کربلاییان

فنای کربلاییان

در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 9، 9 محرم 1441) به تبیین موضوع «فنای کربلاییان» می‌پردازیم.

صحبت از حرکت در مسیر قیامت کبری بود. چه اتفاقی برای هستی خواهد افتاد و هستی به کدام سمت حرکت می‌کند؟ ما هم جزئی از این هستی هستیم و لابدیم که در تطابق با آن حرکت کنیم.

با دلایل عقلی و نقلی گفتیم هستی بی‌صاحب و بدون هادی نیست. هدایت هم نه ارائۀ طریق ظاهری، بلکه ایصال به مطلوب در صقع ذات همۀ موجودات است.

ضرورت این بحث آن است که امروز در فضای باز ارتباطات و حاکمیت فضای مجازی، دانشمندان و فیزیکدانان، تحت عنوان فیزیک کوانتوم، کیهانی را به جهانیان معرفی می‌کنند که بدون صاحب، خود را اداره می‌کند و درنهایت هم هر جزءِ خود را از بین می‌برد. به این ترتیب نه علت فاعلی دارد و نه علت غایی. در این میان، وظیفۀ آدمی را تنها این می‌دانند که انسان خوبی باشد و با کائنات همراه گردد؛ اما بدون معادباوری و خداپرستی. نهایتاً خدایی شخصی، جزئی و وهمی را به او معرفی می‌کنند.

متأسفانه عده‌ای با اینکه اهل نماز و روزه هستند جذب این نوع تفکر شده‌اند. برخی هم شریعت را قبول ندارند و گمان می‌کنند به آرامش هم رسیده‌اند. بله؛ خدای هستی در هدایت تکوینی و کیهان پیدا می‌شود؛ ولی مگر انسان، جماد و نبات و حیوان است؟ انسان هدایت خاص خود را دارد و خدای او جز با شریعت پیدا نمی‌شود. لذا نمی‌تواند بگوید که نیازی به عبادت و تقوا ندارد و همین که صفات اخلاقی به ظاهر خوبی داشته باشد برایش کافی است!

در این فضا مخصوصاً کسانی که مسئول پرورش کودکان و جوانان هستند ازجمله معلمان و مادران[1] جامعه باید آنقدر معرفت توحیدی داشته باشند که با استدلال، پاسخگوی شبهات آنان باشند؛ نه با تعصب و تحت عنوان اینکه دین، این را گفته! چرا که برخی از جوانان، دین را قبول ندارند و باید با زبان خودشان با آن‌ها حرف زد. راهکارش هم این است که مربیان ابتدا فطرت خود را نسبت به آغاز و پایان هستی بیدار کنند تا توان آن را داشته باشند که فطرت فرزندان این جامعه را نیز برانگیزانند؛ نه اینکه فقط با امر و نهی در ظاهر دین، بخواهند فقط فکر جوانان را تغییر دهند.

با این توضیح، نباید خود را یک شخص با عناوین مادری و پدری و معلمی و... ببینیم و آنقدر به خود و شئونات مادی و سود و زیان جزئی‌مان بچسبیم که همۀ هستی را جدای از خود ببینیم و فقط در یک محدودۀ فردی به عبادات شخصی بپردازیم. ما یک حقیقتیم که همگام با آغاز هستی آغاز شدیم، همگام با سیر هستی حرکت می‌کنیم و همگام با غایت هستی به غایتمان می‌رسیم. پس باید بدانیم نهایت زمین و افلاک به کجا می‌رسد و حقیقت "إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ"[2] و "وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ"[3] چیست. باید بدانیم جنبۀ فانی و باقی هستی کجای این نظام است.

در جلسات گذشته رسیدیم به آیۀ "كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ"[4] و " كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَ يَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ"[5].

اما هلاک و فنا یعنی چه؟

 آیا فقط وقتی کسی از بچگی درمی‌آید و به پیری می‌رسد و می‌میرد فانی شده است؟ آیا هالک بودن مخصوص گنه‌کاران است و عابدان و عالمان هلاک نمی‌شوند؟

اصلا فنا و هلاک، این‌ها نیست. فنا جریان حسین و عباس(علیهماالسلام) است. آیا فنای عباس در این بود که دستش را از دست داد؟ آیا اگر فانی نبود دستش را می‌داد؟ اصلاً آیا برای آوردن آب به دل دشمن می‌رفت؟

فانی بودن یعنی ای بشر، بطن هستی تو از خدا و با خدا و به سوی خداست؛ خدایی که یک مفهوم نیست و اسماء حسنی است. پس اسماء و شئونات دنیایی خودت مثل مادر بودن، زن بودن، رئیس بودن، زشت و زیبا بودن و ... را در اسماء خدا فانی کن. یعنی به جنبۀ جزئی خودت چشم ندوز؛ بلکه هستی و مالکت را نظاره کن. البته که این اعتباریات را هم به اقتضای زندگی در دنیا باید ببینی؛ ولی مالک این شئونات را هم ببین.

مثلاً در ارتباط با پدر و مادرت از بالا و از منظر وجود، به آن‌ها نگاه کن. آن وقت می‌بینی پدر و مادر، موجوداتی هستند که وجود از تو می‌خواهد با چشم او به آن‌ها نگاه کنی؛ لذا به والدینت احسان می‌کنی؛ اما نه به خاطر اینکه مادرت تو را شیر داده و پدرت در حق تو پدری کرده است. درمقابل، اگر در حق تو کوتاهی کرده باشند هم از آن‌ها دلگیر نیستی. چون فانی در وجود، در احسان به والدین به نفع و ضرر شخصی خودش توجه نمی‌کند.

به خودت هم از بالا نگاه کن؛ نه به عنوان یک قد و بالا با یک سن خاص و در مکان و زمانی خاص. نه حتی به عنوان یک مسلمان یا کافر. تو نه ماده‌ای، نه خیالی و نه عقلی؛ بلکه یک وجود وابسته به حقی. پس تو نمی‌بینی؛ اوست که می‌بیند؛ لذا سمت و سوی دیدنت را بالایی می‌کنی. آن چیزی را می‌بینی که حق می‌خواهد. نه فقط در دیدن که در همه چیز بالایی می‌شوی.

ولی از وقتی چشم باز کردیم خود را چه دیدیم؟ یک روز بچۀ پدر و مادر، یک روز محصل مدرسه، روز دیگر دانشجو، زمانی عاشق‌پیشه، یک روز متوقع، یک روز پدر یا مادر، روز دیگر پیر و مریض، زمانی هم دارا یا ندار. آیا تمام هستی ما این بود؟ لذا وقتی کم آوردیم در همان پایین، دنبال جبران کاستی‌ها بودیم. در همان پایین هم شاد می‌شدیم و نفس راحت می‌کشیدیم. خلاصه تمام غصه و شادی‌مان به همین شئونات زودگذر بود.

اینجاست که خداوند می‌فرماید: "إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ"[6]. پس ای انسان اینقدر به خاطر دنیا شاد یا ناراحت نشو. چون تا بخواهی خوشحال بشوی یا غصه بخوری از دست تو رفته. حتی برای عبادات و طاعاتت هم خوشحال نشو و خود را مؤمن نبین. چرا که "هُوَ اللَّهُ ... الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ"[7]. وقتی خدا مؤمن است تو چگونه خودت را مؤمن می‌بینی؟!

اما آنقدر خود را مؤمن می‌بینیم که گاهی به جای خدا می‌نشینیم و بخواهیم و نخواهیم "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَی"[8] می‌گوییم. تا جایی که می‌گوییم چرا من دعا کردم مستجاب نشد. انگار باید می‌شد! نکند از عابدان متنسّکی باشیم که پشت علی(علیه‌السلام) را شکستند؟ همان‌هایی که نگران حضرت بودند که چرا مثل آن‌ها زیاد عبادت نمی‌کند!

خداوند در قرآن فرموده که خورشید در روند تکوین هستی، درهم پیچیده می‌شود. تکوین ما هم خواه‌ناخواه به همین سمت حرکت می‌کند و بُعد دنیایی‌مان ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود. به همین ترتیب، در بُعد اختیاری هم باید آثار و اوصاف جسمانی و ماهیتی ما با شریعت در وجه خدا که اسماء و صفاتش است فانی شود[9]. این می‌شود تطابق تکوین و تشریع.

اما چرا گاهی از این تطابق دور می‌شویم و یک حرف دیگران ما را بالا و پایین می‌کند؟ حتی حرف حق. چون خودمان را بالا می‌بینیم و نمی‌توانیم نقص خود را قبول کنیم. لذا به طرف، توضیح می‌دهیم و خودمان را توجیه می‌کنیم. اصلاً مگر لازم است خودمان را به کسی توضیح بدهیم؟ مگر به ما نگفتند "عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ"[10]؟ چرا باید از بدی‌ها و خوبی‌های خودمان حرف بزنیم؟ درحالی که انسان فانی، ساکت و آرام است؛ مثل حق‌تعالی.

ما یک وجود ثابت سیال داریم. اما بیش از آنکه با بُعد ثابت خود حرکت کنیم گرفتار سیالیت خودمان هستیم. با امواج سطح دنیا بالا و پایین می‌شویم و امور سود و زیان تولد تا مرگ مشغولمان می‌کند. درحالی که باید وجه ثابتمان را ببینیم و وجه سیال خود را در این ثابت، فانی کنیم. پس به سکون هستی ساکن باشیم؛ به سکوت هستی ساکت باشیم؛ به ثبات هستی ثابت باشیم.

 این همان فنای اباالفضلی و اکبری است. یاران حسین(علیه‌السلام) تمام حب و بغض‌ها و فراز و نشیب‌های دنیا را با چشم حسین(علیه‌السلام) می‌دیدند و هر آن در او فانی می‌شدند: الان مولایم این را دوست دارد یا نه؟ لذا هر لحظه انسان تازه‌ای بودند. پس تازه شدن به انجام اعمال عبادی صوری نیست. مهم این است که چقدر از اوصاف و حب و بغض و روحیه و مبادی میلمان در اموال، ازواج، راحتی، امکانات و شأن و شئونمان جدا شویم. نکند هر چه از عمرمان بیشتر می‌گذرد بیش از پیش دلبسته‌تر شده باشیم؟ نکند در 60 سالگی هنوز حواسمان به این باشد که از خانه‌مان چه چیزی کم و زیاد شده است؟! پس کجاست فنای سطح ما نسبت به عمق وجودمان؟

خداوند می‌فرماید: "مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ"[11]؛ آنچه نزد شماست نابود می‌شود؛ خواه‌ناخواه و تکوینی. باید درک کنیم که از اول هم نبود و روی آن حساب باز نکنیم. بیشتر ما در جوانی و نوجوانی نسبت به دارایی‌هایمان سربه هوا بودیم؛ اما امروز دست به چرتکه می‌شویم و به جای اینکه با دارایی‌هایمان مشکلات دیگران را حل کنیم حساب و کتاب می‌کنیم؛ نه تنها در دارایی مادی بلکه معنوی! درواقع آنچه که نیست را مدام به دست می‌آوریم و آنچه که هست هم دفینه می‌شود: "وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا"[12].

فنای عباس فقط در کربلا نبود. او از ابتدا فانی در حسین(علیه‌السلام) بود. در همان بدو تولد عباس، مادرش اولین کاری که کرد قنداقۀ او را دور سر فرزندان فاطمه(علیهم‌السلام) چرخاند تا مبادا پیش خود گمان کند عباس هم فرزند علی و برادر حسین است! نه؛ عباس فدایی حسین(علیه‌السلام)  است. عباس باید از کودکی، این را درک می‌کرد. لذا ندید جز به چشم حسین(علیه‌السلام). نخواست جز به خواست حسین(علیه‌السلام). نرفت جز به قدم حسین(علیه‌السلام). نخورد جز به دهان حسین(علیه‌السلام)  و در تمام زندگی‌اش این را نشان داد. از جمله در جنگ صفین با اینکه خردسال بود تا دید فرزندان فاطمه(سلام‌الله‌علیها) می‌خواهند به میدان جنگ بروند پیش‌قدم شد تا فدایی ایشان باشد. آخر ام‌البنین(سلام‌الله‌علیها) او را اینگونه پرورش داده بود. خوشا به حال مادرانی که با تبعیت از مادر عباس، همواره طلب جانشان این است: "رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً"[13]. اما مادرانی هم هستند که حتی اسم فرزندشان را طبق سلیقۀ جزئی خودشان می‌گذارند و متوجه نیستند که اسم فرزندشان نیز باید با تکوین، همراه باشد.

عباس حتی برای آب آوردن هم به میل و تشخیص خودش نرفت و از حسین(علیه‌السلام) اجازه گرفت. اینکه اجازه نمی‌خواهد! اما عباس می‌دانست که اگر به تشخیص خودش برود چه بسا پیش از حسین(علیه‌السلام) و فرزندانش آب هم می‌نوشد. لذا اجازه گرفت و در کنار رود فرات آب را به روی آب ریخت و به آن لب نزد.

ما هم اگر می‌خواهیم مانند عباس فانی شویم باید حتی زمانی که تشخیص زیبایی داریم با قدم خودمان عمل نکنیم. وگرنه وقتی «ما» مؤمن شویم اول به فکر جبران تشنگی خودمان هستیم؛ هرچند در بُعد معنا. یعنی توقع و طلب کمالات و دیدن امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) و... در ما بالا می‌رود.

خدایا تو شاهدی که هر وقت با قدم خودمان به سمتت آمدیم فقط خودمان را دیدیم و نتوانستیم محو تو شویم. به قدم خودمان نماز خواندیم و فقط خودمان را در نماز دیدیم. به قدم خودمان کربلا رفتیم و حج به جا آوردیم و فقط خودمان را دیدیم. لذا هیچ کدام از صفات و مبادی میلمان عوض که نشد هیچ، غلیظ‌‌تر هم شد.

کار ما این است که ببینیم کار دارد می‌شود. ما باید درک کنیم که در هستی، انسان کامل است که نماز می‌خواند. پس به قدم خودمان نماز نخوانیم و در نماز، محو نماز مولایمان شویم؛ "السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي"[14]. وقتی او مصلّی است ما نمی‌توانیم نمازگزار باشیم؛ هرچند مکلف به انجام ظاهر نماز هستیم. باید ادراک کنیم که اگر کامل هم بشویم چون اکمل در هستی حضور دارد باز ناقصیم. لذا در قلۀ بندگی هم باشیم نباید به پای خودمان برویم.

پس ما فانی نمی‌شویم؛ بلکه باید ادراک فنای تکوینی را کنیم تا در تشریع درست انتخاب کنیم. در تکوین و تشریع، نقشه کشیده شده است و کار ما درک این نقشه است. بارها دیدیم که برای دفع ضرر و جلب منفعت، نقشه‌ها کشیدیم و یکی‌ از آن‌ها هم عملی نشد. مگر اینکه حق بخواهد و اجازه دهیم آنچه او خواسته در وهم ما محبوس نشود.

 

 


[1] - زنان سازندگان اصلی افراد جامعه هستند؛ آن‌ها نه تنها فرزندان، بلکه مردهایشان را هدایت می‌کنند و به مسیر درست یا غلط می‌کشانند.

[2] - سورۀ تکویر، آیۀ1: آنگاه كه خورشيد به هم درپيچد.

[3] - سورۀ تکویر، آیۀ6: درياها آنگاه كه جوشان گردند.

[4] - سورۀ قصص، آیۀ88.

[5] - سورۀ الرحمن، آیات26 و 27.

[6] -سورۀ قصص، آیۀ76.

[7] - سورۀ حشر، آیۀ 23.

[8] - سورۀ نازعات، آیۀ24: پروردگار بزرگ‌تر شما منم.

[9] - نه اینکه حتی در جلسات معنوی هم گرما و سرما و تنگی و راحتی برایمان مهم باشد!

[10] - سورۀ مائده، آیۀ105.

[11] - سورۀ نحل، آیۀ96.

[12] - سورۀ شمس، آیۀ10.

[13] - سورۀ آل عمران، آیۀ38: پروردگارا به من فرزندی طیّب عطا کن.

[14] - زیارت آل یس: سلام بر تو هنگامی که نماز می‌گزاری.

 



نظرات کاربران

//