افلاک و تدبیر جسم عنصری انسان
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 119، 25 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع افلاک و تدبیر جسم عنصری انسان میپردازیم.
در بحث عقل که غایت معراج امت است، به ارتباط نفوس جزئیۀ انسانی با افلاک پرداختیم و دانستیم که این ارتباط از نوع تدبیر است. یعنی نفوس افلاک، نفوس جزئیۀ انسانی را در زمین تدبیر مینمایند. بحث را از کتاب واردات القلبیه فی معرفة الربوبیه مرحوم صدرا پی میگیریم.
در مباحث گذشته بیان شد که افلاک هم مانند انسان جسمی دارند که نفس از آن جسم حادث میشود. نفوس فلکیه همان نفوس ناطقهای هستند که از جسم حادث میشوند. البته جسم فلکیه، جسم بسیط و کلی است که نفوس کلی از آن حادث میشوند. ولی جسم عنصری انسان از عناصر ترکیبی است که نفوس جزئی از آن حادث میشوند. هیولا یا «مادةٌما»ی افلاک، مصور به صورت شایستۀ خودشان است و مانند جسم ما گذشته و آینده ندارد و زمانمند و مکانمند نیست. جرم افلاک قائم و حیاتشان دائم است. به خلاف جسم انسان که در گذر زمان از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود. مثلاً سلولهای انسان در سال چندین نوبت میمیرند. موها و ناخنها با گذشت زمان بلند میشوند و... .
البته باید توجه داشته باشیم که افلاک با ما هستند، در یک رتبۀ دیگر ما، یعنی درست است که در مکان و زمان ما نیستند و در حیات زمانمند و مکانمند ما که چهار بُعدی است و فقط متعلق به جسم ماست نیستند، اما در رتبۀ بیزمان و بیمکان ما هستند.
این حیات دائم و اجرام قائم افلاک تا زمانی است که خداوند زمین را و آنچه که در زمین از حیوانات و انسانها هست، به ارث بگیرد. روزی که قیامت در زمین اتفاق خواهد افتاد و "يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ"[1] شود، در آن روز خدا وارث زمین است. الآن زمین کون و فساد دارد، و خداوند وارث این خصوصیات نیست، بلکه وارث زمینی است که دیگر فانی نیست. زمینی که نفوس جزئیه بتوانند با تمامیت عقلشان در آن زندگی کنند.
حرکت افلاک به زودی برمیگردد به فنا، دثور، هلاک، و سستی اگرچه به خاطر نورانیت و ثبات نفسشان، یک مدت طولانی، باقی میماند. جرم افلاک بریء از هرگونه ضد و شریک است؛ چون کون و فساد عنصری ندارد. اگر افلاک نباشند بههیچ عنوان زمین و زمینیها قادر بهتداوم حرکت جسمی و حدوث نفس از آن جسم نخواهند بود. وجود نورانی و بریء از فساد و تضاد و تزاحم برای این است که زمینیها بفهمند یک وجود ثابت دارند که سیال نیست، یک کونی دارند که فسادپذیر نیست، یک نفسی دارند که تزاحمپذیر نیست! پس باقی است تا زمینیها باقی بمانند.
حقیقت حق نه فساد دارد، نه ضد دارد نه شریک و برای ظهور در چنین خصوصیاتی باید شاکلهای باشد که ثبات و قوام و بقا و دوام داشته باشد. و این در زمین پیدا نمیشود. ما انسانها که صاحبان نفوس ناطقه زمینی هستیم یک روز در غضبیم و یک روز در شهوت، یک روز در امیدیم و یک روز در خوف و...، یعنی ثبات نداریم.
پس ما یک وجود برتری داریم که ما را تدبیر میکند و شاکلهاش ثبات و قوام و بقا و دوام است. هم جسمش الطف است، هم نفسش چنین خصوصیاتی دارد. این ارتباط نفوس ما با افلاک است. آنها وجه ثابت و باقی و قائم و دائم ما هستند. و اینکه انسان با همۀ فساد در جسمش، باقی است، به تبع نفوس افلاکی اوست و تا رسیدن به عقل از سوی آنها تدبیر میشود.
نکتهای که اینجا قابل تأمل است، این است که وقتی این افلاک که جسم دارند، این حد از بقا و دوام را دارند، پس عقل که اصلاً جسم ندارد و یکسره تجرد محض است در چه رتبهای از خلود و ابدیت است! و حالا ما با داشتن این مراتب بلند، چه دردناک است که چسبیدهایم به دنیا و حب و بغضها و نگرانیهایش! البته روشن است که دنیاداری فقط داشتن ثروت دنیا نیست، بلکه کسی که در حسرت داشتن دنیاست، هرچند دستش تهی است، درواقع دنیادار است و برعکس کسی که ثروت زیادی دارد ولی دلبستۀ آن نیست، زاهد است.
جسم انسان وجود دارد و هست، اما هرآن در معرض فساد است، یعنی مثلاً از کودکی به نوجوانی، جوانی، پیری و نهایتاً مرگ در تغییر است. و عاقلانه نیست که انسان به جسم، بیشتر از یک ابزار تعلق داشته باشد. انسان باید توجهاش به بعد فلکیاش باشد، زیرا عشق افلاک عقل است و روبه آن حرکت میکنند و محال است از عقل برگردند؛ چون نفس أماره ندارند و انسان اگر توجهاش به آنها باشد، نفسش مطمئنه میشود، حتی اگر جسمش بیمار باشد. برخلاف اینکه ما گاهی با مشکلاتی که برای جسممان پیش میآید، چنان دستخوش نگرانی و اضطراب میشویم که برای رسیدن به آرامش به انواع مخدرها متوسل میشویم.
اما چهار عنصر مرکبی که مزاج انسان را میسازند و روح بخاری را تشکیل میدهند تا نفس از آن حادث شود، از شدت دوری از مبدأ و از فرط فاصلهاش از وجود، هیچوقت نمیتواند کار خودش را اصلاح کند. و این مطلب را در زیارت جامعه میخوانیم که: "و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيانا"[2] منظور از این فساد، گناهان نیست، بلکه تدبیر و اصلاح آن بُعد عنصری است که در معرض فساد است.
یکی از آیاتی که سفارش شده وقتی برای نماز شب بیدار میشوید به آسمان نگاه کرده و بخوانید، این آیه است: "إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ"[3] در آمدن شب و روز نشانهای است، آینهای است برای انسان که ببیند چگونه بدون اختلاف و درگیری، شب و روز از پس هم میآیند و میروند، و به زبان حال میگویند ای انسان تو چرا پیوسته با خود در جنگی!
شب برای آرامش انسان است تا در سایۀ آرمیدن در شب، قوای ازدست رفتهاش در روز، اصلاح و تدبیر شود. روز هم انسان در گرمای حرکت روزانه در پی آبادی است و این هم از سوی آسمان تدبیر میشود. حال اگر شب و روز را در استراحت و فعالیت، جابهجا کنیم چه بر سر سلامت جسم و نفس خود آوردهایم؟! همینطور است وضعیت روییدنیهایی که زمین تحت تدبیر آسمان بهعنوان خوردنیها به انسان میدهد. امروزه بشر در تدبیر همۀ اینها دخالت کرده و پیوندها و تغییرات نابهجا انجام میدهد، درنتیجه سلامت خود را به خطر میاندازد! کمترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که دردمند این باشیم که چرا زیبایی شب، شیرینی صبح، لذت آفتاب و... را نمییابیم!
عمری که خدا برای ما در تدبیر نفوس افلاکیمان در زمین قرار داده است، حداقل ۳۰۰ سال است بدون هیچ بیماری. خداوند هیچ بیماری قرار نداده جز پیری. اما آنچه امروز گریبانگیر بشر است از انواع بیماریها و عمرهای کوتاه، نتیجۀ نشناختن نفوس افلاک و قدرشان و رعایت نکردن ادب و احکام آنها و ناسپاسی خدا در این بیمعرفتی است. وقتی به جای اینکه از افلاک منفعل باشیم، از عناصر منفعل میشویم، برای رفع تشنگی به جای آب، نوشیدنی مضر مینوشیم، به جای حرارت آتش برای پختن غذا از برق استفاده میکنیم و خلاصه کاری میکنیم که عمرمان که سرمایهای است برای رسیدن نفس به عقل، کوتاه میشود.
موجود هر چه به وجود نزدیکتر باشد در شرف برتر است. هر چه به او در خلیفهگری نزدیک باشد سعادتش بیشتر است. در سیر نزول که از انوار و عقول شروع میشود تا نفوس و صور و میرسد به ماده و هیولی که اگر نفس نباشد، یکسره فساد است و تضاد. عجیب است که اهل دنیا تمام توجهشان به همین فساد و تضاد است و همۀ همّشان هم برطرف کردن همین تضادهاست. درحالیکه تنها راه رهایی از این تضادها و همۀ غصه و درد و رنجی که عناصر به انسان تحمیل میکنند، رسیدن به عقل و عاقل شدن است.
جایگاه عناصر، ظلمت است تا اینکه چراغ عقل در آن روشن شود. اقتضای آمدن انسان و تعین پیدا کردن او قرار گرفتن در این ظلمت است. برای همین انسان به زمین آمد و در تاریکی عناصر قرار گرفت. برای برگشتن، خداوند چراغ عقل را که وصل به خودش است و هرگز قطع نمیشود به دستش میدهد تا بتواند راهش را در این تاریکی پیدا کند. خداوند این خلقت را از عقل آغاز و با عاقل ختم نموده و بین این دو، تمام مراحل را در انسان کامل جمع کرده است. مثل یک دانهٔ کاشته شدهای که از هسته آغاز میشود و دوباره میرسد به میوه و هسته.
پس انسان کامل هسته است، نفوس کلیه شاخههایش هستند. اجرام فلکیه ساقهها و جوانههایش هستند، عناصر بسیط برگهایش هستند. نفوس زمینی شکوفههایش هستند، نفوس آدم میوههایش هستند. عقل مستفاد در این میوهها دانه و نورش است. و روح حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله) لباللباب است. پس خوش به حال کسی که غیر از عقل چیزی نبیند و به غیر از لقا حق هیچ سعادتی نخواهد.
در ضرورت شناخت افلاک همین بس که انسان وقتی اجرام افلاک را در خلودشان بشناسد، کوچکی عناصر در نزد او چنان آشکار میشود که هرگز دل به آن نمیبندد.[4]
[1]- سورۀ ابراهیم، آیۀ 48.
[2]- مفاتیحالجنان، زیارت جامعه کبیره.
[3]- سوره آلعمران، آیه 190.
[4]- مطالب این جلسه با توجه به کتاب الرسائل، صص247-250 بیان شده است.
نظرات کاربران