حقیقت عشق
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 95، 24 شوال 1442) به تبیین موضوع حقیقیت عشق میپردازیم.
رابطۀ وجود و شهود
از مطالبی که در بیان رابطۀ عقل و قلب گفته شد به این نتیجه رسیدیم که در جسم مادی انسان، قلب به مغز وابسته است و در هستی، قلب معنوی به عقل وابسته است، و هیچگونه هویتی جدای از عقل ندارد، گرچه حدوث خودش حدوث جسمانی است. بنابراین تمام حالات و عواطف و احساسات قلب، در نظام مادی از سنخ آگاهی است که از مغز میگیرد و در نظام معنوی از نور علمی است که از عقل میگیرد.
چگونگی این رابطه، در بیان رسول خدا اینگونه آمده است: "فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْتِ."[1]؛ پس از بلوغ و رسيدن مولود به حدّ رجال و زنان البته پرده كنار خواهد رفت آنگاه در قلب و دل آن انسان نورى واقع شده كه به واسطۀ آن واجب و مستحب و زشت و زيبا و نيكو و پست را درک مىنمايد و بايد توجّه داشت كه حكم عقل در قلب و دل انسان همچون حكم چراغ است كه در وسط خانه افروخته باشند.
چقدر این روایت زیبا درک جایگاه عقل و قلب را روشن میکند. عقل نوری است که در قلب انسان وارد میشود که خوب و بد و واجب و مستحب را میفهمد؛ مثل اینکه در تاریکی همهچیز در خانه هست اما تعین و تشخص دیداری ندارد؛ یعنی فؤاد نیست که "مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ"[2] باشد. وقتی که چراغ را روشن کنی، همۀ آنها دیده میشوند. ایجاد نمیشوند؛ چون هستند. اسمای الهی هستند و بالفعل هم هستند ولی مثل آنچه در تاریکی دیده نمیشود، تعین شهودی ندارند.
شهود همان یافتن است و بین یافتن و دانستن فرق است. همانطور که بین روشنایی و تاریکی فرق است. برای مثال دانستن، این است که من میدانم خانه در دارد، پنجره دارد، دیوار دارد، وسایل دارد، ولی وقتی تاریک باشد، نمیفهمم چطور جلوی در و پنجره بروم و آنها را باز کنم، کجا بنشینم و بلند بشوم؟ هرآن امکان افتادنم هست.
رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) ،عقل را نوری در قلب معرفی میفرماید که به واسطۀ آن فرق بين حق و باطل گذاشته مىشود: "الْعَقْلُ نُورٌ فِي الْقَلْبِ يُفَرَّقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ."[3] و انسان به وسيلۀ آن تفاوت ميان ديدنیها و ناديدنیها را بشناسد: "الْعَقْلُ نُورٌ خَلَقَهُ اللَّهُ لِلْإِنْسَانِ وَ جَعَلَهُ يُضِيءُ عَلَى الْقَلْبِ لِيَعْرِفَ بِهِ الْفَرْقَ بَيْنَ الْمُشَاهَدَاتِ مِنَ الْمَغِيبَاتِ"[4].
اساس این روشنگری، قلب است. این قلب است که با ادراک عین فقر خودش در پیشگاه عقل، آغاز روشنشدن و دریافت تمام صور عقلانی میشود.[5] و این همان سرّ مستودع در وجود نورانی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) است : "اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ" همان چراغی است که اگر نباشد اصلاً عقل را ظهور و تعینی نیست.
عقل، حرکت جسمیۀ خودش را با حدوث نفس آغاز میکند. حرکت نفس حرکت جوهری است و حرکت عارضی نیست؛ یعنی حرکتش از آنِ خودش است و نحوۀ بودن نفس این حرکت است، نه اینکه نفس باشد و عقل بیاید آن را حرکت بدهد! نفس در حرکت جوهری خود، بدن را انشا میکند. به این معنی که اعضای بدن و قوای آن، از قبل آماده نبودند و نفس بیاید درون آنها؛ بلکه اینها همه در حرکت جوهری نفس ایجاد میشوند.
این طور نیست که جنین که کامل شد، نفس در او دمیده شود، بلکه در نظام مادی، بدن ما یک حقیقت ممتدۀ جاریه است به نام عقل که جریان خلقتِ انسان را فرماندهی میکند و در همین جریان، خودش میشود نفس. نفس، قوۀ دماغیه را میسازد، که تمام آگاهی عقل در آنجاست. بعد قوۀ دماغیه، قلب را ساخته، تمام ارادهاش را در فرماندهی به قلب میدهد. قلب آرامآرام اعضا را میسازد و قوا را در اعضا به ظهور میرساند؛ مثلاً چشم را میسازد و بینایی را از او ظهور میدهد و... . قلب همۀ قوا را که در آگاهی مغز به شکل مبهم هستند، از ابهام درمیآورد. در اینجا نفس جنین به تشخص کامل حیوانی خود میرسد.
آگاهی از آنِ عقل است؛ ولی رؤیت و شهودِ آن آگاهی از آنِ قلب است. عشق از مسیر قلب، در هستی جاری میشود و تا قلب تعین پیدا نکند، هیچ عضوی از اعضا تشکیل نمیشود و تعین پیدا نمیکند. پس تا فاطمه(سلاماللهعلیها) نباشد، نه افلاک، نه عناصر، نه موالید سهگانه؛ هیچکدام تعین پیدا نمیکنند و در همان ابهام وجود و در همان بساطت نادیدنی و نایافتنی میمانند: "لولاک لَما خلَقْتُ الأفلاك و لَولا عَليّ لَما خلَقتُکَ، و لَوْلا فاطِمَة لَما خَلَقتُکُما"
وقتی در آیۀ شریفه میفرماید: "إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا"[6] پس آسمان و زمین وکوهها حق را میشناختند و برای همین «إبا» کردند از پذیرش این امانت، زیرا میدانستند که تحمل ادای آن را ندارند. یعنی عقل داشتند؛ اما قلب نداشتند که بتوانند تمام اسمای آن «سرّ مستودع» را به نشر بکشانند.: "لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ."[7]
ایجاد و ظهور حیات بدون عقل میسر نیست. و تعین و تشخص اسمای الهی بدون قلب امکان ندارد. پس یک وجود داریم و یک شهود؛ وجود به عقل است که نازل میشود و شهود به قلب است که وجود را تعین میدهد. اینچنین است که قلب با ادراک آگاهیهای دریافتی از عقل، دیگر نمیتواند تکذیب کند: "مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ[8] مَا رَأَىٰ. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ"[9]؛ قلب (پاک او) در آنچه دید هرگز دروغ نگفت. آیا با او درباره آنچه (با چشم خود) دیده مجادله میکنید؟!
از آنجایی که راستگوتر از قلب وجود ندارد، بهترین راه این است که انسان، کتاب قلب خود را بخواند تا به احوال و اوضاع خودش شناخت پیدا کند. قلب به انسان دروغ نمیگوید. اگر توجیهی هم باشد، کار ذهن است، نه قلب: "بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ. وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ"[10]؛ بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است، هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد!
اگر انسان قلبش را به دست شیطان بدهد، خودش متوجه میشود و اینکه حضرت علی(علیهالسلام) میفرماید شیطان در قلبش تخم میگذارد[11] اینطور نیست که متوجه نباشد، بلکه چون این آگاهی از نوع رؤیت و شهود است، کاملاً خودش متوجه است. در شهود قلبی جای شک و تردید نیست، مرحلۀ یقین است.
قلب، بیماریهای خود را میشناسد و به شخص بیمار هشدار میدهد که دنبال درمان خود باشد و به طبیب مراجعه کند. کسی که در توهم مانده و هشدارهای قلب را جدی نمیگیرد، به نماز و روزه ظاهری خود اکتفا میکند و ریا در کارها و هرزهگردی قلب و...، را توجیه میکند، خود را از دیدن نور، محروم ساخته، در عمق تاریکیها غرق میشود: "أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ"[12]
عشق، آخرین مظهر اراده
از نظر ملاصدرا خداوند به همۀ موجودات قوهای اعطا کرده است که مصالح را جذب و ضرر را ترک میکنند که در مورد نفس نباتی جذب و دفع نامیده میشود، در مورد نفس حیوانی میل و نفرت و در انسانها به عنوان اراده و کراهت خوانده میشود.[13] اولین چیزی که بر دل وارد میشود خاطر به معنی صورت علمی است. دوم انگیزۀ رغبت و میل به دیدن است که همان حرکت شهوانی است در طبع انسان؛ و از خاطر به وجود آمده و میل باطنی نامیده میشود. سوم حکم دل است به آنچه که سزاوار است انجام داده شود یا به سوی آن نگاه شود که آن را اعتقاد میگویند و تابع خواطر و امیال است. چهارم تصمیم و قطع نیت بر التفات و توجه است و آن را قصد و همت مینامیم.[14]
علامه جیلی نُه مظهر برای اراده بیان کرده است: «اراده در مخلوقات دارای نُه مظهر است. اولین، «میل» است، که عبارت است از انجذاب قلب به جانب مطلوبش که وقتی قوی شد، «ولع» نامیده میشود؛ مظهر دومِ اراده است. و اگر شدیدتر و زیادتر شد «صبابه» نامیده میشود. و آن عبارت از این است که قلب به جانب محبوب خویش ارسال میکند و این مظهر سوم اراده است. بعد از آن وقتی کاملاً از همهچیز فارغ شد و دل به محبوب داده و این را هم از جانب محبوب داشت، «شغف» نامیده میشود و این چهارمین مظهر اراده است.»
شغف همان است که قرآن دربارۀ زلیخا میفرماید: "وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ ۖ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ۖ إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ"[15]؛(این جریان در شهر منعکس شد؛) گروهی از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش [= غلامش] را بسوی خود دعوت میکند! عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم!»
«و بعد از آن وقتی در فؤاد استحکام یافت و این استحکام را از اشیا گرفت، «هوی» نامیده میشود که پنجمین مظهر اراده است.» در حدیث قدسی آمده است: "وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ نُورِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِكَتِي وَ كَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ رِزْقَهُ وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ وَ أَتَتْهُ الدُّنْيَا وَ هِيَ رَاغِمَةٌ"[16]؛ و سوگند به عزت و جلال و بزرگى و نور و برترى و بلندى مقامم كه هيچ بنده، دلخواه مرا بر خود مقدم ندارد جز آنكه فرشتگان من او را نگهبانى كنند، و آسمانها و زمينها روزى او را متكفل گردند (و به عهده گيرند) و از پس تجارت هر تاجرى پشتيبان و نگران او باشم، و دنيا هم در حالى كه نخواهد به جانب او رو كند.
«و بعد از آن وقتی تمام حکمش در جسد حاصل شد «غرام» گفته میشود که ششمین مظهر اراده است. و بعد از آن که رشد کرده و علل موجب میل از میان رفت «حب» نامیده میشود که هفتمین مظهر اراده است. و بعد از آن وقتی به هیجان آمده تا آنکه محب از خود فانی شده «وُدّ» نامیده میشود که هشتمین مظهر اراده است. و بعد از آن وقتی لبریز شد تا اینکه محب و محبوب هردو فانی شدند، عشق نامیده میشود.»[17]
عشق حقیقی لاتعین است. در عشق حقیقی هیچ تعینی نمیتوان پیدا کرد، در حالی که همۀ تعینها از عشق است. آنچه متعلق عشق یک عارف است، حقیقت انسان کامل است نه قد و بالایش، نه حتی اوصاف و عباداتش. برای همین هم ابوذر راحت تبعید میشود؛ چون از علی(علیهالسلام) دور نیست، هرچند او را نمیبیند و سلمان راحت به مدائن میرود و همانجا در ظاهر بدون علی(علیهالسلام) میمیرد.
این آخرین مقام از مقامات حصول قرب است که نه عارف میماند نه معروف، نه عاشق میماند نه معشوق، پس چه میماند؟ عشق، که: «بالعشق قامت السّموات»[18] نه به معشوق، نه به عاشق چون حق است. حق آن ذات محض و صِرفی است که هیچ اسم و رسمی ندارد. عشق است که مساوی با وجود و هستی است. اینجاست که انسان هم عاشق خودش است، هم عاشق انسان کامل، هم عاشق خدا؛ ولی هیچکدام از اینها برایش تعین ندارد.
عشق حقیقی و عشق اکبر به کسانی تعلق دارد که عاشق خدا و صفات او هستند و اینان همان حکیمان واقعیاند.[19] قلبی که منور به نور محبت و عشق است مستعد درک حقیقت هر چیزی به امر پروردگار است و در آن عوج و کاستی دیده نمیشود.[20] فرد همواره در اندیشۀ معشوق و در فکر احوال و افعال اوست و تمام قوای فکری خود را به آنسو جهت میدهد و مستغرق در ملاحظه خداوند میشود. به گونهای که چیزی به ذهن او غیر از خداوند خطور نمیکند.
و اگر این حالت ادامه یابد همانطور که در حدیث قدسی آمده است، خداوند چشم و گوش او خواهد شد[21]: "لاَ يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ اَلَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنِ اِسْتَعَاذَنِي أَعَذْتُهُ."[22] از این طریق، رسیدن به حضرت الهی برای نفس حاصل شده، باطنش به نور آن حضرت نورانیت مییابد[23].
سیمای عشق در زبان دعا
پس اگر تمام این حالات نسبت به معبود و معشوق حقیقی واقع شود، تمام حالات او؛ ترس، محبت، رقت، خواطر، احساسات، انگیزه، همهچیز میشود ادراک حسن و کمال. و همان میشود که به زبان دعا میگوییم: "اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيَائِكَ مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ صَابِرَةً عَلَى نُزُولِ بَلاَئِكَ (شَاكِرَةً لِفَوَاضِلِ نَعْمَائِكَ ذَاكِرَةً لِسَوَابِغِ آلاَئِكَ) مُشْتَاقَةً إِلَى فَرْحَةِ لِقَائِكَ مُتَزَوِّدَةً التَّقْوَى لِيَوْمِ جَزَائِكَ مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِيَائِكَ مُفَارِقَةً لِأَخْلاَقِ أَعْدَائِكَ مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك"[24]؛ بارالها تو جان مرا مطمئن به قدر و راضى به قضاى خويش بگردان و مشتاق و حريص به ذكر و دعاى خود فرما و دوستدار خاصان اولياء خويش و محبوب در اهل زمين و آسمان خود ساز و با صبر و شكيبا هنگام نزول بلاى خود شكرگزار مزيد نعمتهاى ظاهر و متذكر نعمتهاى باطن خود گردان و مشتاق ابتهاج لقاى خود فرما و مرا به تهيه زادتقوى براى روز جزا و به طريقت اولياء و خاصان خود بدار و دور از طريقت دشمنان خويش ساز و مرا به جاى اشتغال به كار دنيا به حمد و ثناى خود مشغول دار.
و در یک کلام میشود: "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ"[25] یک قلب بیشتر از مجرای عقل ظهور پیدا نکرده تا بتواند مصداق این قسمت از زیارت باشد که عرضه میدارد: "اللَّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِينَ إِلَيْكَ وَالِهَة"[26]؛ اى خدا دلهاى خاشعان و خدا ترسان در تو واله و حيران است.
همانطور که میبینیم آنچه در زیارت امین الله آمده است، معرفی خود حضرات معصومین(علیهمالسلام) است. اسمای الهی را در قلب محب به مشاهده و معرفت و رغبتش میکشانند و از اغیار جدایش میکنند: "يَا نُورَ الْمُسْتَوْحِشِينَ فِي الظُّلَمِ"[27]؛ اى نور دلهاى وحشت زده در ظلمات (فراق).
در مناجات خمس عشر نیز در تبیین مقام محبت و شوق به سوی حق فرازهای متعددی را میتوان مشاهده کرد: "إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلاَوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَ مَنْ ذَا الَّذِي أَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغَى عَنْكَ حِوَلاً "؛ اى خدا آن كيست كه شيرينى محبتت را چشيد و جز تو كسى را خواست و آن كيست كه به مقام قرب تو انس يافت و لحظهاى روى از تو گردانيد.
"إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَ وِلاَيَتِكَ وَ أَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ وَ شَوَّقْتَهُ إِلَى لِقَائِكَ وَ رَضَّيْتَهُ بِقَضَائِكَ وَ مَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إِلَى وَجْهِكَ وَ حَبَوْتَهُ بِرِضَاكَ وَ أَعَذْتَهُ مِنْ هَجْرِكَ وَ قِلاَكَ وَ بَوَّأْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فِي جِوَارِكَ"[28]؛ اى خدا ما را از آنان قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خود برگزيدهاى و خالص براى عشق و محبتت نمودهاى و به لقايت مشتاق و به قضايت خوشنود نمودهاى و نعمت ديدارت را به او عطا كردهاى و براى مقام رضايت برگزيدهاى و از براى فراق و هجرانت در پناه خود گرفتهاى و در جوار خود در نشيمنگاه عالم صدق و حقيقت او را جاى دادهاى.
"يَا مَنْ أَنْوَارُ قُدْسِهِ لِأَبْصَارِ مُحِبِّيهِ رَائِقَةٌ وَ سُبُحَاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عَارِفِيهِ شَائِفَةٌ"؛ اى خدايى كه انوار قدسش به چشم دوستان در كمال روشنى است و تجليات ذاتش بر قلوب عارفان او شوق و نشاط انگيز است.
"يَا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقِينَ وَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْمُحِبِّينَ"؛ اى آرزوى دل مشتاقان اى منتهاى مقصود محبان.
"أَسْأَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَى قُرْبِكَ وَ أَنْ تَجْعَلَكَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا سِوَاكَ"؛ از تو درخواست مىكنم دوستى تو را و دوستى دوستدارانت را و دوست داشتن هر كارى كه مرا به مقام قرب تو رساند و هم درخواست دارم كه خود را از هر چه غير توست بر من محبوبتر گردانى.
"وَ أَنْ تَجْعَلَ حُبِّي إِيَّاكَ قَائِداً إِلَى رِضْوَانِكَ وَ شَوْقِي إِلَيْكَ ذَائِداً عَنْ عِصْيَانِكَ"؛ و محبتم را منجر به مقام خوشنودى خود سازى و شوقم را به تو بيش از عصيانت قرار دهى.
"وَ امْنُنْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ عَلَيَّ وَ انْظُرْ بِعَيْنِ الْوُدِّ وَ الْعَطْفِ إِلَيَّ وَ لاَ تَصْرِفْ عَنِّي وَجْهَكَ"[29]؛ و بر من به یک نظر كردن بر جمالت منت گذار و به من به چشم لطف و محبت بنگر و هيچ وقت روى از من مگردان.
علامه طباطبائی میفرمایند که اگر محبت که ثمرۀ تمام ادراکات است، به معبود تعلق بگیرد آرامش قلب هم بهتبع یاد محبوب حاصل میشود. قلب نماد عشق و محبت است. اگر محب به محبوب نرسد نظام حیاتش بهم میریزد. ما اینجا اینها را نمیفهمیم اما لحظۀ مرگ متوجه میشویم که چقدر حیات ما وابسته به عشق بوده و شاید همین ادراک است که آنجا منجر به مرگ قلب میشود. زیرا میفهمیم که چقدر جدا بودیم! "سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ"[30]؛ به زودی نشانههای خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان میدهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است؛ آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!
[1]- علل الشرائع، ج1، ص98.
[2]- سورۀ نجم، آیۀ 11: قلب (پاک او) در آنچه دید هرگز دروغ نگفت.
[3]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص198.
[4]- عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص248.
[5]- دریافتِ عین فقر نباشد قلب نمیتواند روشن کند؛ مثل چراغی که فقط نورش را برای خودش استفاده کند و نتواند نور را به اطراف، چنانکه سزاوار است پخش کند و در خودش نگه دارد، چنین قلبی هرگز نمیتواند اسما را به رؤیت و به تعین و شهود بکشاند.
[6]- سورۀ احزاب، آیۀ 72.
[7]- بحارالانوار؛ ج 55، ص 39.
[8]- فؤاد رتبه عمیق قلب است که تفقه و شهود در آن رتبه صورت میگیرد.
[9]- سورۀ نجم، آیات 11 و 12.
[10]- سورۀ قیامت، آیات 14 و 15.
[11]- اشاره به نهجالبلاغه، خطبه 7.
[12]- سورۀ نور، آیه 40.
[13]- ملاصدرا، اسفار اربعه، ج7، ص134.
[14]- ملاصدرا، مفاتیحالغیب، صص214-215.
[15]- سورۀ یوسف، آیۀ 30.
[16]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص335.
[17]- جیلی، عبدالکریم، انسان کامل، ص174.
[18]- مصباح الهدایه، امام خمینی (ره).
[19]- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج1، ص59.
[20]- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج3، ص768.
[21]- ملاصدرا، شرح اصول کافی، ج1، ص449.
[22]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص91.
[23]- ملاصدرا، اسفار، ج2، ص77.
[24]- مفاتیحالجنان، زیارت امینالله.
[25]- سورۀ فتح، آیۀ 4.
[26]- مفاتیحالجنان، زیارت امینالله.
[27]- مفاتیحالجنان، دعای کمیل.
[28]- مفاتیحالجنان، مناجات المحبین.
[29]- مفاتیحالجنان، مناجات المحبین.
[30]- سورۀ فصلت، آیۀ 53.
نظرات کاربران