اقبال و ادبار عقل
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 63، 2 رمضان 1442) به تبیین موضوع اقبال و ادبار عقل میپردازیم.
پیش از این در ادامۀ بحث معراج و در تطابق معراج امت با معراج ولایت که جامع نبوت و رسالت و امامت است گفتیم برای رسیدن به سعادت ابدی راهی به جز تسلط عقلانی نداریم. هر راهی جز این هم ما را ناقص میرساند و آرامش را برای ما به همراه نخواهد داشت.
حقیقت عقل، رتبۀ انسانی وجود ماست و سایر مراتب، در ذات و در تکوین، در خدمت عقل هستند؛ اگرچه در وادی تشریع و اختیار میتوانند از آن جدا شوند. درواقع تمام مراتب از جماد و نبات گرفته تا قوا و خیال، طالب حرکت در مسیر عقلانی هستند.
اگر بخواهیم عقل را به طور مصداقی در خود بیابیم باید مروری کنیم بر رابطۀ ماهیت و وجود. طبق مستندات عقلی و نقلی، عقل اولین مخلوق حضرت حق است که بیواسطه از حق ظهور کرده و مصداق و عینیتش در انسان کامل است. چنانکه در روایات از لسان پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) آمده: "أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلُ؛ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِي"[1]. درواقع عقل، حسنهای از حسنات حقیقت محمدیه است و هر کس به عقلش نزدیک باشد به نفس پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نزدیک است که حقیقت علی(علیهالسلام) است.
در میان فلاسفه، مشائیون به عقول دهگانه معتقدند و عدد قرار دادن برای عقل، این شائبه را پیش میآورد که عقل از خدا جداست. اما در دیدگاه حکمت متعالیه، عقل، یکی بیشتر نیست که در مراتب، ظهور کرده است. درواقع ظهور ذات خداوند در عقل انجام گرفته و تمام مراتب نفس، خیال و ماده از ظهورات و در تصرف عقل هستند. هرچند تمام این مراتب، خود، عقلِ نازل شده هستند. اما اگر میخواهیم به لقاء برسیم باید آن افق عقل را بشناسیم که بیواسطه از حق، ظهور کرده است.
در فلسفه، از طریق قاعدۀ امکان اشرف، اثبات شده که در شأن حقتعالی نیست که بلافاصله خلق کند؛ چون مسانختی با خلق ندارد. بلکه حق فقط خودش، خودش را ظهور میدهد. این رتبه، وجود منبسط، حقیقت محمدیه یا فیض اقدس نام دارد. طبق نظر جناب ملاصدرا مرحلۀ ظهوریِ وجود منبسط، عقل است که تأخر رتبی از آن دارد، پذیرای تمام حق در جامعیتش است و مراتب وجود هم از آن ظهور پیدا کردند. لذا بدون عقل در آرامش نیستند.
از همین روست که رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: "یا علّی اِذا تَقَرَّبَ النّاس اِلی خالِقِهم فی اَبْوابِ البِّر فَتَقَّرَب اِلَیهِ بانواع العقل"؛ یا علی، هنگامی که مردم در صدد هستند تا از رهگذر نیکیهای متفاوت به سوی خدا تقرّب جویند تو از طریق انواع عقل نزدیک شو.
در روایت دیگر آمده وقتی از عبادت و دین کسی برای امام صادق(علیهالسلام) تعریف کردند، حضرت فرمودند: از عقلش به من بگویید.[2]
کسی که اولش را که همان عقل و صادر اول است بیابد در میان تمام تزاحمات و دردهای عوالم ناسوت و خیال، آنی از ذکر خدا که همان ذکر عقل است غافل نیست؛ "رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ"[3]. چنین فردی اجازه نمیدهد مریضی، ورشکستگی، مشکلات و اختلافها فکر و قلبش را مشغول کنند. چرا که یقین دارد عقل در اسماء جلال هم کار میکند.
در عالم حیوانی، یک شیر گرسنه، غذایش را از دهان موجود دیگر بیرون میکشد تا گرسنه نماند. چون نهایت ادراکش عالم خیال است. اما در عالم عقل، گرسنگی معنا ندارد؛ "هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ"[4]. اگر در از دستدادنها تکان نخوریم و به عقل، گوش جان بسپاریم به ما خواهد فهماند که آنچه به نظرت از دست دادی از اول هم مال تو نبوده. پس اگر از نداشتنها ناراحت میشویم از آن روست که وهم[5] ما آن چیز را رافع نیاز و عامل کمال ما نشان داده است.
اما در دنیای امروز به کسی که از دستدادنها تکانش نمیدهند میگویند عاقل نیست. غافل از اینکه او در حیوانیت و نباتی عاقل نیست؛ ولی در رتبۀ انسانی گوش به فرمان عقل است و به هیچ چیز و هیچ کس نیازمند نیست. حزن او در یک چیز خلاصه میشود؛ آن هم حزن اهل بیت(علیهمالسلام) و خوشحالیاش در خوشحالی ایشان. تمام درد او این است که چرا امامش غایب است.
طبق فرمایش ملاصدرا عقل، واسطۀ میان حق و موجودات است، تمام فضائل حق در او ظاهر است و از او بر سایر موجودات افاضه میشود. بنابراین هر کس اراده کند که به عقل برسد محال است در جلوات جمال و جلال دنیا اسیر شود.
با این توصیف، انسان موجودی است که تمام مراتب دانی را با عقل تدبیر میکند. هم در جلال اجازه نمیدهد عواطف و احساساتش بیحساب و کتاب جلو بیاید و هم در جمال بیحساب و کتاب عمل نمیکند. مثلاً در انفاق کردن هم با تدبیر عقل پیش میرود و گرفتار اسراف در بخشش هم نمیشود که اسراف و بخل هر دو مذموم است.
نیست کامل در جهان آن کس که دریا عین اوست/ عین دریا هر که شد میدان که مرد کامل است
ما همه دریا و دریا عین ما بوده ولی/ مائی ما در میان ما و دریا حائل است
چشم دریابین کسی دارد که غرق بحر شد/ ورنه نقش موج بیند هر که او بر ساحل است
کسی که در دریای عقل، غرق میشود تمام آلودگیهایش محو میشود؛ چنانکه نجاست را هم در آب دریا بریزند اثری از آن دیده نمیشود. فانی در عقل، نه اینکه دچار سختی و بیماری و عوارض دنیایی نمیشود؛ بلکه اسیر اینها نیست. اما هرکس با عقل جزئی پیش رود به جای دیدن دریای عقل، همواره امواج و تلاطمات زندگی را میبیند و اسیرشان میشود.
کار ما این نیست که فقط به عبور از اعراض و خیال دلخوش کنیم؛ بلکه باید ماهیت خود را فنای در عقل کنیم. اگر چه وقتی از ماهیت بگذریم عوارض هم محلی از اعراب نخواهند داشت. اصلاً حقیقت معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) این بود که ماهیتش را غیر از وجود ندید و دو قوس برای حضرت، یکی شد: وجه رو به حق و وجه رو به خلق؛ "فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَی"[6]. اوج سعادت ما نیز این است که به عنوان امت ایشان در رتبۀ خود به جایی برسیم که ماهیتمان را غیر از وجود نبینیم. اینجاست که ماهیت برایمان تصمیم نمیگیرد و وجود است که تصمیمگیرنده است. وقتی وجود تصمیم بگیرد دیگر چه جای غم و درد و ناراحتی؟
اما بسیاری از ما نه تنها در ناخوشیها ناراحتیم؛ بلکه در خوشیهایمان هم ناراحت هستیم و آرامش نداریم. حتی نماز و انفاق و عباداتمان ما را به آرامش نمیرساند و منتظریم بمیریم تا در آن جهان به آرامش برسیم! غافل از اینکه دنیا و آخرت دوتا نیستند و اگر در اینجا به آرامش نرسیم محال است بعد از مرگ آرام باشیم. چون دنیا مزرعهای است که بذر آخرتمان در آن پرورش مییابد.
ملاصدرا میفرماید: «عقل، نخستین تجلی ذات باریتعالی، آیینۀ تمامنمای اوست جز حق چیزی در او جلوهگر نیست، صورت ذات حق همان ذات حق هست نه امری زائد بر آن.» یعنی هر کس عقل را درک کند به خدا رسیده است. پس ذکرالله که عامل اطمینان قلوب است همان ذکر عقل است. عاقل با خداست و خدا با عاقل است. عاقل همه چیزش نور است و حقیقت.
وقتی میگوییم عقل، از موجودی جدای از خودمان حرف نمیزنیم؛ بلکه در ماست و درواقع موجودیت ما عقل است و نه مراحل دانی چون ابعاد حیوانی و نباتی[7]. چنانکه درندگی که برای شیر کمال است برای ما نه تنها کمال نیست؛ نقص هم هست. با این بیان با فراموشی عقل، موجودیت خود را فراموش میکنیم و اگر به بهشت هم برویم بهشتمان در حد لذات حیوانی خواهد بود. به هر حال، خود را در هر رتبهای از موجودیت خود بیابیم با همان رتبه محشور خواهیم شد. اما چون موجودیتمان عقل است در هر رتبهای غیر از آن محشور شویم در عذاب ابدی خواهیم بود؛ اگر چه در بهشتها به سر ببریم.
بهشت و جهنم مراتب دارند و اینگونه نیست که هر کس در "جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ" جای بگیرد به خوشی و سعادت میرسد. بلکه دچار نقص و کمبود است و باید مراتب را در بهشتها طی کند تا خداوند رحمان بدین ترتیب زبدۀ وجود او را که عقل است بیرون بکشد و در پیشگاه خود حاضر کند. همان قیامت کبری که حقیقت "لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ"[8] ظهور میکند. درمقابل عدهای هستند که مراتب سقوط را آنقدر طی میکنند که درنهایت مسخ شده و در قیامت از عقل جدا میشوند. هرچند این رتبه جایگاه شیعیان نیست.
مثل اینکه درختی که ریشه در خاک داشته باشد حتی اگر برگ و بار هم نداشته باشد به هر حال نبات است؛ اما اگر ریشهاش از خاک جدا شود هر چند روی شاخههایش میوه و برگ باشد دیگر موجودیتِ نبات بودن خود را از دست میدهد.
در دعای کمیل میخوانیم: "جَمَعْتَ بَيْنى وَ بَيْنَ اهْلِ بَلائِكَ وَ فَرَّقْتَ بَيْنى وَ بَيْنَ احِبّائِكَ وَ أَوْلِيائِك ...". پس امکان دارد انسان، شیعه و مسلمان و مؤمن باشد؛ اما بعد از مرگ در کنار دشمنان و دور از محبوبان خدا باشد. محبوبترین مخلوق خداوند هم عقل است. چنانکه در روایت قدسی خداوند خطاب به عقل میفرماید محبوبتر از تو خلق نکردم.
ابن سینا هم در رسالۀ عشق خود میفرماید: «اگر موجودی از درک و دریافت این تجلی باز بماند بهواسطۀ قصور و ضعف و نقص خود او است». پس اگر نتوانیم تمام میادین جمال و جلال را با آرامش تدبیر کنیم از نداشتن عقل نیست؛ از قصور ما در دریافت عقل است.
وقتی اتفاقی برای ما میافتد به هر حال بدن، قوا، ذهن، عاطفه و قلب ما تحت تأثیر عوارض قرار میگیرند. کاری که باید بکنیم این است که سریعاً به موجودیت خود که عقل است توجه کنیم. اما اگر به موجودیت خود نظر نکنیم خود را در موجودیت وهمی و حیوانی مییابیم و بر اساس همان هم عکسالعمل نشان میدهیم. از طرفی چون برطبق موجودیت عقلانی خود رفتار نکردهایم زود پشیمان میشویم و درصدد جبران برمیآییم. هرچند جبران را هم براساس همان مراتب وهمی و حیوانی پیش میبریم!
و اینگونه میشود که باید به غربت امام زمان(عجاللهفرجه) نالید؛ و به عدم حاکمیت و ظهورش در تکتک انسانها. همین شده که دنیای امروز به یک جنگل تبدیل شده؛ پر از کشتار و جنگ و ناآرامی. امروز تمام شعاع دایرۀ وجود را امواج ناسوت دربرگرفته است؛ البته که زندگی دنیا چیزی غیر از این امواج و بالا و پایینها نیست؛ اما نه برای انسانی که موجودیتش را عقل بداند. تنها عقل است که توان شکستن امواج دنیا را دارد.
وقتی میگوییم موجودیت ما عقل است، یعنی موجودیت ما امکان استعدادی نیست؛ بلکه امکان ذاتی است؛ یعنی اینگونه نیست که ما استعداد داشته باشیم؛ بلکه عینِ بود، فعلیت و کمال هستیم. اصلاً موجودیت ما وصل بودن به حضرت حق است.
این موجودیت ما که عقل است عینیتی هم در خارج دارد که انسانهای کامل هستند؛ یعنی حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله) و اهل بیت طاهرینشان(علیهمالسلام)؛ همانهایی که خداوند دربارۀ ایشان به ما دستور داده: "قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ"[9]. باید به جای بهبه و چهچه گفتن به این عقلا از سیره و روش ایشان استفاده کنیم. کار به اینجا هم ختم نمیشود و خداوند حجت را حسابی بر ما تمام کرده است. اگر از معصومین(علیهمالسلام) که مظهر تام عقل هستند هم بگذریم در هر خانوادهای کسی هست که به نسبت، عاقل و به قول بقیه در آرامش است. چرا از او الگو نمیگیریم؟
دیدن و شنیدن کافی نیست. باید وارد عالم عقل شویم. توحید این نیست که مدام خدا خدا کنیم؛ بلکه باید خدا را ببینیم! خدا را فقط در عقل میتوان دید. همانگونه که پیامبر هم با اینکه یک وجهش عین وصل به حق بود برای رؤیت حق، با قدم عقل رفت. سایر مراتب ما که شامل خیال و قوا و حیوانیت و... است حجاب دارند و نمیتوانند خدا را به ما نشان دهند. تنها عقل است که غایت ظهور است و آلودگی و ظلمت و کم و زیاد در آن راه ندارد. وقتی خود را در عالم عقل ببینیم خبری از صورت نباتی، جمادی و حیوانی نیست تا تحت تأثیرشان قرار بگیریم؛ آنجا صورت الهی است و بس.
در ادامۀ بحث احادیثی از اصول کافی را در باب عقل بررسی میکنیم.
و اما حدیث اول: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیهالسلام) قَالَ":لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلَ اِسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لاَ أَكْمَلْتُكَ إِلاَّ فِيمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ"؛ امام باقر(علیهالسلام) فرمود: چون خدا عقل را آفريد او را به نطق درآورد و فرمود: پيش آى، پيش آمد و سپس فرمود: بازگرد، بازگشت. خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، مخلوقى را نيافريدم كه نزدم محبوبتر از تو باشد. تو را در كسى به کمال میرسانم كه دوستش دارم. همانا توجه امر و نهى من به توست و كيفر و پاداشم به حساب توست.
اولاً مشخص میشود که عقل مخلوق است و آن ظهوری که مخلوق نیست وجود منبسط یا همان حقیقت محمدیه است. ثانیاً خداوند در خطاب به عقل به عزت و جلالش سوگند خورده؛ پس عقل، مدبر عزت و جلال الهی است. اسم عزیز اجازه نمیدهد آنچه مسانختی با عالم قدس ندارد در این وادی راه یابد. این همان عقل است که با تدبیر خود، انسان را از مقیم بودن در وادی حس و خیال و اعراض درمیآورد. ثالثاً خداوند نمیفرماید که عقل را به کسی که دوستش دارم میدهم. بلکه میفرماید عقل را در او به کمال میرسانم. چون عقل، به همه داده شده است.
با این توضیح، خداوند کسی را که عاقل نیست دوست ندارد. هرچند عابد، زاهد، عالم و حتی عارف باشد. هستند عارفانی که عاقل نیستند و وقتی به کمالاتی میرسند در آن میمانند و روی آن حساب باز میکنند.
در ادامه، با استفاده از شرح جناب ملاصدرا بر این حدیث شریف[10] نکاتی را یادآور میشویم:
ملاصدرا این حدیث را مختص سالکانی میداند که با قدم معرفت پیش میروند و نه با قدم عبادت و زهد و علم. ایشان عقل را اولین مخلوق و نزدیکترین مجعول به حق اول که همان وجود منبسط و ظهور ذات به ذات است میداند. در جعل آنچه واضح است آن است که جاعل، به مجعول اثر میگذارد و مجعول هم آن اثر را میپذیرد. جاعل، حق اول است که تمام جهات کمالی خود را بر عقل جعل کرده؛ غیر از ذات وجوبیاش را که مختص خودش است. مجعول هم عقل است که نه تنها جعل حق را پذیرفته؛ بلکه آن را به تعین هم رسانده است.
عقل، حقیقت انسان کامل است که در اول خلقت، جعل را پذیرفته و در موجودیت، ثانی است. یعنی باید تمام مراتب را ظهور دهد از عرش و کرسی و افلاک تا عالم ماده.
از سویی حق، ثانیپذیر نیست و در شأنش نیست که موجودیت را بیواسطه بدهد و لذا عقل واسطۀ موجودیت موجودات است.
ایشان در ادامه به این نکته اشاره میکند که اگر در روایات با تعابیر مختلفی از اولین مخلوق نام برده شده به لحاظ اعتبارات مختلفی است که درنظر گرفته شده؛ وگرنه همگی اوصاف یک حقیقت واحدند. درواقع اسماء، کثرت دارند؛ اما مسمی یک حقیقت است. مثل اینکه نفس، جسم، قوا و جسد، همگی ظهورات کثرتی عقل هستند که به لحاظ صفتشان اسامی مختلف دارند و در عین حال یک واحدند. اما با این حال ماهیت ذاتی عقل، الوهی است که نه به نفس تعلق میگیرد و نه به جسم و قوا و سایر مراتب.
ملاصدرا مجعولات حق را سه جوهر میداند که در مراتب مختلف هستند. اولین و بالاترین مرتبه، موجودی است که هیچ نیازی به هیچ چیزی ندارد مگر خدا. همان عقل که ما از آن به عنوان انسان تعبیر میکنیم. پس عقل را خارج از خود دنبال نکنیم. بلکه اصالت و موجودیت ماست و با این توضیح، اصالت انسان در بینیازیاش به ماسویالله و نظر نداشتن به غیر خداست. همین که وقتی چیزی از دنیا به دستمان میرسد با آن آرام نمیشویم و به سراغ چیز دیگری میرویم نشان میدهد که در اصالت وجودمان نظر ما به دنیا نیست.
مرتبۀ دوم، نفس است که خود ظهوری از ظهورات عقل است و در وجودش به خدا نیاز دارد؛ ولی در استکمال وجودش نیازمند بدن است.
مرتبۀ سوم، جسم یا عوارض است که هم در اصل وجود و هم در استکمال، نیازمند جوهر است. حال باید ببینیم موجودیت خود را در کدام رتبه میبینیم.
خدایا توفیق حمل و چشیدن این معارف را به ما عنایت فرما؛ بارالها ما را دوست بدار که هر کس را دوست بداری عقلش را به کمال میرسانی و نزدیکی خود را به او میچشانی.
[1] - بحارالانوار، ج1، ص97
[2] -الکافی، ج1، ص11
[3] - سورۀ نور، آیۀ37: مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا باز نمیدارد.
[4] - سورۀ شعرا، آیۀ79: او به من خوراک مىدهد و سيرابم مىگرداند.
[5] - وهم رتبهای از عقل است که در جسد و مزاج کار میکند و به عبارتی عقل حیوانی و نباتی است.
[6] - سورۀ نجم، آیۀ9: تا به قدر دو كمان، يا نزديکتر.
[7] - هرچند عقل، جامع تمام مراتب ماست؛ از جمله عقل حیوانی که همان خیال است و عقل جزئی یا همان وهم.
[8] -سورۀ غافر، آیۀ16: امروز فرمانروايى از آنِ كيست؟ از آنِ خداوند يكتاى قهّار است.
[9] -سورۀ شوری، آیۀ23: بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوستداشتن نزدیکانم (اهل بیتم).
[10] -شرح اصول الکافی، ج1، ص216: اعلموا ايها الاخوان السالكين الى اللّه بقدم العرفان: ان هذا العقل اوّل المخلوقات و اقرب المجعولات الى الحق الاول و اعظمها و اتمها و ثانى الموجودات فى الموجودية، و ان كان الاول تعالى لا ثانى له فى حقيقته، لان وحدته ليست عددية من جنس الوحدات، و هو المراد فيما ورد فى الاحاديث عنه(صلّىاللّهعليهوآله) من قوله فى رواية: اوّل ما خلق اللّه العقل و فى رواية: اوّل ما خلق اللّه نورى، و فى رواية: اوّل ما خلق اللّه روحى، و فى رواية: اوّل ما خلق اللّه القلم، و فى رواية: اوّل ما خلق اللّه ملك كروبى، و هذه كلها اوصاف و نعوت لشيء واحد باعتبارات مختلفة فبحسب كل صفة يسمى باسم اخر، فقد كثرت الاسماء و المسمى واحد ذاتا و وجودا، اما الماهية و الذات فهى جوهر لا تعلق له بالاجسام بوجه لا وجودا كالاعراض و لا فعلا و تصرفا كالنفوس و لا بالجزئية و الامتزاج كالمادة و الصورة. و بالجملة: فالمجعولات الجوهرية على ثلاثة اقسام متفاوتة فى درجات الوجود: اعلاها و اولها هو الّذي لا افتقار له فى شيء الا الى اللّه، و لا نظر له الى ما سواه، و لا التفات له الا إليه تعالى. و ثانيها: هو الّذي لا افتقار له فى اصل الوجود الى غيره تعالى، و ليكن يفتقر فى استكمال وجوده الى ما سواه، و يكون كمال وجوده بعد اصل وجوده و بوجه قبله. و ثالثها: هو الّذي يفتقر الى غيره تعالى أيضا فى كلا الامرين، اعنى فى اصل الوجود و كماله جميعا، فالاول هو العقل و الثانى النفس و الثالث الجسم او جزؤه.
نظرات کاربران