید، بخوابد. گرسنهاش است، دهان،مری، حلق، معده، روده داشته باشد تا بخورد و ادامۀ حيات دهد. نه اينکه چون خودش"لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم" است اين اقتضائات را در موجود نادیده گیرد. خدای ديدنی و رسيدنی، خدايی است که علیالإتصال همراه با خلقت موجود، نحوۀ بود هر موجودی را بنا به استعداد ذاتی او، افاضه میکند و این همان هدایت تکوينی است.
پس اگر معیت خدا با موجود هست که هست، هدایتش هم باید باشد. چراکه اگر چنين نباشد، خدایی خودخواه خواهيم داشت که موجود را آفريده و جنبههای نقص و امکان او را میداند، اما او را در هزارتوی پیچدرپیچ ناسوت تا جبروت رها کرده است تا خُرد شود! درحالیکه ما چنین خدایی نداریم.
به ديگر سخن، عشق حق به خودش، اسماء و فعلش که همه امری واحد هستند، ایجاب میکند که دائم خودش را بریزد و به موجود بچسباند و سایهبهسایه با او بیاید و با قوا، روشها يا هر وسيلهای، نواقص امکانی او را پوشش دهد.
اين موضوع فقط مختص انسان نیست. خداوند به اقتضای وجوب خود، حتی به يک دانه، نيز وجوب بالغیر میدهد، به طوری که دانه صاحب اسمایی همچون حی، مُميت، علم و... میشود؛ اما چون به خودی خود ضعيف و ناتوان است، نمیفهمد اين اسماء را دارد و نمیداند که چه کارشان کند؛ پس خداوند در درونش با او همراه میشود و هدایتش را به دست میگيرد و به او میگويد کجا ريشه شود، چگونه ساقه دهد، چطور جوانه بزند و شکوفه و ميوه دهد.
هدايت تکوينی، عين لطف و عشق خداست و موجودی نيست که از اين هدايت جدا باشد؛ لذا اگر خدا در وجود با عشقش سريان دارد، با همين عشق در هدایت نيز سريان دارد و اين است سرّ آيۀ "مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ "[4]
ملاصدرا و به تبع او علامه طباطبایی، به اين حقيقت اذعان دارند و معتقدند که کل هستی مشمول هدایت حقتعالی است و اين موضوع را با اصل بیبدیل اصالت وجود، اثبات کردهاند؛ به اين معنا که حقیقت واحدۀ وجود، در عین مشکک بودن و سریان داشتن، در بطن سریانش در هستی، هدایت را هم دارد. درواقع حرکت جوهری همان شوق الهی به مخلوقاتش در هدايت است، به طوری که او هرگز از ظهور خود جدا نخواهد بود و همیشه در صفات و اسمائش با او همراه است و موجود با اين عشق فطری در حرکت خود، به علت غاییاش میرسد.
از همين جاست که ملاصدرا به اتحاد علت فاعلی و علت غایی میرسد؛ يعنی علت غايی همان است که خلق کرده است. او هم اول است و هم آخر؛ اولِ ما بهعنوان وجود اوست، آخرِ ما هم بهعنوان وجود او خواهد بود.
ما چه در اول و چه در آخر، هيچ تخطی از وجود نخواهيم داشت. به عنوان مثال وقتی در عالم وجود و در رتبۀ دانی آن، گرسنه میشويم، از وجود و نياز آن به غذا نمیتوانیم تخطی کنيم و روده و معدهمان غذا میخواهد، تا آنجا که ما را وادار میکند تا بخوريم. همانگونه نيز در آن وجودی که با آن به ملاقات خدا خواهيم رفت، تخطی در کار نیست. نمیتوانيم آنجا بگوييم من آمدم، ولی نمیخواهم ببينم! چه بخواهیم، چه نخواهیم ديدگانمان "حَدِيدٌ" شده و خدا را خواهيم ديد، منتها يکی در سرور و ديگری در پردۀ ظلمت خود، به ملاقات خدا خواهد رسيد.
پس ميل به آن معشوق مطلق در هدايت تکوينی هميشه همراه با خلقت است و همین مبنای غايتمندی و هدفداری موجودات است. تمامی موجودات با شعور و ادراکی که دارند رو به غایتشان در حرکتاند. چه، هر جا پای وجود هست، عساکر اسماء هم هست. يعنی همانگونه که هدايت و حيات همراه خلقت موجودات است، ادراک، شعور و علم نيز در تمامی مراتب موجودات ساری و جاری است و آنان با همين ادراک رو به غايت حرکت میکنند.
البته علامه طباطبایی به جای صفت عشقی که ملاصدرا مطرح کرده است، صفت رحمت را مطرح میکنند و رحمت الهی را رساندنِ هر صاحب حقی یا صاحب وجودی، به کمال خويش میداند. کمالی که همراه با هدایت است. "كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ"[5]
از نظر ایشان اعطای خلقت کمال اول و هدايت، کمال ثانی است. اما نه دو کمال منفک در مکان و زمان، بلکه دو کمال رتبی و همراه با هم.
برای درک دوئیت رتبی، مثالی از دست و بازو میزنیم. وقتی ما دستمان را تکان میدهيم، آيا اول بازويمان حرکت میکند، بعد دستمان؟! يا هردو با هم؟ اصالت و تقدم در حرکت با کدام است؟ مسلماً اين حرکت بازو است که دست را هم تکان میدهد. بین خلقت و هدایت نيز همین تقدم و تأخر رتبی مطرح است. موجودی نيست که وجود را گرفته باشد و مهتدی به هدايت تکوينی حضرت حقتعالی نباشد. او خدایی است که رحمت و افاضهاش را بر خود واجب کرده؛ و علیالاتصال در افاضه است. به طوری که ما بخواهیم و نخواهیم در رحمتش سير میکنیم؛ منتها در هدايت تشريعی که مختص انسان است، انسان مختار است که از اين رحمت استفادۀ حُسن يا سوء بکند. اما عدم استفادۀ از رحمت نمیتواند داشته باشد. در تکوين، نهای در کار نيست، بکند يا نکند نداريم، اما در تشریع استفادۀ سوء يا حُسن مطرح است. به عبارت ديگر، انسانها نمیتوانند خودشان را از رحمت و عشق و کمال یا مفطورات جدا بکنند؛ اما میتوانند جهتش را عوض کنند. همه همان سیب را میخورند، نمیتوانند نخورند؛ منتها برخی آن را تبدیل به شراب میکنند و میخورند و اين يعنی سوء استفاده.
علامه طباطبایی هدایت را رساندن و ایصال به مطلوب میداند و معتقد است اگر خداوند ما را خَلق کرده (علت فاعلی)، علیالاتصال دنبال ماست. اگر خَلق ما یعنی ظهور اسما و صفاتش، او با هدايتش دنبالمان است تا اين صفات و اسمائش را در ما ظهور دهد (علت غایی). اما گاهی لازم است تا برای ظهور اسما و صفاتش زواید را بزند و اینجاست که ربوبیت و جمال و جلالش جلوه میکند. در هدایت تشریعی است که اسم مضل يا غفار ظهور میکند، درحالیکه در تکوین هرگز اسم مضل نداریم، فقط اسم "هادی" است که در تمام هستی خودنمایی میکند.
پس قلمرو هدايت تکوينی، شامل تمام هستی و موجودات است و ریشه در ولایت تکوینی حضرت حقتعالی دارد. اين هدايت سريانِ عشق و رحمت حق است و در ذات موجودات شوق به کمال و حرکت به سوی غايت را ايجاد میکند.
نکتۀ مهم اينکه، هدایت تکوینی نظم درونی اشياست که هرگز برهم نمیريزد؛ يعنی در اين نوع هدايت، اصلاً صحبت از نظم ظاهری اشياء و آنچه امروز فیزیک کوانتوم[6] يا فیزيک نسبی[7] به دنبال آن است، نيست. در هدایت تکوینی، موجود نظم را عجين با خلقت، در درون خود آورده و اين نظمِ ذاتی است که در درونش کار میکند. درواقع نظم نظام فیزیک خلع و لُبسی است؛ یعنی در بینظمی کون و فساد است؛ اما نظم تکوینی، لُبس بعد لُبس است و خلعی در کار نیست.
البته درست است که انسان با سوء تدبیرش، نظم هستی را برهم زده و در آن فساد برپا کرده است؛ اما درعین حال هيچ انسانی نتوانسته به نظم داخلی و درونی هستی و حتی خودش دست ببرد.
پس چه خوب است که ما به جای اسیر شدن در نظريات فیزیکی، ذات خود و ذات هستی را در نظام نظم و کمال و بقا پیدا کنیم. بفهميم که اول همان آخر و ظاهر همان باطن و مبدأ همان معاد است. اول و آخری که فاصلهای میانشان نیست. او، همان خدای دستيافتنی است که همراه ما در نظام فاعلی و غايی درونمان در حرکت است و باید دست در دست او برویم تا معنای حقیقی صراط مستقیم را بیابیم.
"اِهدِنا الصِّراطَ المستقیم"؛ یعنی خدايا مرا با هدایتی که در تکوینم دارم، با حقیقت نظم درونی و هدایت درونی که برای من قرار دادی، ببر، تا مبادا یک لحظه از آن خارج شوم. همانگونه که دُردانههای خلقتت اين مسير را رفتند. وقتی علی(عليهالسلام) روی سينه عمروبن عبدود نشست و او آب دهان انداخت، علی(عليهالسلام) هرگز از این نظم خارج نشد. وقتی شمر روی سينۀ حسین(عليهالسلام) نشست، از اين نظم خارج نشد، وقتی ...
به راستی کدام نظم، زینب(عليهاالسلام) را اینقدر زیبابین کرد؟ ما کجاییم؟ چه میکنیم؟ ما را چه چيزهایی به هم میزند؟ تا بادی از کنارمان میگذرد، سؤالها، فشارها، قبضها و چون و چراها به سراغمان میآيد! گم میشويم و همۀ هستی را گم میکنيم! درحالیکه باید در همان لحظه به هدایت درونی و تکوینیمان متصل شويم و بگذاريم تشریعمان هم با آن مطابق شود.
وقتی فاعل و غایت در درون ما یکی است، چرا در زندگیمان آرام نیستیم؟ چرا ظاهر را میبینیم؟ مگر نمیدانيم نظم ظاهری ممکن است به هم بخورد، آيا ما هم باید با آن به هم بزنيم؟ پس چرا زینب(عليهاالسلام) به هم نخورد؟ چرا حسین (عليهالسلام) به هم نخورد؟
متأسفانه ما اینقدر دنبال نظم و انتظام در نظام هستی موجودات هستيم، که بودن اين نظم خوشحالمان میکند و نبودنش ما را به هم میريزد! چون و چرا میکنيم، اعصابمان خرد میشود، اخلاقمان به هم میریزد، کینه میورزيم، غضبناک میشويم، توقع و طمع پيدا میکنيم، فشار و اوره و چربیمان بالا و پايين میشود، با خودمان میجنگيم، با بیرون میجنگيم و درونمان را هم تحتتأثیر این جنگهای توهمی خراب میکنيم! هرچند درون سر جای خودش میرود اما با توهماتمان گرفتارش میکنيم.
بیایید ببینيم که هستی زيباست، «هو الاول و هو الآخر» در درون ما در حرکت است. پس با درونمان برویم. باب توجه به ظاهر را ببنديم. اگر نظم درونی را پیدا کنيم، بینظمیهای بیرون ما را بینظم و مغضوب و ضال نمیکند. در یک مسیر حرکت میکنیم. در مریضی در همان مسیری هستیم که در سلامتی، در فقر در همان مسیری هستیم که در ثروتایم. وقتی اين نظم داخلی را يافتیم در تشریع هم هماهنگ با آن خواهيم رفت؛ اما اگر تکوین را پیدا نکنيم، هزاران رکعت نماز هم بخوانیم با نظم درونیمان فاصله داریم و مصداق "یراعون"و "ساهون" میشويم.
نتيجه اينکه براساس نظریۀ حرکت جوهری ملاصدرا، هیچ موجودی ثابت نیست. حرکت در جوهرۀ اشياء است و موجود با هدایت علت فاعلی خود که همان علت غايی است بر اساس نظام درونی خود، رو به کمال و تجرد عقلانی در حرکت است. اين همان معنای "إليه راجعون" و معاد کبری است. انسان در اين حرکت کمالی بايد تمام نواقصش را از دست بدهد تا خلیفۀ خدا شود، چراکه اگر انسان خلیفۀ خدا شد، تمام هستی نيز با کرنشی که بر او کرده، به غايت خود خواهد رسيد.
[1] .علاقمندان میتوانند به مباحث «ماهیت مرگ»، «عوالم وجودی» و«تبيين عالم ذر» رجوع کنند.
[2] . سورۀ طه، آيۀ50. گفت: «پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمۀ آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده است!»
[3] . سورۀ قمر، آيۀ 50، وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَر، و فرمان ما يک امر بيش نيست، همچون یک چشمبرهمزدن!
[4]. سورۀ انفال، آيۀ 17.
[5] . سورۀ انعام، آيۀ 12.
[6] . از نظر فیزیک کوانتوم، اقتضای نظم عالم فیزیک بینظمی است؛ یعنی نظمش در بینظمبودنش است.
[7] . در فيزيک نسبی اینشتين، حرکت موجودات بر اساس نظم حاکم در هستی است.
نظرات کاربران