تعامل عقل و قلب (مرد و زن)

تعامل عقل و قلب (مرد و زن)

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 96، 25 شوال 1442) به تبیین موضوع تعامل عقل و قلب (مرد و زن) می‌پردازیم.

سجده و تأثیرگذاری بر عملکرد مغز

گفتیم عقل مسکنی به نام قلب دارد که تمام صور خود را در آن به تعین می‌رساند. عقل بدون قلب تعینی ندارد. هر جا از تعارض بین عقل و عشق گفته‌اند، منظور عقل جزئی است نه عقل کلی؛ چون بین عقل کلی و قلب نه ‌تنها تعارضی نیست، بلکه با هم وحدت دارند. بدون قلب یا بدون عشق که جایگاهش قلب است، عقل به تشخّص خلیفگی نمی‌رسد. عقل با قلب صور را تعین می‌دهد. در بدن هم حیات مغز به نشر و تعین در قلب است.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: "كانَ القَلبُ كَحَبِّ الصَّنَوبَرِ؛ لِأَنَّهُ مُنَكَّسٌ، فَجُعِلَ رَأسُهُ دَقيقا لِيَدخُلَ في الرِّئَةِ فَتُرَوِّحَ عَنهُ بِبَردِها، لِئَلّا يَشيطَ الدِّماغُ بِحَرِّهِ"[1]

شکل قلب مثل دانۀ صنوبر شده چون وارونه است. سرش بسیار باریک شده تا بتواند به ریه وارد شده و از خنکی ریه خنک شود تا مغز از گرما نسوزد‌.

چون مغز فعلیت محض است و تمام صور با اوست، چگالی و حجم بسیار در آن جمع است. اگر در جایی تعین پیدا نکند، می‌سوزد؛ چون «پری‌رو تاب مهجوری ندارد.» در عالم بالاتر هم عقل، فعلیت محض است و سبحات جلال آن را می‌سوزاند.

نسبت هر لف ‌و نشر، قبض و بسط و جلال و جمال مانند نسبت عقل است به قلب. بقای مغز با جریان خونی که از قلب می‌رسد، حاصل می‌شود. مغز با رشته‌های عصبی، خون ارسالی از قلب را تنظیم می‌کند. خودتنظیمی مغز ناشی از تأثیر پایانه‌های سمپاتیک است که به ‌طور غیرارادی کار می‌کند. منظور از غیر ارادی بودن، غریزی است نه ناآگاهانه. قلب میزان خون‌رسانی مغز را تنظیم می‌کند. این حرکت آگاهانه است؛ چون اصلاً مغز ظرف ظهور آگاهی عقل است.

به سجده رفتن، عامل زیادشدن امواج آلفا و گامای مغز می‌شود و ازدیاد آرامش، انسان را به هوشیاری کامل می‌کشاند. قسمت پیشانی مغز مربوط به لذت، پاداش و شخصیت است. وقتی امواج گاما بیشتر شود، هوشیاری کامل می‌شود.

قسمت پیشانی امور زیر را کنترل می‌کند: استدلال، طرح‌ریزی، حل مشکلات، سازماندهی افکار، رفتار و احساسات، قضاوت ذهنی، تخیل، اجتماعی‌بودن در تعامل با افراد، پای‌بندی به اخلاقیات، خلاقیت و توانایی ریسک‌کردن. این قسمت در سجده با افزایش امواج آلفا و گاما تقویت می‌شود. اگر این بخش فعال شود، انگیزش و ریسک‌پذیری بالا می‌رود. پس عشق و میل به محبوب بیشتر می‌شود.

بزرگان سجده را فنای در ذات معرفی کرده‌اند؛ یعنی محبوب آن‌چنان جلوه می‌کند که پا را از محدودۀ فعل و صفت فراتر می‌گذارد. ذات الهی تمام وجود محبّ را دربرمی‌گیرد و او را به آرامش می‌رساند. به همین دلیل سجده، نماد عشق و نزدیک‌ترین حالت بنده به حق‌تعالی است.

قسمت پیشانی مغز است که می‌تواند تمام حسن محبوب را در جمال و جلال دریابد. البته در جایگاه سجده یعنی فنای تام در محبوب، جمال و جلال هر دو یکی هستند. سجده تمام رفتار و احساسات را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. پس انسانی که سر از سجده برمی‌دارد، چه موجود فوق‌العاده و توانمندی می‌شود! سجده است که انسان را به حقیقت این آیه می‌رساند: "أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ"[2]

در این مرحله، قلب به حالت تحیر و منتهای وله می‌رسد. همان که دعای بزرگان است: "رَبِّ زِدنِی فِیکَ تَحَیُّراً" اینجا اوج سفر معراج پیامبر و رسیدن به  سدرة‌المنتهی است. در زیارت امین‌الله می‌خوانیم: "اللَّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِينَ إِلَيْكَ وَالِهَةٌ" این همان مقام تحیر است. وقتی تمام حق و به بیان دیگر تمام عقل در قلب ظهور دارد. این مقام مربوط به اولوالالباب است. کسانی که قلبشان عاقل شده است.

 این همان عشق است! علامه طباطبایی می‌فرماید: «عشق همان علم یقینی است و زمانی حاصل می‌شود که کل وسوسه‌های نفسانی را از بین ببرد.» [3] وقتی پیشانی در مقابل معبود حقیقی به سجده می‌رسد، تمام این وسوسه‌ها را از قلب دور می‌کند.

قلب هستی و مغز هستی

از حضرت علی(علیه‌السلام) در مورد عالم عِلوی پرسیدند. ایشان فرمود: «خداوند انسان را داراى نفس ناطقه آفريد؛ اگر آدمى آن را با علم و عمل تزكيه كند و بپروراند، با گوهرهاى اوّليۀ علّت‌هايش (يا ذات عقول مقدسه‌) همسان می‌شود و هرگاه تركيبش معتدل شود و از اضداد جدا گردد او [از افراط و تفريط سالم مى‌ماند و] با آن هفت آسمان قوى و محكم (نفوس فلكيه) شريک مى‌شود.»[4]

شریک شدن در «هفت آسمان» یعنی بازگشت به علت اصلی خود. این‌ همان قابلیت قلب در انشای عوالم است. قلب با نشر ادراکاتی که از عقل می‌گیرد، همۀ هستی را تدبیر می‌کند.

اما قلب هستی و مدبّر عالم کیست؟ امام حسن عسکری(علیه‌السلام) می‌فرماید: «ما حجت خدا بر بندگان و جده ما فاطمه(سلام‌الله‌علیها) حجت خدا بر ماست.» [5] پس قلب هستی اوست.

مغز عامل جریان خون و تنظیم شدت و میزان آن است. یعنی حیات قلب در گرو عقل است. قلب با جریان خون می‌تواند حیات و ادراکات را در بدن جاری کند و تعین دهد. این تعامل مغز و قلب ناشی از تعامل عقل و قلب معنوی است. تعامل و اتحاد عقل و عشق موجب ظهور فعل خداوند و هدف غایی او یعنی کمال موجودات است. با وجود این تعامل بین عقل و عشق، چرا عشق برتر است؟  چون عشق در قلب تحقق پیدا می‌کند و عقل را تعین می‌دهد.

قلب با دریافت و شهود ادراکاتش، نه‌تنها بر اعضا و افعال بلکه بر نوسانات و امواج مغز هم تأثیر می‌گذارد. این در مورد عقل هستی و قلب هستی یعنی حضرت علی و فاطمه(سلام‌الله‌علیها) هم صادق است. امیرالمؤمنین می‌فرمود: «هرگاه به فاطمه نگاه می‌کردم، غم و اندوه از من زدوده می‌شد.»[6]

علی(علیه‌السلام) در بیرون از خانه به عنوان عقل، مدام در نوسان بود. می‌جنگید، می‌کشت، خطبه می‌خواند و... نقطۀ آرامش او وقتی بود که فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را می‌دید. اصلاً جایگاه زن همین است!

جایگاه زن در جهان هستی

همانطور که قلب، ادراکات عقل را به تعین می‌رساند، زن هم در جایگاه قلب آفرینش، باید به امورات زندگی تعین بخشد. مرد بیرون خانه کار می‌کند و زن تمام اسما و صور او را به تعین می‌رساند. فرزندش را به دنیا می‌آورد و تربیت می‌کند و امورات منزل را می‌چرخاند. زن است که زندگی را تدبیر می‌کند. اگر مرد دنیایی پول به خانه بیاورد؛ اما زن تدبیر نداشته باشد، آن پول به درد نمی‌خورد. خانه با تدبیر زن، خانه می‌شود.

فمینیست‌ها آنقدر ذهن ما را خراب کرده‌اند که جایگاه زن گم شده است. فکر می‌کنیم که مرد با زن برابر است و این دو فرقی با هم ندارند! در حالی که یکی مغز است و دیگری قلب.

مغز آگاه است که کدام سلولِ چشم است و کدام گوش. کدام سلول باید کلیه، کبد یا پوست شود. تمام این آگاهی‌ها در مغز است. اما اگر قلب نباشد که این آگاهی‌ها را تدبیر کند، هیچ کدام از سلول‌ها شکل نمی‌گیرند و اگر غلط تدبیر کند، سلول‌ها سر جای خود قرار نمی‌گیرند و عملکردشان دچار اختلال می‌شود. قلب برای تدبیر صحیح باید فانی در مغز شود. زمانی قلب غلط تدبیر می‌کند که به حرف مغز گوش ندهد. در این حالت جنین که ظهور آگاهی‌های مغز است، ایزوله به دنیا می‌آید.

به همین ترتیب اگر زن درست تدبیر نکند، مواد غذایی در خانه خراب می‌شود؛ غذا می‌سوزد؛ دارایی مرد اسراف می‌شود؛ خانه شلخته، ظرف‌ها نشسته و پرده‌ها کثیف است و استفادۀ درستی از آنچه مرد با زحمت خود به خانه آورده نمی‌شود. او زحمت می‌کشد تا زن به آن تعین دهد.

از این مثال دانی می‌توان فهمید که اگر عقل و قلب در عالم وجود با هم تعامل درستی نداشته باشند، چه می‌شود. اگر قلب بگوید چرا من تعین بدهم؟! من از تو چیزی کم ندارم! و عقل بگوید: نه! اتفاقاً من از تو بهترم و بیشتر دارم، چه اتفاقی می‌افتد؟!

قوام بودن مرد نسبت به زن[7] به این معناست که مرد در جایگاه عقل، آگاهی و ادراک و فعلیت است. اما اگر زن نباشد، این‌ها به‌درد نمی‌خورد! اگر زن نباشد، نطفۀ مرد به درد نمی‌خورد چون زن است که آن را تبدیل به نوزاد می‌کند. پول و دارایی و امکاناتش هم به درد نمی‌خورد. چون مرد مدیر است اما این زن است که تدبیر می‌کند.

قلب را به عنوان جایگاه احساس می‌شناسیم؛ اما در عین حال قلب عین عقل است. تا وقتی که قلب، عقل را درنیابد، احساس، عواطف و خیالاتش ارزشمند نیست و نمی‌تواند درست تدبیر کند. مثل زنی که غذایش شور یا شفته می‌شود! مواد غذایی را هدر می‌دهد. نه خانه و زندگی‌اش وضع درستی دارد؛ نه بچه‌هایش و نه حتی اخلاق و سر و وضع خودش. چون تعامل درستی با مرد ندارد، تدبیر درستی هم ندارد و در تمام مراتب کار را خراب می‌کند.

از دامن قلب، عقل به معراج رود!

عقل تمام صور الهی را در قلب می‌ریزد تا قلب به آن تعین دهد. همان‌طور که مرد پول به خانه می‌آورد تا زن بپزد؛ بدوزد و استفاده کند. مرد هم لذت می‌برد. به همین دلیل گفته می‌شود که قلب با دریافت ادراکات و شهود مغز، نه ‌تنها بر اعضا و افعال بلکه بر نوسانات و امواج مغز مؤثر است. بر همین اساس است که «از دامن زن مرد به معراج می‌رود.» مرد خودش نمی‌تواند به معراج رود! زن باید او را بالا ببرد. اما کدام زن؟!

از دامن قلب است که عقل به معراج می‌رود! یعنی تعین پیدا می‌کند و تبدیل به فرد فرد انسان‌ها می‌شود. به خاطر وجود زهرا(سلام‌الله‌علیها) است که علی(علیه‌السلام) می‌تواند صبر کند، آرامش داشته باشد و به زیباترین شکل، بندگی کند.

مسلم‌بن‌عقیل در خانوادۀ بسیار فقیری به دنیا آمد. پدرش عقیل، فرزندان زیاد و اموال کمی داشت. اما خیلی خوب و قوی بزرگ شد. هم به درجات معنوی رسید هم به ثروت و دارایی. چون عاشق حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) بود. عباس(علیه‌السلام) به خاطر عشق و ارادتش به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) به این مقام رسید و همه را مدیون مادرش ام‌البنین است که قلب هستی را خوب می‌شناخت و عشق حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) را در دل فرزندانش کاشت. می‌دانست که اگر فرزندانش عشق زهرا(سلام‌الله‌علیها) را نداشته باشند، نمی‌توانند برای حسین(علیه‌السلام) فداکاری کنند و پشت‌ و پناه زینب(سلام‌الله‌علیها) باشند.

خانواده‌ای که یک مادر مدبر نداشته باشد، محال است بتواند برای فرزندان و دیگران مفید باشد و خودش، همسر و بچه‌ها را رشد دهد. هر چند آن خانواده بهترین مرد و کامل‌ترین امکانات را داشته باشد. اما اگر خانواده، یک زن خوب داشته باشد، حتی اگر مرد، خوب نباشد، می‌تواند خود مرد و صُور مرد را تدبیر کند. چه زنانی که توانستند مردان بی‌دین، عیاش، معتاد و... را عارف کنند و از دامن خود به معراج ببرند.[8]

قلب در عین حال که ادراکات مغز را می‌گیرد و تعین می‌دهد، نوسانات و امواج مغز را هم اداره می‌کند. زهرا(سلام‌الله‌علیها) علی(علیه‌السلام) را اداره کرد؛ وگرنه او از غصه دق می‌کرد. وقتی فرزندش سقط شد؛ میخ مسمار به سینه‌اش رفت؛ وقتی کمرش خم و بازویش کبود شد؛ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) به نحوی همۀ اینها را تدبیر کرد که علی(علیه‌السلام) فقط هنگام شستن او پس از شهادت فهمید که بازویش ورم کرده و به او چه گذشته است.

این را مقایسه کنید با احوالات زنی که صبح تا شب به شوهرش غر می‌زند! آن هم سر چه‌چیزی؟ کم و زیاد دنیا! و طلبکار است که زندگی در شأن من نیست! حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) وقتی پشت در رفت و آسیب دید نگفت «این در شأن من به عنوان دختر پیامبر نیست!» و وقتی مسببان این حادثه از علی(علیه‌السلام) تقاضای عیادت او را می‌کنند، می‌گوید: هرچه تو بگویی! "انا أَمَتُکَ"[9] این یعنی کنترل کردن نوسات امواج مغز.

ای زن! تو بسیار ارزشمندی!

ببینید که زنان بزرگی مثل حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)، حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها)، حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) و حضرت خدیجه(سلام‌الله‌علیها) چه کردند و چه نقشی در حوادث تاریخی داشتند؟ چرا ایده‌آل زن‌های ما زندگی با مردانی است که تمام امیالشان را برآورده کنند؟! در حالی که این زن است که باید امیال مرد را تعین دهد؛ برای او آرزو بسازد و او را بالا بکشد.

دختر امروز وقتی ازدواج می‌کند، می‌خواهد همسرش تمام خلأهای خانۀ پدری را برایش تأمین کند! چون جایگاه خود را نمی‌شناسد. وای به روزی که مرد در تأمین امیالش کوتاهی کند! ای زن! تو عشق هستی! تو قلبی! می‌توانی دنیایی کار کنی! جای خودت را پیدا کن!

خداوند به پیامبر می‌فرماید: «به زنانت بگو اگر دنیا را می‌خواهند، دنبال دنیا بروند. اما اگر تو را می‌خواهند، در خانه بنشینند.»[10] یعنی در جایگاه خود قرار گیرند. کسی که به این توصیه عمل کرد (مثل حضرت خدیجه) در تاریخ چه نقشی ایفا کرد و عاقبت کسی که به این دستور عمل نکرد (عایشه) چه شد؟

از دل این بحث‌ها باید جایگاه خود را بشناسیم. چرا امروز زندگی‌ها این‌قدر آشفته و خراب است؟ چرا خبری از صبر و تحمل نیست؟ چرا زن، قلب ‌بودن خود را فراموش کرده است؟ چرا به جای تعین ‌دادن به عقل، درگیر چیزهای دیگر است؟ چرا با کم ‌و زیاد دنیا نمی‌سازد؟ قلب حتی می‌تواند مغز را هم تعین دهد. هم جلال و هم جمال او را تدبیر کند بدون اینکه این دو وجهه را به تناقض و خصومت بکشاند.

لعنت بر بنیان‌گذاران سقیفه و مغصوبین حق ولایت که نگذاشتند این آبشخور، صاف و زلال جاری شود و همه بتوانند جایگاه واقعی خود را بشناسند و به کمال خود برسند.

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی"[11] ما فقط معنی تحت‌اللفظی کلام ایشان را دریافتیم بدون اینکه بررسی کنیم که بضعه چه جایگاهی دارد. چرا پیامبر فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را "ام ابیها"[12] می‌نامد؟ چرا مرتباً می‌فرمود: "فداك أبوك"[13] چرا اینقدر سطحی فکر می‌کنیم و به اشک ریختن و حالی به حالی شدن در روضه‌ها بسنده کرده‌ایم؟ چرا مقامات حضرات معصومین را در عبادات و بندگی فقهی‌ و اخلاق خوبشان خلاصه می‌کنیم؛ در حالی که جایگاه ایشان در نظام هستی بسیار بالاتر است؟ چرا با اینکه عاشقشان هستیم، آن‌ها را نمی‌شناسیم و تصمیماتشان را درک نمی‌کنیم؟  چون خود را نمی‌شناسیم و خودمان را درک نمی‌کنیم. چون زن بودن یا مرد بودن خود را نمی‌فهمیم و ارتباط عقل و قلب را نمی‌دانیم.

مغز، قلب است. یعنی سلول‌های عصبی قلب، مثل سلول‌های عصبی قوۀ دماغیه و مغز است. می‌تواند قلب پخته، سرّ، فؤاد یا قلب روحانی باشد که جایگاه عشق، محبت و معرفت است. زیرا به قدرت و قوت عقل می‌تواند به شهود برسد و ظهوری از قلب عاشق یا عقل مستفاد باشد.

مصداق عقل مستفاد، حضرت علی(علیه‌السلام) و عشق فانی در عقل مستفاد، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) است که همۀ معصومین به او ارادت دارند. از پیامبر و علی(علیه‌السلام) گرفته تا حضرت بقیة‌اللّه(عجل‌الله‌فرجه) که در توقیع شریف می‌فرماید: «مادر ما حجت خدا بر ماست.»

در خانواده اگر پدر بمیرد تاثیر منفی بیشتری در زندگی دارد یا مادر؟ اگر پدر بمیرد، حتی اگر حقوق نداشته باشد، مادر می‌تواند اقتصاد خانواده، حفظ آبرو و تربیت بچه‌ها را مدیریت کند. اما اگر مادر بمیرد خانواده پراکنده می‌شود و از هم می‌پاشد و هیچ چیز سر جای خود نمی‌ماند. این عشق است! به همین دلیل همۀ‌ معصومین عاشق فاطمه(سلام‌الله‌علیها) هستند.

در بخش دوم حدیث عقل و جهل داریم که خداوند انبیا را با عقل کامل کرد. کمال حضرت آدم این بود که خدا روح خود را در او دمید. اما ادم به تنهایی نمی‌توانست کمال را هم در جلال ظهور دهد و هم در جمال. پس خداوند حوّا را در کنارش قرار داد تا عامل ظهور کمال باشد. آدم تمام اسما را گرفت. اما حوّا آن را ظهور داد.

به همین ترتیب در کنار هر نبی، زنی بود که عامل ظهور کمالش باشد: حضرت مریم در کنار عیسی، آسیه در کنار موسی و خدیجه در کنار پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود.

آن وقت زن جامعه امروز درگیر چیست؟ فمینیسم! هنوز می‌پرسد: بی‌عدالتی نیست که مرد دو سهم ارث می‌برد و من یک سهم؟ چرا حق طلاق با مرد است؟ چرا من باید از او اجازه بگیرم؟ چرا مرد حجاب ندارد و من مجبورم داشته باشم؟

ای زن! تو اصلاً می‌دانی چه کسی هستی؟ می‌دانی جایگاهت در نظام هستی چقدر بالاست؟ تو آنقدر ارزشمند هستی که خدا تمام عقل و اسمایش را در تو ریخته است! همان‌طور که مرد تمام انرژی‌اش را برای زن صرف می‌کند. مرد صبح تا شب کار می‌کند و عمدۀ پولش را برای همسرش خرج می‌کند. زن ده برابر شوهرش لباس و کیف و کفش دارد!

امروز بیشتر زن‌ها اصلاً بلد نیستند زندگی کنند! آن ‌وقت می‌گویند چرا مردان امروز روانی هستند؟! با فشارهایی که زنانشان به آن‌ها وارد می‌کنند اگر روانی نشوند عجیب است! زن تا به خانۀ شوهر وارد می‌شود، مرد باید همه چیز را برایش فراهم کند و حتی عقده‌های خانواده پدری‌اش جبران شود!

ای زن! تو برای یک چیز دیگر خلق شده‌ای! تو باید اسمای الهی را ظهور دهی. اگر مرد کم می‌آورد، خلاقیت به خرج بده و آن کم را تدبیر کن. اگر زیاد می‌آورد، آن را هم تدبیر کن. می‌توانی بداخلاقی و سایر صفات بد او را مدیریت کنی. علی(علیه‌السلام) با شمشیر خونین می‌آمد! زهرا(سلام‌الله‌علیها) کجا و شمشیر خونین شستن کجا؟! وقتی باردار بود، یک بار هوس انار کرد و از علی(علیه‌السلام) خواست انار بخرد. اما او انار را انفاق کرد و دست خالی برگشت! زهرا(سلام‌الله‌علیها) این را هم تدبیر کرد؛ خدا هم برایش مائده ‌فرستاد.

زنان ما در کم و زیاد زندگی چه چیزی را تدبیر کرده‌اند که از خدا انتظار مائده دارند؟ گله می‌کنند که چرا خدا برایمان درد و بلا می‌فرستد. تقصیر خدا نیست! امروز بیشتر زوج‌ها زندگی مشترک ندارند. زندگی آن‌ها تضاد و تخاصم دائمی بین زن و مرد است. چون هیچ کدام جایگاه خود را نمی‌دانند. از قلب متعین خبری نیست. به همین دلیل وضع جامعه این است.

امروز قلب‌ها بیمار است و قلب بیمار در میدان تعین هر چه می‌گیرد فاسد می‌کند. نطفه را می‌گیرد، اما بچه سالمی تحویل نمی‌دهد و تربیتش را خراب می‌کند. از مواد غذایی گرفته تا وسایل زندگی، خانه، ماشین و موبایل، همه را دارد و همه را فاسد می‌کند. محبت‌ها هم که عین فساد است. همین باعث شده دادگاه‌های خانواده اینقدر شلوغ باشد.

بی‌حجاب و باحجاب و نمازخوان و بی‌نماز هم ندارد. هیچ کس درست زندگی نمی‌کند. چون زنان جای خود را نمی‌دانند، مردان هم سر جای خود نیستند.

 اگر زن جایگاه خود را نشناسد، همسر و فرزندانش را دیوانه می‌کند! امروز مغز مردان بسیاری معیوب است و نمی‌توانند درست فکر کنند. چون زن‌ها با خواسته‌های برآمده از قلب‌های بیمار، عقل آن‌ها را تبدیل به عقل جزئی کرده‌اند.

اگر مادری خودش قلب نباشد، چطور می‌تواند به فرزندش قلب بدهد و او را به درستی تعین بخشد. این خرابی نسل به نسل ادامه می‌یابد. لازم نیست منتظر عواقب اخروی‌اش بمانیم. همین الان زندگی‌ها جهنم است.

مرد مدیر است و زن مدبر است. او باید مثبت و منفی همسرش و مشکلات زندگی را تدبیر کند. عارف بودن فقط گوش دادن درس عرفان نیست. عرفان در متن زندگی ماست.

خداوند برای زن و مرد حقوقی تعیین کرده است. امروز مردان چه حقوقی دارند؟! دختر هنوز ازدواج نکرده می‌گوید: «حق طلاق، حق مسکن و حق حضانت را به من بده!» وقتی هم وارد زندگی می‌شود خانه، ماشین، موبایل و هزار چیز دیگر می‌خواهد. او در جهنمی که برای خود ساخته می‌سوزد و همسر و فرزندان و خانوادۀ خودش و همسرش را هم می‌سوزاند.

خوش‌ به‌ حال زنی که نه خودش می‌سوزد؛ نه دیگران را می‌سوزاند. او روزبه‌روز بیشتر به تکامل می‌رسد؛ خودش و زندگی‌اش را رشد می‌دهد؛ خدا هم از در و دیوار برایش می‌ریزد.

اگر ما جای قلب و عقل را نشناسیم، خبری از عشق در زندگی‌ ما نخواهد بود. عشق هم یعنی خدا و پیامبر. نه آنچه ما به عنوان عشق اعتبار کرده‌ایم: ماشین، موبایل، قد و بالای شوهر و حتی اینکه سر زنش هوو نیاورد عشق نیست.

اگر جایگاه مغز، عقل و قلب را نشناسیم، هرگز عشق در قلب ما به‌ عنوان خداپرستی، الوهیت، عبودیت در مقابل خداوند و مودت اهل ‌بیت(علیهم‌السلام) حاصل نمی‌شود.

عشق، عامل تعین

مغز مسئول معلومات و علم مبهم و بی‌تعین و قلب، مسئول عمل است. عقل ایمان و قلب عمل صالح است. "إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ"[14] عقل، کلمۀ طیبه است که عمل صالح یعنی قلب آن را بالا می‌برد. یعنی تا عمل صالح نباشد، کلمۀ طیبه، ظهوری ندارد.

جوهریت هر موجود و ظهور عشق الهی به قلب است. یعنی تجلی ذات به ذات، ذات به صفات و صفات به اسما صورت می‌گیرد. در نهایت، عقل که جامع اسماست در نفس تجلی می‌کند و نفس هم عقل را که صورت است در ماده به جریان می‌اندازد تا نفوس که جسمانیةالحدوث هستند انشا ‌شوند.

پس انشای نفوس و ظهور تعینات اسما در قلب و حیات همۀ هستی به قلب وابسته است. نفس کل، قلب و صورت، عقل است. تعین، قلب و ادراک، عقل است. جنین، قلب و نطفه، عقل است و این دو از هم جدا نیستند.

در سیر جوهری که مغز و قلب تکمیل می‌شوند، قوای نفس هم در بدن به کمال فعلیت خود می‌رسند. مغز و سلسله اعصاب آن، قلب را متأثر می‌کند. مغز با سلول‌های پیام‌رسان نوروترانسمیترها (که پایانه‌های عصبیِ لوله‌های عصبی هستند) و قلب با بافت گرهی خود متصل به سیستم اتونوم یا ICN روی هم تأثیر متقابل دارند.

در عالم هستی، تأثیر متقابل عقل و قلب، در نهایت به عشق و وجود مبارک "رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ"[15] می‌رسد. قلب، واسطۀ فیض در کل عالم است و دو رو دارد: یک رو به سوی لفّ و روی دیگر به سوی نشر؛ یک رو به سوی ابهام و روی دیگر به سوی تعین و تشخص. مثل قلب که در بدن یک رو به سوی مغز دارد و از سیستم عصبی دریافت می‌کند و روی دیگر آن به سوی جوارح و جوانح است که آن‌ها را تدبیر می‌کند.

شخصیت هر انسانی با عشق یا قلب عاقل ساخته می‌شود. شاکلۀ[16] هر کس یک حقیقت ممتد به نام عشق الهی است که در تمام هستی سریان دارد و منبع آن، وجود منبسط است. او هم آن عشق و محبت را از ام‌ابیهای خود گرفته است.

هر کس با آنچه دوست دارد محشور می‌شود؛[17] چون عشق است که نفس را به تعین می‌رساند و از قلب ظهور می‌کند. در اینجا عقل و قلب اتحاد پیدا می‌کنند و تمام هویت نفس می‌شود قلب و ادراکات.

صاحب المیزان می‌فرماید: «مراد از قلب خود انسان به معنی نفس و روح است.» [18] ملاصدرا در مورد قلب می‌گوید: «اولین عضوی که از بدن به حرکت درمی‌آید و آخرین عضوی که از حرکت باز می‌ایستد، قلب صنوبری است.» [19] و سپس قلب را به کعبه تشبیه کرده و این آیه را بیان می‌کند: "إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ"[20]

علت اینکه که ملاصدرا از مغز اسمی نبرده به این ‌دلیل است که اگر قلبی نباشد که نشر و تعین دهد، اصلاً از مغز خبری نیست! صیرورت مغز با قلب است. علم جنین‌شناسی هم بر این ادعا صحه می‌گذارد.

 صیرورت و شدن در مسیر ملاقات رب با قلب حاصل می‌شود: "يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ"[21] لقای حق به فعالیت قلب است. به همین دلیل از قلب به عنوان آخرین عضوی نام می‌برند که از حرکت می‌ایستد. چون تا او می‌تپد، حیات را جاری می‌کند.

در قیامت کبری هم دستور می‌رسد چشم‌ها را ببندید که حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) می‌خواهد عبور کند و اهل بهشت را با خود ببرد. هر کس به این قلب هستی وصل باشد به حیات طیبه می‌رسد. چون او عامل جریان یافتن حیات است. به همین دلیل صلۀ رحم واجب است و رحم اصلی در عالم هستی، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) است. شرط تحقق قیامت و وصل به حق در غیب وجود مادر اتفاق می‌افتد و این همان بقای روحانی نفس است. وصل به اوست که ما را در جلوۀ روحانیة‌البقا و شهود قلب به حیات ابدی می‌رساند.

 

 


[1]- علل الشرایع، ج1، ص100.

[2]- سورۀ یوسف، آیۀ ۳۹: معبودان متفرق بهترند یا خدای یکتای قدرتمند؟!

[3]- تفسیر المیزان، ج19.

[4]- غرر الحكم، حدیث 5885: "خَلَقَ الإنسانَ ذا نَفْسٍ ناطِقةٍ إنْ زكّاها بالعِلمِ و العَملِ فقد شابَهتْ جواهرَ أوائلِ عِلَلِها و إذا اعْتَدلَ مِزاجُها و فارَقَتِ الأضدادَ فقد شارَكَ بها السَّبْعَ الشِّدادَ"

[5]- تفسير أطيب البيان، ج 13، ص 236: "نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ عَلی خَلْقِهِ وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْنا"

[6]- بحارالانوار، جلد43، صفحه 134: "لقد کنت انظر الیها فتنکشف عنی الهموم والاحزان"

[7]- سورۀ نساء، آیۀ ۳۴: "الرِّ‌جَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَیٰ بَعْضٍ"

[8]- برای مطالعه بیشتر در مورد جایگاه زن، رجوع کنید به کتاب جمال مستور.

 [9]- بحارالانوار، ج ،17 ص 309: "الْبَیْتُ بَیْتُکَ و انا أَمَتُکَ"؛ خانه، خانۀ تو و من کنیز تو هستم!

[10]- سورۀ احزاب، آیۀ ۳۳.

[11]- شیخ صدوق، الامالی، ۱۴۱۷ق، ص۱۶۵: فاطمه پارۀ تن من است.

[12]- اسد الغابه، جلد 5، صفحه 520.

[13]- بحار الأنوار، ج۳۶، ص۲۸۸: پدرت به فدایت!

[14]- سورۀ فاطر، آیۀ ۱۰: کلمه طیب به سوی او بالا می‌رود و عمل صالح آن را بالا می‌برد.

[15]- سورۀ انبیاء، آیۀ ۱۰۷: "وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ"

[16]- سورۀ اسراء، آیۀ ۸۴: "كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ"

[17]- اصول کافی (ط-الإسلامیة)، ج ۲، ص ۱۲۷: " المَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ "

[18]- المیزان، جلد2، ص223: أنّ المراد بالقلب هو الانسان بمعنى النفس و الروح

[19]- ایقاظ النائمین، ص۴۹

[20]- سورۀ آل عمران، آیۀ ۹۶.

[21]- سورۀ انشقاق، آیۀ ۶: ای انسان تو با رنج و سختی به سوی رب خود حرکت می‌کنی پس او را ملاقات خواهی کرد.

 



نظرات کاربران

//