آسمانی کردن زمینی، راه بازگشت به بهشت
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (خلاصۀ جلسه 114، 18 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع آسمانی کردن زمینی، راه بازگشت به بهشت میپردازیم.
خلأ برای انسان معنا ندارد
گفتیم رتبۀ جسم لطیف نزولی به لسان قرآن، ملکوت است که ابراهیم(علیهالسلام) با سیر آفاقی در شمس و نجوم و با گذر از صورت ظاهری به آن رسید: "وَ كَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ"[1] و در ادامۀ این سیر آفاقی، فاطر آسمانها و زمین را پیدا کرد، از شرک دور شد و به مقام سِلم رسید: "إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ"[2] و خداوند او را با دو صفت حنیف و مسلم توصیف فرمود.[3]
پس ورود به عالم ملکوت و غیب مضاف، در گروی شناخت افلاک است؛ آن هم نه در جِرم و جسم؛ بلکه در نفس ناطقه. با این شناخت، ما بهرۀ وجودی خود را در مسیر حنیف بودن، نسبت به تکوین و تشریع پیدا میکنیم. همانطور که ابراهیم(علیهالسلام) عبودیت را از سلم محض بودن آسمان و زمین و افلاک دریافت و فهمید که چنین سلمی باید در عالم تشریع هم باشد. تکوین ما از افلاک تدبیر میشود و در مسیر تسلیم قرار دارد. عبودیت تشریعی هم باید بر اساس تطابق بین تکوین و تشریع در همین مسیر پیش رود.
مرحوم ملاصدرا در کتاب «حکمة قرآنیة» کیفیت تطابق افلاک و نفس جزئی انسان را بررسی میکند. ایشان معتقد است خدا نفس انسانی را از جهت ذات عقلی خود و صفات کمالی و افعال انشایی و تحریکی، به عنوان مثالی برای خودش خلق کرده است.
عقل و صفات کمالی دو رتبه از نفس ما هستند. رتبۀ دیگر «افعال انشایی» است. یعنی نفس ما فعل خود را انشاء میکند. در رتبۀ دیگر، اعضایی دارد که قابل تحریک است؛ مثل دستی که با ارادۀ ما حرکت میکند و چشمی که با ارادۀ ما باز و بسته میشود. خداوند نفس انسان را در این چهار رتبه، مثالی برای خود آفرید؛ یعنی نفس انسانی مثال اعلای خداوند[4] است.
چطور چنین انسانی خلأ دارد؟! ای انسان! ذات تو عقلی است. پس در عقلت خلأ نداری! تو تمام صفات کمالی خدا را داری! تمام طبیعت را تحت سلطۀ خود داری و مطابق میل خود همه چیز طبیعت را تغییر میدهی! نفس تو قدرت انشاء دارد! با انشاء نفس است که حتی میتوانی جسمت را تغییر دهی.
در عالم افلاک، هیچ خلأیی وجود ندارد؛ چون افلاک انرژی محض است. هیچ جا از «اللهِ صمد» که نور آسمانها و زمین است[5] خالی نیست. نفس جزئی ما هم هیچ خلأیی ندارد؛ چون ما هم پُر هستیم. آنچه به عنوان خلأ در زندگی خود احساس میکنیم، توهمِ نداشتنها و نبودنهاست.
خلأ میتواند برای بدن ما تعریف شود. چون بدن، زمانمند و مکانمند است. اگر ما در یک اتاق باشیم، اتاقهای دیگر از بدن ما خالی است؛ یا ممکن است امروز در یک مکان باشیم و فردا یا زمانی دیگر در آنجا نباشیم. اما به عنوان انسانِ صاحب نفس ناطقه هیچ خلأیی نداریم. در محبت، کمالات و برآوردن نیازهایی که به جسم، قوا، خیال و عقلمان مربوط است، خلأیی نیست.
خلأ فقط در توهم ماست. برای خود یک دارایی وهمی تعریف میکنیم و میبینیم که آن را نداریم و دیگری دارد. درنتیجه احساس خلأ میکنیم! چیزی را که میخواهیم و نیست، کاذب است. یعنی نیاز عالم عقل و خیال و فعل ما نیست و صرفاً در توهم برای خودمان بافتهایم و میگوییم نیست. نیست نداریم! همه چیز هست و هر هستی به لحاظ رتبۀ خود کامل است و خلأ ندارد. اگر ما نفس خود را بشناسیم، خلأ برایمان معنا ندارد. پس احساس خلأ، ناشی از جهل به خود است. وقتی خود را نشناسیم، از انفعالات بیرونی برای خود عالم میسازیم و لاشیء را شیء تصور میکنیم. خانه، ماشین، ثروت، شهرت و... را دارایی اصیل میدانیم. پس نداشتنشان ما را دچار خلأ میکند. در حالی که اینها اصلاً جزء آن چهار رتبه نیستند و اَعراضاند.
متأسفانه بسیاری از ما در اَعراض، خود را با دیگران مقایسه میکنیم: «فلانی دائم در سفر است! او خانه دارد و من ندارم! فلانی به چه مقامی رسیده و چه تحصیلاتی دارد! همسر او دائم قربان صدقهاش میرود؛ همسر من چه؟!» غافل از اینکه ما آنقدر زیباییم که نیازی به قربان صدقۀ کسی نداریم! ما آنقدر دارا هستیم که دستمان در جیب کسی نباشد! ممکن است به اندازۀ فلانی که خود را با او مقایسه میکنیم پول نداشته باشیم؛ اما پول، کجای این عوالم چهارگانه جا دارد؟!
ما چیزی را وجود و کمال، توهم کردهایم که از جنس وجود نیست. وگرنه چیزی کم نداریم! خداوند نفس انسان را مثالی برای خودش آفرید. پس ما همۀ داراییهای وجودی را داریم و مظهر اسم «صمد» الهی هستیم. درد اینجاست که آنها را نمیشناسیم و به لاشیءها دلخوشیم.
نفس جزئی ما در ارتباط با نفوس کلیه و نفس قدسیه است. اگر نفس قدسیه، آنی فیض خود را قطع کند، افلاک و عناصر فرو میریزند. همۀ انسانها در وجود خود این فیض را میگیرند و خدا چیزی را که داده است، پس نمیگیرد. چون این دادن بر اساس نیازِ آفریننده نیست؛ بلکه عین عنایت، حب، عشق و ریزش کمال اوست. پس ما پُر از عنایات اوییم.
آسمان و زمین در تسخیر انسان
خداوند دو طبیعت را در استخدام انسان درآورده است: آسمان (افلاک) و زمین (عناصر). این دو طبیعت، مقهور و تسلیم نفس انسان هستند. با این تفاوت که یکی با عشق و اطاعت در استخدام اوست و دیگری از روی اجبار و کراهت. البته در رابطه با خداوند هر دو طبیعت از درِ شوق و اطاعت وارد شدند و نه اکراه: "فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ"[6]. چون در مورد خداوند مانع خارجی در مسیر اطاعت شوقی، وجود ندارد؛ اما انسان، مانع دارد.
درواقع افلاک و آسمان در مقابل نفس انسان از درِ اطاعت و شوق وارد شدند و تمام فرشتگان در مقابل انسان سجده کردند و با عشق پذیرفتند در خدمت او باشند و دورش بگردند تا مسیر کمالش را هموار کنند. برخلاف زمین و عناصر که از روی اکراه به خدمت انسان درآمدند. چون اقتضای عناصر اربعه این است که مخالف هم باشند. هم زمین و هم آسمان برای خدا سجده میکنند.[7] اما فقط آسمان یا همان فرشتگان و افلاک بودند که در مقابل انسان سجده کردند.
شیطان که فقط بدن مادی انسان را دید، حاضر به سجده نشد و گفت: «آدم لیاقت ندارد او را با شوق اطاعت کنم.» اگر انسان فقط بدن بود، شیطان حق داشت. او با بدن ما ساز مخالف زد. ما هم باید همین کار را بکنیم! نه اینکه از بدن خود دست بکشیم؛ بلکه توجه قلبمان را از بدن دور کنیم. اگر این کار را انجام دهیم، شیطان نمیتواند به ما نزدیک شود.
شیطان این توهم را به ما القا میکند که عناصر هم مانند افلاک از روی اطاعت با ما همراه هستند. به همین دلیل فکر میکنیم که باید همیشه جوان، زیبا و سالم بمانیم. اگر از ابتدا جذب جوانی و سلامتی نشویم و با آن مخالفت کنیم، گاهِ پیری و بیماری احساس خلأ نمیکنیم. چون خاصیت عناصر، تضاد است. چهار عنصر دائماً با هم در جنگند و هر کدام میخواهند دیگری را کنار بزنند و در جای خود قرار گیرند.
شیطان، آدم و حوا را برای نزدیک شدن به درخت منهیه وسوسه کرد و گفت: «از آن بخورید تا جاودانه شوید!» آنها به جنت اسماء جاودانه بودند و نه به بدن مادی. اما شیطان گفت که میتوانند در بدن هم خالد باشند. در حالی که خاصیت عناصر، بقا نیست. شیطان، امروز هم با همین شیوه ما را وسوسه میکند و میگوید: «نباید پیر و بیمار شوی! فرزندت نباید بمیرد! همسرت باید درجه یک باشد! همه باید تو را درک کنند! نباید بادی از کنارت بگذرد! اگر شریعت هم باعث میشود بدنت به سختی بیفتد آن را کنار بگذار! چه معنی دارد خدا گفته این را بخور! آن را نخور! و اینقدر محدودت کرده است؟!»
به این ترتیب آدم از یاد برد که در بُعد ملکوتی، جاودانه است، فرشتگان بر او سجده کردهاند، خلیفۀ خداست و تعلیم اسماء دیده است: "وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا"[8]. همین باعث شد شیطان او را متزلزل کند تا در دیار باقی، به بدن فانی خود اصالت دهد و فکر کند که قالب مادی هم مثل افلاک از روی شوق و اطاعت همراه اوست. در حالی که خاک هرگز به آدم سجده نکرد و از روی اکراه همراهش شد.
وقتی آدم به بدن خود اصالت داد، زشتیهایش بر او آشکار شد.[9] همۀ آن اکراهها را دید! احساس گرسنگی کرد. در جنت اسماء تمام خوردنیها در دسترسش بودند. شاخۀ درخت خم میشد و به دهانش میوه میگذاشت. اما در زمین میبایست بکارد، درو کند، بپزد، بجود و هضم و دفع کند. چقدر به زحمت افتاده بود!
پس به درگاه خدا توبه کرد و گفت: «خدایا! چه ظلمی به خود کردیم! بیمشقت در جنت افلاکی میخوردیم و میگشتیم. این چه بدبختیای بود که دچارش شدیم؟!» خداوند به آنها گفت: «من نفس شما را مثل خودم ساخته بودم و شما خودتان با انتخاب اشتباه هبوط کردید؛ اما میتوانید بالا بیایید. باید برعکس این روند را طی کرده و اکراه را به اطاعت تبدیل کنید.» یعنی عناصر باید در وجود آسمانی فانی شوند.
اگر ما از داشتنهای زمینی خوشحالیم و نداشتنها ما را گرفتار خلأ میکند به این دلیل است که از نفس خلیفةاللهی و بهشت اسمای خود غافلیم. تنها راه بازگشت ما به بهشت این است که طبایع، استعداد حاصل کنند و در وجود آسمانی ما مستحیل شوند. برای این منظور باید مثل ابراهیم(علیهالسلام) که فانیها را کنار گذاشت، به وجود زمینی خود "لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ"[10]بگوییم.
شیعه با از دست دادنها و رد شدن از فانیها کامل میشود. به این معنا که از نعمتهای مادی استفاده میکند؛ اما حب آنها را به قلب خود راه نمیدهد. به قدر نیاز خود برمیدارد و بقیه را جاری میکند تا دیگران استفاده کنند.
وجود زمینی ما با استحاله شدن و قبول صور، استعداد آسمانی شدن پیدا میکند و به ملکوت میرسد. ما به قدر استحاله شدن عناصر، آسمانی میشویم. اگر توجه خود را از جسم عنصری برداریم، افلاک، حقایق خود را نشان میدهند؛ تغذیۀ معنوی میشویم و به معقولات میرسیم. مثل مریم(سلاماللهعلیها) که غذا از آسمان برایش میآمد.[11] غذای معنوی ما هم قرآن است. ولی ما آنقدر در وجود زمینی خود اسیریم که قرآن را نمیفهمیم. معنی تسبیح را نمیدانیم. اگر چه هر روز در رکوع و سجود خدا را تسبیح میگوییم. اما تا وقتی بند زمین باشیم، فقط خم و راست میشویم. وقتی میتوانیم معنای قرآن را بفهمیم و از این غذای معنوی تغذیه کنیم که از توجه به عناصر، مستحیل شده باشیم. نه اینکه زندگی مادی را تعطیل کنیم؛ بلکه از توجه قلب به لاشیءها دست برداریم. امروز تمام فکر و ذکر ما درگیر همینهاست. باید از این مشغولیات مستحیل شد. در غوغای اموال، ازدواج، اولاد، تجارت و... نمیتوان معارف را دریافت کرد.
باید ببینیم گرسنگی مادی، بیشتر عذابمان میدهد یا گرسنگی معرفتی. وقتی نور معرفت و هدایت بتابد، انسان نه از وظایف، بلکه از زواید خود میزند تا وقت بیشتری برای کسب معارف داشته باشد. او دیگر تحمل زندگی مادی را ندارد! آنچه برای اهل دنیا لذتبخش است، اهل آخرت را عذاب میدهد. او به ضرورت میخورد؛ میخوابد و با بقیه مینشیند. او نه تنها برای زندگی دنیا شوقی ندارد؛ بلکه با کراهت آن را تحمل میکند.
شاید بگویید امروز بیشتر مردم با کراهت زندگی میکنند و از وضع خود راضی نیستند و انتظار دارند فردا بهتر از امروز شود. در حالی که این نوع کراهت رایج، به شوق عالم برتر و با اختیار نیست. تنها کسی که خاصیت بدن خود را بشناسد و با اختیارش از آن دل بکند مرگ را دریچهای به سوی آزادی نفس میداند و به آن شوق دارد.
انسان آسمانی فقط به دور حق میچرخد. بُعد زمینی هم در جایگاه اطاعت قرار میگیرد. اعضای بدنش تسلیم او میشوند و در اختیارش قرار میگیرند. هر وقت اراده کند چشم و گوش و زبان میبندد و تا اراده کند میبخشد و اغماض میکند؛ بدون اینکه مجاهده و تلاش زیادی لازم داشته باشد.
طبیعت جسم، اضمحلال و از بین رفتن است. کسی که به این باور برسد، از پیری، مرگ، فقر و بیماری ناراحت نمیشود. مثل حضرت ایوب(علینبیناوآلهوعلیهالسلام)؛ نه روزی که فرزندان و خدم و حشم دورش بودند و سالم بود و شأن و احترام داشت خوشحال بود؛ نه روزی که ثروت و فرزندان و سلامتیاش را از دست داد، ناراحت شد. چون خود را میشناخت و میدانست جسم عنصری دوام ندارد و باید آن را با اراده و اختیار خود مستحیل کند.
خاصیت نفس، پرواز است؛ مثل خاصیت خاک که ثقل است و خاصیت آب که جاری بودن است. ما چقدر نفس را از سرشت حقیقیاش پایین کشیدهایم که فقط میخواهد به زمین بچسبد! نهایت افقش این است که خوب بخورد، خوب بپوشد، هر چه خواست برایش فراهم باشد و چیزی را از دست ندهد!
نفس باید عاشق عقل باشد و از عناصر و پدیدههای وهمی فرار کند. شوق نفس به مرتبه عقل باید بیشتر از شوق او به مرتبه طبیعت باشد. اما برای ما درست برعکس است! برای طبایع بیشتر از عقل ارزش قائلیم.
قرآن از گروهی نام میبرد که منکوس و وارونه محشور میشوند. آنها باید در حالی که پاهایشان بالاست، روی دستها راه بروند! چون در دنیا درست برعکس فطرت خود حرکت کردهاند و شوق نفسشان به طبیعت بیشتر از شوق آنها به عقل بوده است.
برای اینکه بدانیم ما جزء این دسته هستیم یا نه از خود بپرسیم نافرمانی الهی که خدا و پیامبرش را ناراحت میکند برای ما سنگینتر است یا از دست دادن یکی از جلوات دنیایی؟
اگر نفس اسیر عناصر نباشد و توهمات، او را از فطرت اصلی خود دور نکنند، هرگز بیمار نمیشود و سلیمالفطرة باقی میماند. پس بیماری نفس نتیجۀ دوری از فطرت در اثر توهمات است. به همین دلیل، عدهای مدام به سراغ دکتر یا فالگیر و رمّال میروند و آلت دست شیاطین و هوای نفس میشوند تا بلکه خلأهای توهمی خود را پر کنند.
بقا از صفات طبیعت نیست؛ بلکه از صفات عقل است. بقای ما به تناسب عقل ماست. هر چه عقل بیشتر باشد، بقا هم بیشتر است. کسی که عقل ندارد باقی به بقای عقل نیست. بلکه باقی به بقای ظلمات و عذابهاست. به محض اینکه نفس عاقل شد از طبیعت جدا میشود. البته تکویناً همه عاقل میشوند؛ اما لزوماً از نظر تشریعی هم عاقل نیستند.
[1]- سورۀ انعام، آیۀ ۷۵: و اینگونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.
[2]- سورۀ انعام، آیۀ ۷۹: من روی به سوی خدایی آوردم که آفرینندۀ آسمانها و زمین است.
[3]- سورۀ آلعمران، آیۀ ۶۷: "مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ".
[4]- سورۀ روم، آیۀ ۲۷: "وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى".
[5]- سورۀ نور، آیۀ ۳۵: "اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ".
[6]- سورۀ فصلت، آیۀ11: به آسمان و زمین گفت: از روی اطاعت یا اجبار بیایید! آنها گفتند: ما از روی طاعت میآییم.
[7]- سورۀ نحل، آیۀ ۴۹: "وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ".
[8]- سورۀ طه، آیۀ ۱۱۵: یقیناً پیش از این به آدم سفارش کردیم [که از میوۀ آن درخت نخورد] پس فراموش کرد و عزمی استوار برای او نیفتیم.
[9]- سورۀ طه، آیۀ ۱۲۱: "فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا".
[10]- سورۀ انعام، آیۀ ۷۶: من چیزهای غروبکردنی و ناپدیدشدنی را دوست ندارم.
[11]- سورۀ آل عمران، آیۀ ۳۷: "كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا"؛ هر وقت زکریّا به صومعۀ عبادت مریم میآمد نزد او رزق شگفتآوری مییافت.
نظرات کاربران