حکمت، هدیۀ الهی

 

حکمت، هدیۀ الهی

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 134، 16 ذی‌الحجه 1442) به تبیین موضوع حکمت، هدیۀ الهی می‌پردازیم.

در بیان حدیث امام‌کاظم(علیه‌لسلام) به هشام رسیدیم به فراز دیگری از حدیث که ملاصدرا تحت عنوان مشهد دهم آن را شرح می‌دهد. به مناسبت آیاتی که امام(علیه‌لسلام) در این فراز از حدیث اشاره فرمودند، در مشهد دهم اولو‌الالباب بررسی می‌شوند.

آیۀ اول: "يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ"[1]؛ (خدا) حکمت را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) می‌دهد؛ و به هر کس حکمت داده شود، خیر فراوانی داده شده است. و جز خردمندان، (این حقایق را درک نمی‌کنند، و) متذکر نمی‌گردند.

شاید سؤال شود که مگر خداوند در هستی برای گروهی استثنا قائل شده است؟ در جواب این سؤال به یک مثال توجه می‌کنیم. معلمی را فرض کنیم که یکی از شاگردانش از ابتدای کلاس محو او و یادگیری اوست. او در همۀ امور پاجای‌پای معلم می‌گذارد و دقیقاً به‌گونه‌ای عمل می‌نماید که معلم انتظار دارد. آیا به معلم حق نمی‌دهیم که برای این شاگرد هدیۀ خاصی تهیه کند؟ عبارت "مَنْ يَشَاءُ" مشیت الهی و ذاتیِ مربوط به خلقت نیست بلکه مربوط به مسانخت و محاذاتی است که این دسته از انسان‌ها با ربّ خود برقرار می‌کنند.

خداوند به ایشان حکمت را عنایت می‌فرماید که خیر کثیر است و هیچ نعمتی توان برابری با آن را ندارد. در این آیۀ شریفه خداوند حکمت را موهبت ربانی معرفی فرموده است. حکمت با تحصیل به دست نمی‌آید بلکه با مجاهدت‌های فراوان در مسیر تربیت به انسان داده می‌شود. حکمت یعنی فهم حقیقت قرآن که مختص اولو‌الالباب است. ایشان عاقلانِ کامل هستند.

عاقلان کامل مانند آن میوۀ رسیده‌ای هستند که در هیچ یک از مراحل رشد خود نایستادند. میوه اگر در مرحلۀ جوانه زدنِ هسته، نهال شدن، درخت شدن، شکوفه دادن می‌ماند، هرگز به میوه‌شدن نمی‌رسید. حالا که میوه شده هم نباید از باغبان غافل باشد که هنوز تا مرحلۀ رسیده شدن راه پرفرازونشیبی در پیش رو دارد.

حکیم از اسمای الهی است که خداوند اولو‌الالباب را به این نام نامیده و این بزرگ‌ترین حمد است؛ مانند آنکه در آیۀ شریفه، نام اهل علم را در کنار ملائکه و خودش آورده و فرموده: "شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ"[2]

اگر آیۀ مورد بحث را در کنار آیه‌ای که می‌فرماید: «جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!»[3] همچنین آیه‌ای که می‌فرماید: «سرمایۀ زندگیِ دنیا، ناچیز است!»[4] قرار دهیم، ارزش چیزی که خداوند آن را خیر کثیر معرفی می‌نماید، معلوم می‌شود. علم و دنیا، هردو ناپایدار هستند، درحالی‌که حکمت پایدار است. حکمت، نهایت ندارد و حکیم هرچه بیشتر از آبِ حکمت می‌نوشد، تشنه‌تر می‌شود.

 

عاقلانِ کامل، دور از «ای کاش!»

آیۀ دوم: "... وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ"[5]؛ در صورتی که تأویل آن را کسی جز خداوند و اهل دانش نداند؛ گویند: ما به همۀ کتاب گرویدیم که همه از جانب پروردگار ما آمده، و به این (دانش) تنها خردمندان آگاهند.

ویژگی دیگرِ اولوالالباب این است که راسخون در علم هستند و سخنشان این است که ما به خدایی ایمان آوردیم که همه‌چیز از جانب اوست و این مرتبۀ بالای توحید است.

اگر ما حیات را از خدا می‌دانیم ولی مرگ را از خدا نمی‌دانیم، موحد نیستیم. اگر مرگ را به لحاظ خدا ببینیم، عین حیات است، و مثل حیات خواستنی و زیباست، مشکل اینجاست که ما مرگ را به لحاظ خودمان می‌بینیم و به همین خاطر از آن می‌ترسیم. انسان موحد، خدا را جامع می‌بیند، نه در اسمای خاصی مثل رئوف و رحیم و...، بلکه خدای شدید‌الانتقام را هم می‌شناسد و دوست دارد. اکثر ما الوهیت خدا را قبول داریم ولی در پذیرش ربوبیت مشکل داریم، پس آن اسمائی که برای تربیت انسان لازم است را نمی‌توانیم دوست داشته باشیم!

در این آیه خداوند اولوالالباب را با سه خصوصیت که مختص ایشان است، توصیف فرموده است: 1- رسوخ در علم. 2- ایمان به خدا و کتاب و رسولش. 3- عرفان به اینکه همه‌چیز از جانب خداست و این توحید افعالی است. ایشان عالَمی را به یاد دارند (متذکر آن هستند) که در آن عالم تضاد و تزاحمی نبود: "كُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا"[6]

این سه خصوصیت را دیگران ندارند. چنانکه می‌بینیم وقتی در اتفاقات گوناگون قرار می‌گیریم، سخنانی بر زبان می‌آوریم که با توحید افعالی نمی‌سازد. و باوجود اینکه اعتقادمان توحیدی است در گفتار، این‌گونه نیستیم. اینکه در مواجهه با مشکلات و مصیبت‌ها عبارات «چرا» و «ای کاش» را زیاد بر زبان می‌آوریم، نشان دهندۀ نداشتن توحید افعالی است.

 

ظلمت شب درخدمت روشنای روز

آیۀ سوم: "إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ"[7]؛ مسلماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌های (روشنی) برای خردمندان است.

اختلاف شب و روز برای اولوالالباب زیباترین نشانه است. اختلافاتی که در زندگی ما باعث نگرانی و چرا و چه‌کنم‌ها می‌شود، همه از جانب یکی است و در درون خود، اسمای خدا را نشان می‌دهد. خداوند تمام‌شدنی نیست که ما در یک اسم او می‌مانیم؛ گاهی در جلال و گاهی در جمال.

در اختلاف شبِ ظلمانیِ جسم و روزِ روشنِ روح برای اولوالالباب نشانه است. به این معنی که ایشان هردو را از جانب ربّ می‌دانند و هیچ یک را فدای دیگری نمی‌کنند. بلکه دنبال پیدا کردن ربوبیت ربّ در هریک از آن‌دو هستند. پس از جسم به‌عنوان ابزار برای روح (نفس) استفاده می‌کنند.

همان‌ طور که انسان، غذا را به‌خاطر سلامتی بدن مصرف می‌کند، نه برای خودِ غذا، همان‌ طور باید از جسم به‌عنوان غذایی برای رشد نفسش بهره ببرد، نه صرفاً به‌خاطر خودِ جسم. یعنی جسم را ابزار و عامل رشد و تربیت جنبۀ روحانی‌اش برای خلیفه‌شدن بداند.

بر کسی پوشیده نیست که هدف خداوند از این خلقت عظیم، این چهار عنصر متضاد که تازه بعد از چند صباحی نزاع و درگیری رو به فنا می‌روند، نیست! اما از آنجایی که توحید افعالی نداریم، این دانستن، به‌تنهایی نمی‌تواند در میادین مختلف زندگی ما را کمک کند. در توحید افعالی انسان می‌یابد که همه‌چیز از خداست؛ فرق نمی‌کند در چهرۀ جمال باشد، یا در چهرۀ جلال.

انسان، بدون اسمای جلال، تربیت نمی‌شود؛ جسم عنصری فقط با جلال می‌تواند مسیر رشد انسان باشد. جلال‌هایی مثل پیری، بیماری، سفیدشدن مو، چروک‌شدن پوست، کم‌سو شدن چشم و...، همه برای شکستن این کوزۀ تن است که تا شکسته نشود آب حیات از آن بیرون نمی‌ریزد، که: "وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ"[8].

اگر شکستن کوزه با جلال است، نتیجه‌اش جاری شدن آب؛ یعنی عین جمال است. نباید تصور کرد بدون امتحان و ابتلا، بدون عبادت و ریاضت، بدون بندگی‌ و شریعت، بدون امرونهی ربّ، آب وجود می‌تواند جریان و سریان پیدا کند. در زندگی مادی دنیا، این مطلب را پذیرفته‌ایم و می‌بینیم کسانی که در رسیدن به اهداف مادی‌شان انسان‌های موفقی هستند، از هزاران جلال عبور کرده‌اند و همه این را پذیرفته‌ایم که موفقیت دنیایی هم بدون تحمل سختی به‌دست نمی‌آید، چرا وقتی پای رشد معنوی انسان پیش می‌آید، توقع داریم هیچ جلالی در کار نباشد؟

در زندگی روزمره بارها به چشم دیدیم و تجربه کردیم که جلال، مسیر رسیدن به جمال است و راهی به غیر از آن وجود ندارد. برای اینکه آب یک میوه را بگیریم، این میوه را در چه جلال‌هایی قرار می‌دهیم که بتوانیم از عصاره‌اش بهره ببریم! برای اینکه مواد مغذی یک غذا را به بدن خود برسانیم از چه مراحل سختی آن را عبور می‌دهیم، بعد هم زیر دندان خود نهایت فشار را بر آن وارد می‌کنیم تا آمادۀ ورود به معده شود و بعد از همۀ این فشارها شیره و عصاره‌اش به بدن برسد.

کسانی که این امر را با تمام وجود خود چشیده‌اند و می‌خواهند که آبِ هستی‌بخش، از وجودشان جاری شود، خود را در معرض جلال‌ها قرار می‌دهند و از آن استقبال می‌نمایند، بدون اینکه چون‌وچرایی داشته باشند. اینان دغدغه‌ای به‌غیر از اسمای حسنی ندارند: "الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ"[9]. اینان به هرچه برخورد می‌کنند، سخنشان این است که: "رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا"[10].

ایشان همان‌قدر که دیدن گل مسرورشان می‌کند، از دیدن خار هم بهره‌مند می‌شوند. نشاطی که از بوییدن گُل می‌گیرند، از رفتن خار در پایشان هم می‌گیرند. و این برای بندگان دنیا عجیب است.[11]

 


[1]- سورۀ بقره، آیۀ 269.

[2]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 18.

[3]- سورۀ اسراء، آیۀ 85.

[4]- سورۀ نساء، آیۀ 77.

[5]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 7.

[6]- سورۀ بقره، آیۀ 35.

[7]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 190.

[8]- سورۀ انبیاء، آیۀ 30.

[9]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 191.

[10]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 191.

[11]- مطالب مشهد دهم از کتاب شرح اصول الکافی، ج1، صص347- 348 بیان شده است.

 



نظرات کاربران

//