ابَرگونگی اجسام
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 107، 9 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع ابرگونگی اجسام میپردازیم.
در جلسات قبل به نظریۀ علامه طباطبایی مبنی بر «انقسام ذاتی جسم» رسیدیم و گفتیم که این تعریف از جسم، منطبق بر کشفیات فیزیکدانان جدید است. طبق عقیده استاد مطهری هم خاصیت ذاتی جسم، انقسامپذیری است: «اگر كوچکترین اجسام عالم را با وسیلهای به دو جزء تجزیه كنیم و باز هر یک از دو جزء را به دو جزء كوچکتر تقسیم كنیم و فرض كنیم كه در هر ثانیه صد هزار بار این عمل تكرار شود و از حالا تا میلیاردها سال دیگر این عمل ادامه یابد باز هم ذراتی كه به دست میآید و از نهایت كوچكی برای ما قابل تصور نیست، قابل انقسام به دو جزء كوچکترند؛ به عبارت دیگر دنیای بینهایت كوچکها در حد خاصی متوقف نمیشود.»[1]
انقسام پذیری، حقیقت خارجی دارد و فرض و اعتبار نیست. جسم ذاتاً دارای اجزای بینهایت و ریز است. اگر اعتبارکننده یا کاوشگری در میان نباشد، یعنی اگر بهجای اینکه میلیونها سال تقسیم را ادامه دهیم، جسم را به حال خود رها کنیم، باز در درون خود ذراتی دارد که آن ذرات به حیات خودشان ادامه خواهند داد. به این صورت که در هر آن بینهایت ذره در نهاد اجسام متولد میشود و هر آن، بینهایت ذره به انرژی و ذرات دیگر تبدیل میشود (نه اینکه از بین رود و دچار فساد شود.) آیۀ زیر به این حقیقت اشاره میکند:
"يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ"[2]
این آیه در سورۀ الرحمن است. این سوره از ابتدا جلوات آفاق و انفس را در تمام مراتب بیان میکند. از خلقت انسان به آفاق میرود. از خورشید و ماه و بهشت و جهنم میگوید و همه را "آلاء رب"[3] میداند و جریان ابَرگونۀ سیال را در حقیقت جسم مشخص میکند. «رحمان» اولین تجلی فعلی خدا در ایجاد جسم، اسم عام الهی در خلقت موجودات و افاضۀ وجود برای موجودات در هر رتبهای است و تمام اجسام با این اسم، جسمانیت گرفتند.
"يَسْأَلُهُ"در این آیه سؤال فرضی ریاضی و بیرونی نیست. بلکه سؤال درونی و مربوط به شدن است. نه تنها انسان، بلکه همۀ جهان آن به آن در حال شدن است. برخی موجودات در امکان استعدادی قابل شدن هستند و برخی در امکان ذاتی. نفس ناطقه انسانی با افلاک در کیفیت شدن فرق دارد ولی هر دو قابل شدن هستند.
بودنِ ثابت در هستی جای ندارد. همه چیز ثابت سیال است حتی حق تعالی هم صرف نظر از جنبۀ ذاتی دست نیافتنی خود، دائماً در حال شدن است. به آن ظهور، تجلی، حرکت حبی، کون و فساد و تجدد امثال میگوییم. پس هر جسم در درون خود و بالفعل در حال شدن است.
"وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ"[4]
این آیه نشان میدهد که هر چیزی زوج است. هر یک از ذرات در درون خود و به نوبۀ خود جفت جفت هستند. این اجزای جفتگونه ذرات، با تصاعد هندسی پیش میرود و نهایتی برای آن متصور نیست. هر ذره، افزون بر جفتِ بیرونی، جفت درونی هم دارد. هر کدام از دو ذره، درون خود دو جفت دارند و این روند تا بینهایت ادامه دارد. این تصاعد در ذرات اجسام، بالفعل است نه به اعتبار یا به فرض بودن موجودی دیگر در خارج.
در دل هر ذره، بیشمار ذره وجود دارد که هر کدام از آنها بیشمار ذره دیگر در خود دارند. فلاسفه، موجودات بینهایت را از نوع لایقفی عددی میدانند. منظور از این لایقفی، عدم توقف این ذرات در عدد خاصی است؛ یعنی هر عددی را برای آن فرض کنیم، باز هم عدد بعدی قابل فرض است. استاد مطهری معتقد است: «لازمۀ قابلیتهای متوالی لایقفی این نیست كه ممكن باشد جسم تبدیل گردد به ذرات غیرمتناهی؛ زیرا این تقسیمهای متوالی تا ابد هم كه ادامه یابد باز همیشه ذرات جسم متناهی است. این لایتناهی لایتناهای لایقفی است، نظیر لایتناهی بودن خود اعداد كه هر عددی را فرض كنیم، آخرین عدد نخواهد بود، عددی و بلكه اعدادی دیگر بیشتر از آن عددِ مفروض، قابل فرض است و در عین حال هرگز به عددی نخواهیم رسید كه غیرمتناهی باشد.»[5]
خداوند میفرماید که همه هستی حمد و تسبیح او را میگویند.[6] یا باید بگوییم حمد خدا و ذات او نهایت دارد و ذرات هستی یک جا از تسبیح باز میایستند. یا طبق فرضیۀ اَبَرگونگی چون خداوند بینهایت است، تمام ذرات به صورت بینهایت به حمد و تسبیح مشغولند. حمد و تسبیح همان کون و فساد و تجدد امثال است. در قیامت هم ادامه دارد. اینطور نیست که در قیامت ما به مبدأ برسیم و پس از آن، زندگی تکراری روزمره داشته باشیم! بلکه در آنجا هم مثل دنیا جلوات تازه به تازه و نو به نو تجلی میکنند. البته بینهایت بودن قیامت اصلاً قابل توصیف و قابل قیاس با دنیا نیست.
معراج هم که از ضروریات دین ماست به معنای عبور از عنصر سفت و سخت مرکب و سه بعدی و رفتن به ابعاد بالاتر است. این انتقال ابتدا از مسجدالحرام به مسجدالاقصی انجام شد و سپس پیامبر از آسمان اول تا هفتم بالا رفت تا به سدرةالمنتهی رسید.
معراج ما هم این است که روح خود را از توهم، پلیدی و جلوات حیوانی تصفیه و آن را به فضایل آراسته کنیم تا بتوانیم بعد لطیف اشیا را ببینیم. همان که پیامبر از خدا درخواست کرد: "اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ"[7] خداوند هم در معراج، حقیقت همه چیز را به پیامبر نشان داد. البته ایشان همۀ این حقایق را میدانست و آنها را در وجودش یافته بود و میدانست این حقایق در عالم منفصل هم وجود دارد ولی خواست آن را ببیند.
این درخواست شبیه درخواست حضرت ابراهیم(علیهالسلام) است که از خدا خواست کیفیت زنده شدن مردگان را نشانش دهد.[8] با اینکه به معاد ایمان داشت و فقط میخواست به اطمینان برسد. پیامبر هم میدانست حقیقت اشیاء آن چیزی نیست که در ظاهر نمودار است. اما نمیتوانست حقیقتشان را ببیند. خدا هم در معراج این حقیقت را به او نشان داد. البته هر چه دید از بُراق گرفته تا جبرئیل، همه ابعاد برتر وجود خود پیامبر بود.
خداوند میفرماید که بالاخره چشم همۀ شما به حقایق باز خواهد شد: "لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِید"[9] البته این تیزبینی چیزی نیست که امروز نداشته باشیم و فردا خدا به ما بدهد و جسم ما را لطیف کند! خداوند یک خلقت انجام داده است که تمام مراتب را در خود دارد. فقط کافی است در این مراتب سیر کنیم و بالا برویم. کسی که امروز آگاه شود و پردۀ غفلت را کنار بزند حقایق را همینجا هم میبیند. همانطور که امام علی(علیهالسلام) فرمود: «اگر پردهها کنار رود بر یقین من اضافه نمیشود.»[10]
آیۀ دیگری که به ابَرگونگی جسم و سیالیت آن میپردازد، آیۀ زیر است:
"وَ تَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ"[11]
این نشان میدهد که چگونه اجسام، ثابت سیال هستند. تشبیه حرکت کوه به حرکت ابرها، به حرکت ذرات زیراتمی کوانتومی در اجسام اشاره دارد. جسم به عنوان جوهر در عالم خارج به صورت سحابی متحقق است.
ابَرگونگی همان جنبۀ لطافت و انعطاف اجسام است که سخت نیستند. تجزیۀ اجسام در جهان خارج است به ذرات ریز جرم دار نه با تقسیم اعتباری. این تقسیم فراتر از تصور و تعقل است و حریم بینهایت را در مینوردد. جای تعجب نیست که خداوند فرمود «من از صلب بنیآدم ذرات را بیرون کشیدم و از آنها پیمان گرفتم.[12]
در عالم ذر ما با جسم خود شهادت دادیم. همان جسمی که نفس از آن حادث میشود. برخی تعجب میکنند که خداوند چطور تمام انسانها را از آدم تا آخرین انسان حاضر کرد؟! چون خاصیت جسم این است. جسم تا بینهایت لطافت دارد؛ تقسیمپذیر است و تا بینهایت میتواند ریز و ریزتر شود.
فقط با مرگ این مسئله برای ما باز میشود. تازه آن موقع به خود میآییم و میگوییم: «ای وای! من اینقدر بینهایت بودم؟!» جسم زمینی بعد بسیار نازل از جسم ماورایی ماست. پس بینهایت بودن جسم برزخی و قیامتی، اصلاً قابل تصور نیست. همین بُعد ماده هم لطیف است و ما صفت ثقیل را در مقایسه با ابعاد بالاتر به آن اطلاق میکنیم.
بینهایت بودن اجسام هستی نشان میدهد که موجود مساوی است با ابد! درست است که برخی موجودات ازلی نیستند؛ ولی موجودی نیست که ابدی نباشد. پس هیچ چیز در دستان خدا گم نمیشود. همان خدایی که از بندگانش مخفی نیست و در هر رتبهای از جسم با اسمای بینهایت خود حضور دارد. این را امروز با شهود قلبی و فردا در عینیت فرا ابعادی خودمان میتوانیم درک کنیم. همۀ ذرات، عمر ابدی دارند و تا بینهایت قابل تجزیه اند. فراتر از این ذرات، ذراتی هستند که در بازۀ زمانی میلیاردیوم ثانیه متولد و به انرژی و ذرات دیگر تبدیل میشوند و خود در ذاتشان ذرات دیگری دارند.
چقدر آیات آفاقی در قرآن داریم که چشممان را به رویشان بستهایم و تحقیقی در این زمینه نداریم! بیشتر این آیات هم از لسان معصوم تبیین و تفسیر شده است. روایات فراوانی هم به حقیقت ابَرگونگی اشاره میکنند که برخی از آنها را بررسی میکنیم:
امام صادق(علیهالسلام) میفرماید: «شگفت از بندهاى كه مىپندارد خداوند بر بندگان خود پوشيده است؛ در حالى كه اثر آفرينش را در وجود خود، با تركيبى حيرتآور و پيوندى كه بر [انكارش] خط بطلان مىكشد، مشاهده مىكند. به جان خودم سوگند! اگر در اين پديدههاى بزرگ مىانديشيدند، بیگمان اين تركيبِ روشن و تدبيرِ آشكار و پديد آمدن اشيايى كه نبودهاند و تغيير و تحوّل آنها از حالى به حالى ديگر و از ساختارى به ساختارى ديگر، آنها را به وجود آفريدگار رهنمون مىشد.» [13]
ایشان در جای دیگر میفرماید: «و سپس چيزى را آفريد كه منشأ همه موجودات شد و آن آب است، كه ديگر چيزها را از آن بيافريد. پس هر چيزى را به آب منسوب كرد و آب را به چيزى نسبت نداد.»[14]
با توجه به روایات، جسم لطیف و بینهایت تبیین میشود. پس چرا برای ما اینقدر ثقیل به نظر میآید؟ ما از جسم جز سفت و سخت و جامد بودن تصور دیگر نداریم. به این دلیل که حرکت ابَرگونۀ ذرات ماده که با هم تألیف شدهاند و سرعت حرکتشان آنها را سخت و سفت نشان میدهد. بعلاوه، ما جسم را با داشتن همین شکل و ابعاد معمول میشناسیم و به آن انس گرفتهایم. بنابراین هرگز نمیتوانیم ابعادی را که ناشی از فرکانسهای بالای جسم است، درک کنیم. این فرکانسها مربوط به روح است.
تجربهگران مرگ هم که برای لحظاتی این ابعاد را درک کردهاند، به سختی میتوانند در قالب الفاظ از تجربۀ خود سخن بگویند. چون الفاظ تنگ است. همۀ ما ضعیف شدۀ این تجربیات را در خواب داریم. میفهمیم که خواب ما مثل زندگی روزمره است؛ اما در بعدی لطیفتر و ابرگونهتر و در فرکانس بالا.
ما تصور میکنیم که بدن امروز ما همان بدن دیروز است. در حالی که طب میگوید سلولهای ما با گذر زمان عوض میشوند. ترکیبات خون امروز با دیروز فرق دارد. ناخن ما بلند میشود و مو و مژههای ما میریزند و جایگزین میشوند. این همان سیالیت و ابرگونه بودن و لطافت است. ما این تغییرات را در جسم خود میبینیم؛ اما لطافت، انرژی و ارتعاش بالای جسم خود را درک نمیکنیم.
ما جسمی داریم که جسد نیست. اما به دلیل زندگی در دنیا نمیتوانیم از حصر ماده و جسد عبور کنیم و به سیالیت خود وارد شویم. مگر در زمانهایی مثل خواب که جسد را تعطیل میکنیم و قدری به بعد بالاتر و لطیفمان وارد میشویم. ما با دید ماکروسکوپی به این حقیقت نمیرسیم. فقط با دید میکروسکوپی میتوان عالم لطیف را دید. امروز به کمک دستگاههای پیشرفته میتوانیم گوشهای از این جهان شگفتانگیز را ببینیم.
جسم انسان جسد نیست. بلکه لطیف و یافتنی است و دیدنی نیست. ولی اکثر مردم چیزهایی را میخواهند که دیدنی و لمسکردنی باشد و یافتن، برایشان سخت است. دنیا «دار غرور» و «زینت» لقب گرفته است. چون ما به آن اصالت دادهایم و اعراض را به جای جوهر پذیرفتهایم. به همین دلیل جوهر پشت اعراض را نمیبینیم و نمیتوانیم از ثقلها و سفتیها به آن حقیقت سیال و لطیف برسیم. زندگی ما در جهان ماکروسکوپی خلاصه شده است که با دید محدود خود میبینیم و از حقیقت آنچه بر ما حکمفرمایی میکند غافلیم.
جسم، پا در ماوراء ماده دارد. به همین دلیل در ذات خود ابَرگونه است. آنچه از عالم ماده و جسد خود میبینیم، سخت، سه بعدی و سطحدار بودن است. اما این همه چیز نیست. بنیاد تمام اجسام در جهان غیر مادی است.
علم امروز جسم را بهتر از دیروز تعریف میکند و علم کوانتوم به حقیقت تجزیهپذیری بینهایت ذرات رسیده است. اما باز هم راه را به غلط میرود. چون آغاز حدوث عالم ماده را از ذرات بنیادین میداند. در حالی که ذرات بنیادین علت حدوث جهان نیست. بلکه واسطۀ حدوث جهان است. ذرات بنیادین، پا در عوالم ورای ماده دارد.
بنیادین در صورتی میتواند صفت یک ذره باشد که آن ذره قابل تجزیه نباشد. در حالی که همۀ ذرات حقیقتی ابَرگونه دارند و نقاطی نشکن و سخت نیستند. ذرات در درون خود قابل تجزیه هستند. پس نمیتوانند بنیادی باشند. ذرات هر لحظه در سیالیت بینهایت خود هستند. پس پا در عالم بینهایت دارند.
در طبیعات قدیم، اجسام طبیعیِ بسیط را به دو قسم «عنصری» و «فَلَکی» تقسیم میکردند. جسم عنصری جسمی است که بتواند صورت نوعیۀ خود را از دست بدهد و صورت نوعیۀ جدید بپذیرد. مثل جماد که صورت جمادی خود را از دست میدهد تا صورت نوعیه نباتی را به دست آورد. اما جسم فلکی هرگز صورت نوعیۀ خود را از دست نمیدهد. مثل خورشید که همیشه خورشید است و نوعش تغییر نمیکند و به چیز دیگری تبدیل نمیشود.
در عناصر کون و فساد وجود دارد. در این روند، عنصر به نوع دیگر تبدیل میشود. در مورد انسان هم همینطور است. مثل وقتی ما از تجرد خیالی به تجرد عقلانی میرسیم. البته این تغییر در بدن نیست و در ابعاد دیگر است.
اجسام فلکی کون و فساد ندارند. چون ترکیب مزاجی ندارند و مرکب از عناصر نیستند. گرمی، سردی، تری و خشکی برای اجسام فلکی قابل تعریف نیست. حرکت آنها از جنس لُبس بعد از لبس و تجدد امثال است. اجسام عنصری باشند یا فلکی، هیچ کدام معدوم نمیشوند. جسم مساوی ابدیت است.
عنصر، جسم بسیط را گویند. جسم بسیط، جسمی است که طبیعت آن واحد است و از اجزای مختلف تشکیل نشده. چهار جسم بسیط اولیه داریم که به «عناصر اربعه» معروف است. عناصر اربعه آب، آتش، خاک و باد هستند. به آنها امهات اربعه، جوهر و چهار آخشیج هم میگویند. عناصر، اجسام زمینی و طبیعی را تشکیل میدهند نه اجسام فلکی را و حرکتشان مستقیم الخط است.
آب موجود در طبیعت عنصر است؛ اما بسیط نیست؛ چون از ترکیب دو مولکول هیدروژن و یک مولکول اکسیژن تشکیل شده است. آبی که خداوند مایۀ حیات همه چیز قرار داده است، آب با فرمول H2o نیست. چون در آیۀ "جَعَلنا مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حیّ"[15] همه چیز اطلاق دارد و تمام موجودات ملکی و ملکوتی را شامل میشود. در مورد انسان میتوان گفت نطفۀ او از آب طبیعت است. اما در کجای خلقت فرشتگان یا اجنه، آب طبیعت نقش دارد؟!
اشکال نظر پیشینیان در تقسیمبندی اجسام طبیعی این است که عناصر اربعه به صورت محض یافت نمیشوند. در ریزترین مقیاسها، آب عنصری غیر از چیزی است که در طبیعت یافت میشود. خاک، باد و آتش طبیعت هم عنصر نیستند. چون عناصر طبیعی خودشان ترکیب و امتزاج هستند.
بسیاری گمان کردهاند وقتی میگوییم طبیعت از عناصر اربعه تشکیل شده است و افلاک عناصر اربعه را ندارد، منظور چهار عنصر مادی است. ولی امروز برعکس فیزیک قدیم، دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که مواد چهارگانۀ طبیعت تبلور قابل قبول عناصر چهارگانه هستند.
[1]- مجموعه آثار شهید مطهری، ج13، ص 115.
[2]- سورۀ الرحمن، آیه 29: هر که در آسمانها و زمین است از او درخواست [حاجت] میکند، او هر روز در کاری است.
[3]- "فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ"؛ این آیه ۳۱ بار در سورۀ الرحمن تکرار شده است.
[4]- سورۀ ذاریات، آیۀ ۴۹: و هر چیزی را زوج آفریدیم!
[5]- مجموعه آثار شهید مطهری، ج13، ص 115.
[6]- سورۀ اسرا، آیۀ 44: "وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ"
[7]- بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۱۰ و ۱۱: خدایا! چیزها را همانگونه که هستند نشانم بده!
[8]- سورۀ بقره، آیۀ 160: "رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ"
[9]- سورۀ ق، آیۀ 22: تو از این حقیقت غافل بودی. پس امروز پردهها کنار رفت و چشمانت تیزبین است!
[10]- كشف الغمة، ج1، ص170: "لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً"
[11]- سورۀ نمل، آیۀ ۸۸: و كوهها را مىبينى [و] آنها را [در جاى خود] بى حركت مىپندارى، در حالى كه آنها مانند ابر گذر مىكنند.
[12]- سورۀ اعراف، آیۀ ۱۷۲: "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ"
[13]- بحار الأنوار، جلد3، ص 152.
[14]- الكافی، ج8، ص94: "خَلقَ الشَّيءَ الّذي جَميعُ الأشياءِ مِنهُ ، و هُو الماءُ الّذي خَلقَ الأشياءَ مِنهُ ، فجَعَلَ نَسبَ كلِّ شيءٍ إلى الماءِ ، و لم يَجْعَلْ للماءِ نَسَبا يُضافُ إلَيهِ"
[15]- سورۀ انبیاء، آیۀ 30.
نظرات کاربران