سیری در عوالم وجود و افلاک
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 117، 23 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع سیری در عوالم وجود و افلاک میپردازیم.
بحث معراج را با تداوم بحث افلاک و تطابق نفوس افلاک با نفوس عنصری از کتاب «واردات القلبیه فی معرفت ربوبیه» مرحوم ملاصدرا در رسائلشان ادامه میدهیم. تا با شناخت نفوس فلکیۀ ولات امرمان و کیفیت تدبیرشان در نفوس عنصری و جزئی تکتک ما انسانها، این دو کون و عالم را با هم تطابق بدهیم و با معرفت به وظایفمان درقبال زحمات و نحوۀ بودن ایشان در هدایت، تعین، حفظ، ابقا و رجوعمان به لقای حقتعالی، شکرگزار باشیم.
رسیدیم به تبیین این سؤال که «چرا خداوند، عناصر یا طبیعت را مثل نفس ناطقه، مجرد نیافرید که این همه تضاد و اختلاف در آن نباشد؟»
برای رسیدن به پاسخ این سؤال باید سیری در عوالم وجودمان کنیم تا بیابیم به چه کیفیت از صقع الوهی ظهور پیدا کردیم و به عناصری که به فرمایش امام راحلمان جز سوء سابقه و جنگ و دعوا چیزی در آن نیست رسیدیم؟
ملاصدرا، مبدأ فیض کل وجود را واجب الوجود معرفی میکند که حی قادر بوده و از نقص مبراست. در مقام ابداء، هیچ رتبهای از وجود به غیر از واجبالوجود یعنی مبدأ کل فیض، وجود ندارد و خداوند موجودات را ابداء میکند. ابداء یعنی صورت اصلی تمام مراتب وجود در مقابل حقتعالی حاضرند و او بدون رویه و مثال، بدون ماقبل و هیچ عِده و عُدهای ایجاد و خلق میکند؛ یعنی همان مقامی که بدون هیچ شأن و تعینی در حضور و محضر حقیم.
در مبدئات ذات است و ظهورش و اولین مظهرش یعنی وجود احدیت و نهایتاً عقل. ابداء به عقل تعلق میگیرد. عقل همان جوهر قدسی و چلچراغ و اصل وجود است و علوم و صور عقلیه جواهر مفارقاتاند که روحیۀ ما را در رتبۀ مفارقات میسازند. عقل، فیض را از حق گرفته و در عقول نازل میکند که تدبیر نفوس و اجرام افلاکی را برعهده دارند؛ یعنی عقل بهماهو عاقل شدن، نفوس افلاکی و نفوس عنصری را تدبیر میکند.
عالم روحانی افلاک، عین نور و کنفیکون است که حدوث ذاتی دارند و دور عقل با حرکت دایرهوار مستمر و ارادی میچرخند. نفوس افلاکی از عقول، فیض را گرفته و اجرام فلکی را حرکت میدهند تا با گردش دوار، جسم پدید آید و نفس ناطقه از جسم حرکت کند. این افلاک، زمین، عناصر، نطفه و نفس جزئیۀ ناطقه که رتبهای از وجود ماست را تدبیر میکنند. یعنی افلاک رتبهای از وجود ما هستند و الآن ما در وجود افلاکیمان هستیم و علیالاتصال معارف عقلیه از عقل بر رتبۀ افلاکی و از آن برنفس ناطقۀ جزئیه، عناصر، نطفه و... سرازیر میشود.
حقیقت عناصر نیز فوق عناصر مادی و از عالم بالاست که حرکتشان مستدیر است، نه مستقیم. چنانکه آب، همان ولایت، علم، عقل و کدخدای عالم عناصر است و فیض جاری شده از بحر قضای الهی است در ناودان قدر. عقل که پایین آمد میشود عقل جزئی یا وهم؛ عناصر هم وقتی از بالا به پایین در ناودان ماده میآیند؛ میشوند عناصر مادی و موالید سهگانه که مزاج نطفه را میسازند.
همانطورکه ظهور شعاع شمس برای خود خورشید است و بهلحاظ شعاع بودن، تعینی ندارد و با پایین آمدن که مثلاً به گُل میخورد و در آن نیرو و حرارت ایجاد میکند، میبیند ای وای من هم از خورشید سهمی دارم و اثر و لذتش را میبرد؛ ظهورات حق نیز میخواهند مَظهر شوند و لذت اسمای الهی را بچشند. پس اقتضایشان این میشود که از آن ابداء درآیند و وسائط و علل اعدادی بگیرند و در عالم انفعال وارد شوند تا استعدادشان را ظهور دهند. هر موجودی که در حضور حقتعالی، امکان ظهور دارد، ظهور مییابد که به آن ممکنات میگوییم. مراتب تحریک و اعداد، شأن غیرمبدأ است یعنی مراتب ظهوری آن واجبالوجودند. اینجاست که مسئلۀ نفوس افلاکی، عقول کلی، عناصر و موالید سهگانه و نطفه پیش میآید. اینها بهلحاظ آن اصل مبدأ وجود، شرایط، وسائط و اعدادند که باعث میشوند وجود ابدائی یا صبغةاللهی یا همان صورت بیصورت و اسم بیاسم ما، صورت و هیئت بگیرد؛ در حالیکه فینفسه خودشان هیچکارهاند.
ما نه عالمِ امر مبدئات محضیم، نه خلق و ادنای محض. لوح جان و نفسمان به عالم مفارقات و عقل و افلاک نظر کند، و عالم کبیرمان به جزئیات ماده و ذهن و توهمات نظر کند، صغیر و ادنی میشود. عاقل دنبال لوح نفسش است و میداند آسیاب نفس به دست افلاک میچرخد، همان طور که آسیاب افلاک به دست عقل میچرخد و هیچچیز از دست خدا خارج نیست و همه در ید قدرت الهیاند. او از انفعال و غم و شادی دنیا بالا و پایین نمیشود و نظر و سیرش در عوالم بالای وجودش است. پس با سیر درونی و عقلی، از زنجیر عناصر مادی، عادات، شئون[1]، روحیات و خُلقیات، آزاد شده و آثار سوء مزاج را با معارف الهی و مجاهده در نفسش از بین میبرد.
[1]- وقتی چیزی در محیط فرهنگ شد؛ برای انسان میشود شأن. شأنهایی که به اعتبار عالم ناسوت، ژن، تربیت، محیط و معاشر، به فکر و تخیلاتمان بار کردهایم.
نظرات کاربران