حرکت افلاک
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 112، 16 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع حرکت افلاک میپردازیم.
رسیدیم به شناخت نفوس افلاکی و کیفیت صدور آنها از مبدأ هستی. مبدأ هستی، وحدت حقۀ حقیقیه است و بهدلیل اینکه از هرگونه کثرت و ترکیبی مبرا است، ضروری است که یک جوهر عقلی، فیض این وحدت را بگیرد؛ جوهری که هم بتواند وحدت را بگیرد و هم آنچنان محو و عبد حقیقی وحدت حقیقیه باشد که بهلحاظ نفس خودش هیچ نظری هم به این وحدت نداشته باشد. این جوهر، عقل است.
عقل باید در رتبهای از خودش ظهور پیدا کند که در عین حال که جرم دارد، جرمش از عناصر ترکیبی نباشد، تا بتواند این وحدت را اگرچه در کثرت میگیرد ولی کثرت، کثرت تضاد و تخاصم و... نباشد. این رتبه، همان اجرام سماوی یا افلاک هستند.
اولین مرتبهای که عقل میخواهد تحتعنوان نفس کلیۀ قدسیه ظهور کند و آن وحدت را که از حضرت حقتعالی به طریق حادث ذاتی گرفته[1] در کثرت ظهور دهد، همان جسم طبیعی و کلی یا جرم افلاک است و مرتبهای است که نفس از آن حدوث پیدا میکند.
در بیان مراتب فوق، ابن سینا و فلاسفۀ مشاء به عقول نهگانه معتقدند؛ یعنی مراتب را از عقل اول تا نه مرتبه تعریف میکنند ولی ملاصدرا به یک عقل معتقد است و بعد از آن به نفس که مرتبۀ نازلۀ همان عقل است. در نگاه ابنسینا از عقل اول، عقل دوم[2] ظهور پیدا میکند که همان جسم افلاک و جسم طبیعی است و از عقل دوم، عقل سوم ظهور پیدا میکند و همینطور تا عقل نهم.
صادر اول (عقل اول) از دیدگاه ابنسینا دو حیثیت پیدا میکند که یکی وجودش بهاعتبار نسبتش با مبدأ هستی است که نور و غنای محض است. دیگری وجود آن به سبب ذات خودش است، که ظهور وحدت در کثرت علمی است و این همان مقام عین فقر عقل است. این مقام با اینکه تمام داراییهای حضرت حقتعالی بهعنوان واجب بالغیر را میگیرد ولی دانهای از اینها را ذاتاً صاحب و مالک نشده و این مالک نشدن همان شرافت، بندگی و وجود عینالرابطی عقل است، که مقام عالی اشرف خلقت است.
جسم مساوی است با حرکت؛ چه در اجسام فلکی چه اجسام عنصری، منتها حرکت اجسام فلکی با حرکت اجسام عنصری فرق میکند. از نظر ابنسینا حرکت افلاک، حرکت ارادی است؛ زيرا حرکت اجرام آسمانی حرکتی طبيعی[3] نیست چرا که حرکت طبيعی نمیتواند هم مطلوب و هم متروک باشد، در حالی که حرکت افلاک دایرهای است و در حرکت دايرهای، نقطهای که در آن واقع هستيم، از يک سو مطلوب و از سوي ديگر متروک بعدی ما به حساب میآيد.[4] حرکت افلاک قسری[5] هم نيست چرا که حرکت قسری نمیتواند امری دائمی باشد، در حالی که حرکت افلاک دائمی است؛ بدين ترتيب حرکت افلاک، جز حرکت ارادی (نفسانی) نمیتواند باشد.[6]
حرکت ارادی فلک، معلول دو اراده کلی و جزئی است. هیچ یک از این دو اراده به تنهایی کافی نیست، بلکه به وجود توأمان آنها برای تحقق حرکت ارادی فلک نیاز است. اراده کلی، ارادهای است که به امر کلی یا امر معقول تعلق میگیرد. حال آنکه مراد و متعلق اراده جزئی، امر جزئی یا محسوس است.
حرکت جسم فلک اول، برای خودِ حرکت نیست، یعنی غایت حرکت، چیزی غیر از حرکت است. غایت این حرکت فلک، باید حرکت وضع معین باشد. از طرفی غایت حرکت فلک باید کلی باشد، زیرا اگر "وضع" مورد نظر، جزئی باشد با توجه به اینکه تعداد افراد جزئی، محدود (محصور) است، این وضع هر قدر هم افراد متعدد داشته باشد، چون این افراد متناهیاند، با چرخشهای متناهی فلک به تعداد افراد آن وضع جزئی، غایت حاصل میشود و در آن صورت حرکت فلک باید متوقف گردد، حال آنکه حرکت وضعی فلک دائمی است. پس آن وضع، یک وضع کلی است و ارادهای هم که به آن وضع تعلق میگیرد، باید اراده کلی (عقلی) باشد.
اما اراده کلی برای حرکت فلک کفایت نمیکند. برای این حرکت علاوه بر اراده کلی، به اراده جزئی هم نیاز است. زیرا "کلّی بما هو کلّی" موجود نیست، کلی فقط در ضمن افراد یا همان جزئیات، موجود است. همان طور که انسان در فعل اختیاریاش، مثلاً رسیدن به یک مکان مشخص را اراده می کند (اراده کلی) و سپس قطعات مختلف مسافت را یکی پس از دیگری اراده میکند، محرک فلک نیز یک مطلوب نهایی مثلاً تشبه به عقل، را اراده می کند (ارادۀ کلی) و سپس حرکات جزئی یعنی همان دورههای مستمر را برای نیل به آن مطلوب اراده میکند و هریک از اینها یک ارادۀ جزئی است.
انسان برای عاقل شدن ناگزیر است که با افلاک ارتباط داشته باشد. ما با ارتباط با جزئیات و با ارادهٔ جزئی هرگز نمیتوانیم عاقل شویم. زیرا برعکس افلاک که خاستگاهشان عقل است، ما خاستگاهمان عناصر است. جسم افلاک جسم کلی است و جسم انسان جسم جزئی! پس اولین توجه او به محسوسات است؛ درحالیکه توجه افلاک به عقل است. و حرکت انسان به خلاف افلاک حرکت مستقیم است، نه مستدیر. افلاک برای تشبه به عقل حرکت میکنند؛ ولی انسان در ابتدا برای تشبه به اطرفیانش حرکت مینماید.
برای اینکه بدانیم محرک فلک چیست، باید ببینیم این دو ارادۀ مذکور (کلی و جزئی) در چه موجودی میتواند تحقق یابد. موجودی که دارای اراده کلی است، باید موجودی ذاتاً مجرد باشد که نه جسم است و نه جسمانی. چنین موجودی یا عقل است یا نفس، ولی عقل، مطلقاً نمی تواند ارادهای داشته باشد. نه اراده کلی و نه اراده جزئی. به اعتقاد ابن سینا، علت قریب حرکت فلک اول، نفس است.[7]
تا اینجا نظر ابنسینا را مرور کردیم، بعد از این نگاهی داریم به نظر ملاصدرا در این بحث. ایشان معتقد است در اجسام، آنچه مانع از قبول فيض میشود، تضاد عناصر و تفاسد (ناشى از تركيب) و كثافت طبيعى ناشى از بُعد و دورى از اعتدال مزاج است. بنابراین هنگامى كه اجسام بسيط به يكديگر مىپيوندند و از آنها جسم مركبى به وجود مىآيد صلاحيت آنها براى قبول فيض ربانى (يعنى نفس و درجات مختلف آن) بيشتر مىشود، هرچه اعتدال در اجسام بیشتر باشد قبول فیض قویتر است. تا جایی که اگر به مرتبۀ اعتدال حقيقى نايل گردند، شايستۀ قبول ذات فيض (يعنى اتصال و اتحاد به فيض مقدس و رحمت واسعۀ الهيه) گردند.[8]
اینکه انسانها در گذشته، از نظر جسمی خیلی سالمتر از ما زندگی میکردند، عمر طولانی داشتند، مرضهای متعدد نداشتند. برای این است که ارتباطشان با افلاک درست بود. انسان امروزی، هم جسمش در اثر دستکاری در خوردنیهایش از نباتات و حیوانات گرفته تا آنچه از راه دنیای مجاز به خوردش میدهند، غلظت گرفته هم دنیای اطرافش چنان مملو از آلودگی هوا و آب و خاک و... شده، که پذیرش عقل برایش نزدیک به محال شده است. برای گرفتن فیض ولایت و نور معنوی امام زمان(عجّلاللهفرجه)، مجاهدتها لازم است! چه رسد به دیدن سیمای آن حضرت که دیدگان ما با دیدن اینهمه غلظتها از آن محروم است!
عارف باید در حرکتش اینقدر این عناصر را تلطیف کند در بدن خودش، تا بتواند با افلاک ارتباط درستی برقرار کند و افلاک او را برساند به نفس قدسیۀ کلیه. از طرف دیگر اجرام آسمانی جرم دارند اما جرمشان بسیط و شفاف و عاری از تضاد است. پس جرم آسمانی برای دریافت فیض نفس کلیه از عقل کلی قابلتر و آمادهتر است. در نتیجه نفوس پاک فلکی به نسبت نفوس ما خیلی به خدا نزدیکتر هستند. ما هم بخواهیم به خدا نزدیک شویم باید بتوانیم این تطابق را برقرار کنیم. البته این مطلب دلیل بر بالاتر بودن رتبۀ افلاک نیست، بلکه این خودش مرتبهای از وجود ماست که میخواهیم برسیم و از آن امداد بگیریم.
افلاک دارای نفس هستند، نفوسشان، نفوس ناطقۀ محض است. لذا حرکت افلاک عقلی است پس افلاک، انسان کبیر است. ملاصدرا میگوید: هریک از افلاک حیوان ناطقی است که همواره به ارادۀ خود حرکت میکنند، دارای جسم و نفساند. جرم فلک همان بدن انسان است، نفس او همان نفس انسان است. واحدی است که به تمام اجزای بدنش تعلق دارد و این آیۀ قرآن که میفرماید: "مَا خَلْقُكُمْ وَ لَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ"[9] به همین نکته اشاره دارد. انسان و افلاک جسم و نفس دارند، منتها جسم و نفس افلاک حرکتشان ارادی و مستدیر رو به عقل، جسم و نفس انسان حرکتش مستقیم است. لذا حکمای الهی، انسان کبیر را که افلاک است، حیوانی مطیع خداوند میدانند.
افلاک بدنی دارند به نام جسم کلی، نفسی دارند به نام نفس ناطقه که ساری در تمام ذرات عالم وجود است. هرکس خود و نفس خود را نشناسد درکی از نفوس افلاک ندارد، پس درک نفوس بشری درک افلاک است، درک نفوس افلاک کمک به حرکت دوّار عقلانی نفوس بشری است.
نفوس فلکی چون شهوت و غضب ندارند با یکدیگر جنگ و تصادم ندارند، و هرکدام در مدار خودشان در گردش هستند. فخر رازی میگوید: مراد از مجاهده، پیراستن نفس از علائق جسم کثیف متضاد است و رسیدن به علاقۀ جسم بسیط و لطیف افلاک است؛ چون با این صافی شدن مثل افلاک، شفاف میشود و آمادۀ پذیرش فیوضات عقل میشود.
[1]- فرق بین حادث ذاتی با حادث استعدادی این است که در حادث استعدادی قوهای هست و فعلی، نقصی هست و کمالی، و حرکت از نقص به کمال است. ولی حادث ذاتی فعلیت محض است و حالت منتظره ندارد، پس عقل تمام اسمای الهی را بهنحو فعلیت در خودش دارد.
[2]- منظور از عقل اول و عقل دوم یک موجود واحدی است که در حیثیات گوناگون ظهور میکند.
[3]- وقتی فاعل بر طبق طبیعت خودش، حرکت را انجام میدهد مانند سنگی که از بالا به سمت پائین میآید و یا دود و بخار که به سمت بالا حرکت میکند. به این نوع حرکت، حرکت طبعی میگویند.
[4]- الاشارات و التنبیهات، 1375، ص93.
[5]- وقتی فاعل بر خلاف طبع خودش حرکت میکند مانند سنگی که کسی آن را به سمت بالا پرت میکند، به آن حرکت قسری میگویند.
[6]- الهيات دانشنامه علائي، 1383، ص 139.
[7]- با مراجعه به مقاله ابنسینا: جهان و انسان نوشته انشاءالله رحمتی، از سایت راسخون.
[8]- فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، ص503.
[9]- سورۀ لقمان، آیۀ 28.
نظرات کاربران