حکمت، گذر از لذت محدود

 

حکمت، گذر از لذت محدود

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 132، 14 ذی‌الحجه 1442) به تبیین موضوع حکمت، گذر از لذت محدود می‌پردازیم.

در ادامۀ بیان حدیث امام‌کاظم(علیه‌السلام) به هشام، رسیدیم به فرازی از حدیث که اشاره می‌کند به کثرت مؤمنان ظاهرگرا و سطحی‌نگر و قلت مؤمنان حقیقی که ایمان عقلی در قلبشان تجلی نموده است. ان‌شاءالله بتوانیم قلبمان را در معرض تابش اشعۀ لاهوتی قرار داده و با دریافت فیض عقل مستفاد، قلب را از تبعات عنصری عالم ناسوت خارج نماییم و در این حرکت معتدل وجودی شاهد جمال حقیقی انسان کامل باشیم.

برای بهتر روشن شدن مسیر این حرکت به سراغ فیض 28 از «رسالۀ واردات قلبیه» می‌رویم.

در این حرکت سودمندترین ریاضت و تمرینی که انسان می‌تواند به نفس خود بدهد، شریعتِ قویم است. کسی که منکر شریعت است از دار سلامت و معدن کرامت کنار رفته است. و سزوارترین چیزی که در این مسیر می‌تواند وجهۀ همت انسان باشد حکمت مستقیم است و کسانی که از حکمت روگردان هستند، در حسرت و ندامت‌اند.

کسی که ظاهر شریعت را نپذیرد از دار سلامت و معدن کرامت دور است و کسی که در حکمت حرکت نکند، اگرچه به ظاهر، اهل شریعت هم باشد، در حسرت و پشیمانی است. خداوند این گروه را این‌گونه توصیف می‌فرماید: "كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ"[1]؛ چنین نیست که آن‌ها می‌پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل‌هایشان نشسته است. چنین نیست که می‌پندارند، بلکه آن‌ها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.

این زنگار دل‌ها و پرده‌هایی که بر آن‌ها آویخته شده، محصول تراکم نادانی و کثرت غفلت و زشتی‌ اخلاق و افعال ایشان است که به خاطر آن، مورد غضب خدای جبار واقع شده، به سوی هلاکت رانده شدند و بهشت برایشان حرام شد.

این گروه از دیدن انوار الهی کور و از شنیدن صدای نیکان، کَر هستند؛ عاشق ماده و در خواب غفلت و جهالت غرق هستند. چنان جسدهای خود را در راه لذت مادی خسته کردند که لذت نفس از دستشان رفته است.

باید توجه داشته باشیم که همۀ نعمت‌های خدا، حتی مراحل نازل آن در ناسوت، لذیذ هستند؛ زیرا مراتب تنزل یافتۀ هستی‌اند. هریک از مراتب هستی سهم مرتبه‌ای از وجود انسان هستند که در همان رتبۀ خودش لذیذ است و انسان باید در همان رتبه از آن نعمت لذت ببرد.

خوردنی‌های عالم دنیا برای جسد انسان لذیذ است و ذائقۀ انسان از خوردن آن لذت می‌برد. انسان حق ندارد به‌عنوان جهاد با نفس، یک میوۀ شیرین را برای خودش تلخ کرده، بعد بخورد! این کار ناشی از کمبود عقل و درست نرفتن در مسیر عقل است. بلکه لذت خوردن مادی، نباید به مرتبۀ قلب انسان داده شود که مرتبۀ بالاتر وجود اوست. زیرا این نعمت دنیایی، خودش محدود است و سزاوار نیست قلب انسان که نامحدود است، اسیر لذت محدود شود. و این لذت‌های محدود فقط نشا‌نه‌هایی هستند که لذت ابدی و نامحدود نفس را به انسان نشان دهند.

وظیفۀ انسان در مقابل این نعمت‌های محدود، زهد است. حضرت علی(علیه‌السلام) معنای زهد را در یک آیۀ قرآن خلاصه کردند که می‌فرماید: "لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ"[2]. زهد در نداشتن دنیا نیست بلکه زهد این است که داشته باشی ولی نسبت به داشته‌هایت خوشحال نباشی؛ چه داشته‌های مادی، چه معنوی. حتی دل‌بستن به معنویات هم از زهد خارج است. حسرت داشتن دنیا هم با زهد جمع نمی‌شود؛ کسی که یک عمر دنیا را نداشته و یک لحظه، آرزوی داشتن دنیا از قلبش بگذرد، زاهد نیست.

برای طالب حقیقت، لازم است که همّ خود را صرف به‌دست‌آوردن این زشت‌روی ناپاک و آبادانی این مقبرۀ تاریک ننماید و این قریۀ وحشتناک را وطن خود نگیرد. جسد انسان در این دنیا می‌آید و می‌رود، ولی موطن نفس انسان جای دیگر است. این زمان فانی مانند نُه ماهی است که جنین در شکم مادر است. به ضرورت آنجاست که خون می‌خورد، و این مدت همیشگی نیست. انسان وقتی متوجه باشد که بودنش در دنیا ناپایدار است، دیگر اینجا را وطن خود قرار نمی‌دهد و حب و بغض و جنگ و صلح خود را به این لذات محدود و ناپایدار، ربط نمی‌دهد.

قلب انسان با این لذت‌های دنیا، آرام نمی‌گیرد، همان‌طور که طفلی که به دنیا آمده، دیگر لذت‌های جنینی برایش شیرین نیست، بلکه عذاب است. برای قلب انسان هم دادن لذت مادی، عذاب است. پس باید آمادۀ رفتن از این رتبۀ مادی باشیم که در آنجا ذائقۀ انسان لذت دیگری را می‌طلبد. و باید انسان به اختیار، خود را آمادۀ خارج شدن از این تعلقات نماید، در غیر این‌صورت به اجبار او را خارج خواهند نمود.

تنها راه آماده شدن برای خروج از تعلقات مادی، پرداختن به معقولات است که عمده هم با مطالعه به‌دست ‌می‌آید. همچنین جهاد در تحصیل آنچه انبیا از انسان خواستند و در این راه باید همت خود را صرف تأمل در کتاب خدا نماید که به نعمت ابدی ترغیب نموده و از عذاب جحیم می‌ترساند و از عالَم نور پرده برمی‌دارد و نابودی عالَم عنصری را نشان می‌دهد. شاید انسان بعد از این مطالعه از خواب غفلت و بی‌حسی جهالت بیدار شود.

لازم است که انسان قبل از تمام شدن عمرش، پی‌گیر کار خودش شود، سحرها را به تضرع نزد عالِم اسرار بگذراند شاید از هلاکت نجات یابد و به مالک هستی وصل شود!

 

دین، پوست یا مغز!

ما باید نفس خود را از گرفتاری‌ها و حرف‌و‌حدیث‌های بی‌خود اطرافیان کنار کشیده، از درددل‌ها و قیل‌وقال‌ها دور کنیم و به ظاهر و پوسته‌ای از دانستن اکتفا ننماییم؛ چرا که شخص مقلد درمقابل محقق مانند نابینا درمقابل انسان بینای تیزنگر و حکیم درمقابل آدم بیهوده‌گو و مجاهد درمقابل داستان‌سرا است. کسی که کارش تقلید ظاهر بدون تعقل و تحقیق است، نمی‌تواند نور را از ظلمات بشناسد. و تنها ظاهر الفاظ و معانی را به خدمت گرفته و از باطن و حقیقت آن‌ها محروم شده است.

این گروه انسان‌ها اگر در علم دین هم عالم باشند، فقط سخن گذشتگان خود را تکرار می‌نمایند، بدون تحقیق و تعقل؛ مثل کسی که در تاریکی شب، نابینایی را راهنمای خود قرار داده و این همان است که مرده‌ای علم را از مردۀ دیگر گرفته است. این مسئله را حتی در تفسیر قرآن کریم هم می‌بینیم که بسیاری از تفاسیر به مفسرین قبل از خود ارجاع دادند و همان مطالب را تکرار کردند، و همین است که ما مردم هم فقط به تقلید ظاهر دین بسنده کرده به انجام واجبات فقهی قناعت نموده، از اصول دین غافل شدیم.

مقلدان ظاهرگرا گمان می‌کنند انسان، همین کالبد ظاهری و حیات، همین خوردن و آشامیدن و دین، همین نماز و روزه و عمر هم همین شب و روز است و هیچ خبری از مبدأ و معاد خود ندارند، نمی‌دانند که قبل از این زمان، زمانی بوده، آن روز پیوسته‌ای که نه شبی در او هست نه روزی و نه صبحی و نه شامی! این‌ها به دنیای پست مشغول و از آخرت غافل شدند.

متأسفانه اکثر ما فکر می‌کنیم همۀ دین همین فروع ده‌گانه است. البته همۀ فروعات هم که بر همه واجب نیست، بلکه بسته به شرایط برخی فروع واجب می‌شوند و فقط نماز است که در همۀ شرایط انسان باید انجام دهد. پس همۀ دین را در تقلید فقه، آن هم در اکثر مواقع فقط نماز و روزه خلاصه کرده‌ایم.

نعمت‌هایی که اهل ظاهر به آن دل‌خوش هستند، نسبت به نعمت اهل باطن، مانند نسبت پوست است به مغز! دل‌‌خوشی‌های ظاهرگرایان مثل سبوس و کاه است که غذای حمار و گاو است و نعیم اهل باطن‌ مثل مغز گندم است که غذای انسان است.

اهل دنیا برای ساختن ظاهر دنیا سختی‌ها را تحمل می‌کنند. اما اهل عرفان معارف را محقق می‌کنند و حقایق را برای آبادانی آخرت به‌صورت می‌کشانند.

برای اینکه از اهل آخرت باشیم، لازم است از طول و تفصیل و زیادی سخن بکاهیم و به اصل بپردازیم که اصل، تدبر در کلام خدا و سنت رسولش است. پس با قلب فارغ و فطرت صاف شنوندۀ آن باشیم و با قلبی خالی از قیل و قال ذهن در آن‌ تأمل نماییم تا وقت رفتن با سلام و صلوات ما را انتقال دهند. با کلمات و عبارات زیبا که حاصل تعلیم و تعلم است، نمی‌توان به خدای علیم حکیم رسید، بلکه این امر با عمل و تخلق به اخلاق انبیا و اولیا محقق می‌شود.[3]

 


[1]- سورۀ مطففین، آیات 14 و 15.

[2]- سورۀ حدید، آیۀ 23.

[3]- مطالب این جلسه با توجه به کتاب الرسائل، صص262-264 بیان شده است.

 



نظرات کاربران

//