شهود و رؤیت ذات حق
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 78، 17 رمضان 1442) به تبیین موضوع شهود و رؤیت ذات حق میپردازیم.
دانستیم موضوع معراج پیغمبر، معراج انسان کامل و جمع حرکتی است که از سیر آدم(علیهالسلام) آغاز شد و در انبعاث رسالت حضرت محمدبنعبدالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در مکه به ظهور رسید. یعنی پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تمام مسیری را که حقیقت نورانی محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در سیر نزول با تعلیم اسماء و هبوط در أرض طی کرده بود، در سیر صعود و در معراج، به تمامقد ظهور داد و یکتنه تا محور و مرکز آن حقیقت نورانی صعود کرد و از آینۀ اتمّ و اکمل انسانیت، رونمایی نمود تا به ما نشان دهد که باید متناسب با معراج رسولمان حرکتی صعودی داشته باشیم.
در بیان نظرات جناب صدرا در شرح مشهد دوم از فرمایش حضرت موسیبنجعفر(علیهالسلام) به هشام، به مراتب شناخت آفاقی و انفسی خداوند رسیدیم و گفتیم که جناب صدرا علم يا همان مراتب معرفت حضرت حقتعالی را در سه مرتبه عنوان کردهاند:
«مرتبۀ امتناع» که همان مرتبۀ الوهیت است و به این معناست که خداوند به لحاظ الوهیت و فیذاته برای کسی قابلدرک و شناخت نیست، بلکه خودش به خودش شناخته میشود و لا غیر. بهطوریکه حتی انسان کامل نیز نمیتواند به کنه شناخت او راه یابد.
مرحلۀ دوم، «مرحلۀ آثار و لوازم» است که به جنبۀ ربوبیت و آفاق که از لوازم شناخت حق است، بازمیگردد. آفاق، تعین و تشخصی است که حضرت حق، در سیر نزول و عبور از مرحلۀ لا اسم و لا رسم، و پشت سر گذاشتن مراحل علمی و عینی، از عقل و عرش تا فرش طی کرده، تا خود را در این تعین برای تمامی انسانها به نمایش گذارد. خداوند، آفاق (عرش، کرسی، افلاک، عناصر، موالید و...) را در مسیر شناساندن عظمت خود، به تمامی مردم خلق کرده است، اما شناخت خداوند در آفاق نیز به دلیل پر بودن آن از کثرات، کامل نيست و نمیتوان حقیقتِ واحد حق را به تمام و کمال در تکتک مظاهر يافت؛ زیرا یک مظهر یک اسم از او را نشان میدهد و مظهر دیگر، چند اسم دیگر را. بهعبارتدیگر شناخت خداوند در رتبۀ آفاق يا لوازم و آثار، ناقص، جزءجزء و زاویهای است.
با این حساب چگونه میتوان خدا را شناخت؟ ملاصدرا نوع سوم شناخت را، «شهود و رؤیت ذات حق» معرفی میکند. درواقع تمام مراتب شناخت حق در کثرات، لوازم، آثار با اسم رب الهی از حضرت آدم تا خاتم طی شد تا زمینه برای مرتبۀ شناخت و شهود حق در اسم اعظمش فراهم شود؛ يعنی شناخت انسان کامل.
خداوند، عصارۀ تمام صفات و اسمائش را که تحت عنوان توحید ذات و در اصطلاح فیزیک بهعنوان تکینگی، از خلقت آدم ظهور داده بود، در خاتمیت به نضج خود رساند و انسان کامل مظهر اسم اعظم و آيينۀ تمامنمای حق شد. اینگونه مسیر شناخت و رؤیت ذات حق برای ما که امت این پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هستیم، هموار شد. چگونه؟ با شناخت انسان کامل.
اما مقدمه و راه وصول به این نوع شناخت ذاتی چیست؟ بررسی سیر آدم تا خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و شناخت جایگاه امتهای قبل و شناخت جایگاه خودمان بهعنوان امت آخرین پیامبری که مظهر اتمّ انسان کامل است.
به نصّ آیات قرآن، تمامی انبیاء و اولیاء تقاضای ولایت ذات يا «اسم اعظم» را از حقتعالی داشتند و خداوند هرکدام را به میزان طلبشان، ابتلا کرد، اما همه ترک اولی داشتند؛ تا درنهایت فهمیدند که هیچکدامشان این جایگاه را ندارند، اما همگی با القاء کلمات رب، "فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ ..."[1]، این جایگاه را در یکی از فرزندان و نسل خودشان به نام خاتمالانبیاء و اولادش مشاهده کردند.
امت حضرت آدم، خداوند را در آثار و لوازم شناختند؛ زیرا استعدادشان بالاتر از این نبود. لذا اسم اعظم در زمان حضرت آدم ظهور نکرد. مسیر ادامه یافت تا به حضرت نوح، ابراهیم و تمام انبیاء سلف رسید. اما در تمامی آنها، ظهور حضرت آثار، از اسم رب الهی، در جلال تام و جمال تام ظهور پیدا کرد، نه در اسم اعظم و ذات.
امت نوح مبتلابه طوفان شدند و از میان آنها، تنها آن عده که سوار بر کشتی بودند، باقی ماندند. اما ابتلا برای آنان تمام نشد، زیرا مهلتی که شیطان از خدا برای جدا کردن انسانهای خالص از ناخالص گرفته بود، همچنان بر قوت خود باقی بود. لذا عرصۀ عالم خیال، وهم و شیطان برایشان باز شد تا از میان آنها، موحدینی باقی بمانند که دینشان را خالص کرده بودند. دوباره مدنیت تشکیل شد و انسانها زندگی جدیدی را آغاز کردند و نسل در نسل در وادی امت ابراهیم، موسی و عیسی(علینبیناوآلهوعلیهمالسلام) وارد شدند تا به امت پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید که راه شناخت ذات حق باز شد.
شناخت و رؤیت ذات حق چگونه است؟ ملاصدرا دربارۀ این رتبه میفرماید: « و اما العلم بصريح شهوده و رؤية ذاته فذلک لا يمكن الا بفناء هوية الممكن و اندكاك جبل انيته، ...»[2] و علم شهودی و رؤیت ذات حق، ممکن نیست مگر با فنای هویت امکانی و مندک کردن کوه انانیت.
عبارت "لایمکن" بیان میکند که رسیدن به این رتبه، هم برای همگان امکان دارد و هم ندارد، شرط رسیدنش چیست؟ فنای هویت،نه فنای ماهیت. فرق ماهیت و هویت چیست؟ ماهیت ظهوری از خدا در اسمائش است. مثلاً ماهیت یک دانۀ پرتقال، ریشه، ساقه، برگ و نهایتاً میوۀ پرتقال است، اما هویت آن، پرتقال شدن است. ماهیت انسان، مراتب جمادی، نباتی، حیوانی و انسانی وجودش است. اما هویت او آن است که از اسماء الهی در مسیر جلال، جمال، سعادت یا شقاوت خود، استفاده کند و من یا نفس خود را در انسانیت تعین بدهد.
نکته اینجاست که انسان هم میتواند در ماهیتش بماند و یک اسم یا دو اسم از اسماء الهی را بگیرد. مثلاً حیوان متمدنی شود که حساب سود و زیان شخصی خود را با عقل جزئی محاسبه میکند و... هم میتواند کل آنچه در ماهیت به او دادهاند، در ثمرهاش ظهور دهد؛ که این، همان هویت اوست.
فنای هویت چیست؟ میدانیم ذات حضرت حقتعالی، به لحاظ مخلوقات، در ربوبیتش ظهور کرده است. ربوبیت، عبارت است از کارکرد تمام اسماء، از مجرای ملائکه، اجنه، شیاطین و تکملهاش از مجرای انسان. به این معنا که ربوبیت خدا ایجاب میکند تا انسان که تمامی این مراتب، در وجودش منطوی است، با فنای این هویت، به درک ذات برسد. کدام هویت را باید فانی کند؟ هویت امکانی. در حقیقت انسان، هویتی امکانی دارد. او با درک و فهم فرق بین واجب و ممکن، خالق و مخلوق، ربّ و مربوب به ادراک هویت امکانی خود میرسد و میتواند این هویت را در حضرت حق فانی کند.
فرق بین واجب و ممکن چیست؟ این است که واجب تمام کمالات را بالذات دارد، اما ممکن، اصل وجود، آثار و بقای آن را دارد، ولی هیچ کمالی را بالذات ندارد. هیچ ممکنی نیست که اصل وجود را نگرفته باشد و به تبع آن، تأثیرگذار نباشد و آثار وجود را نشان ندهد. موی یا ناخن ما بااینکه شعور ندارند، ولی تأثیرگذار هستند. اما نکته اینجاست که این وجود و اثرگذاری را بالذات ندارند. مشکل انسان از عدم درک امکان بودنش آغاز میشود. آنجا که این هویت امکانی را فراموش میکند و خود را مالک کمالاتی که خداوند در وجود او به امانت گذاشته، میداند.
درواقع تمام مشکل ما در همین «احساس مالکیت» است. فکر میکنیم مالک کمالات هستیم و برای همه چیزمان نقشه میکشیم و برنامه داریم! مثلاً فکر میکنيم مالک فرزندمان هستیم و تمام فشار و نقشهمان این است که او فلان و بهمان شود، و اگر نشد یقۀ خدا و پیغمبر را میگیریم که چرا چنین و چنان شد! البته موضوع این نیست که ما از خدا طلب نکنیم. طلب بحث دیگری است. میدانيم خداوند کمالاتش را به ما داده و برای ظهور آنها مسیر شرع را قرار داده است، لذا موبهمو طبق شرع پیش میرويم، اما وقتی به نتیجۀ دلخواه نمیرسيم، از خدا گله و شکایت میکنیم که فلان قدر نماز خواندم و انفاق کردم، اما چرا آنچه میخواستم نشد؟! مثلاً تمام آداب فرزندآوری و بارداری را رعایت میکنیم، با وضو به فرزندمان شیر میدهیم، مراقب تربیتش هستیم و انتظار داريم که فرزندی مؤمن داشته باشیم؛ اما وقتی قصه آنطور که میخواهیم نمیشود، به خدا گلایه میکنيم که من تمام اصول را رعایت کردم چرا نشد؟ این، همان هویت مالکیتی است که ما برای خودمان قرار دادهایم. گویی یادمان رفته که مالک فرزند ما خداست و او را هر طور خواست به سرانجام میرساند. با چنین حس مالکیتی، حتی اگر روزها روزه داريم، شبها نماز گزاريم، تمام مالمان را انفاق کنیم و... هرگز به ذات خدا و لقای او نمیرسيم.
فنای هویت در این مثال آنجاست که ما موبهمو طبق قوانین شرع در آداب بارداری پیش رویم، بچهای سالم به دنیا آوریم، اما اگر در اثر اتفاقی کودکمان از روند سلامت دور شد و دچار اختلال گشت؛ قلبمان تکان نخورد و از خدا چیزی نخواهد! آنکه در هویتش فانی است، گویی که اصلاً نیست که چیزی بخواهد. فقط تکلیف و وظیفهاش را انجام میدهد و به نتیجه کار ندارد. خدا گفته دعا کن، دعایش را میکند، اما بهزور چیزی نمیخواهد. اصلاً نیست که بخواهد. ناراحت میشود، عواطفش درگیر میشود، اما وجودش سرشار از زیبایی و نشاط است؛چون میداند خدا هست که هست. این، یک روحیه است و ادا درآوردنی نیست.
فنای هویت یعنی بدانیم ما مالک سلامتیمان، فرزندمان، مالمان و... نیستيم، همۀ اینها هبه، امانت و فضل اوست. امانتی که هرگاه صاحبش بخواهد آن را تغییر میدهد. درست مثل کسی که لباسی در تن دارد و صاحب آن است، هر طور دلش بخواهد با آن رفتار میکند. گاهی آن را عوض میکند، گاهی میشکافد و دوباره میدوزد و... . لباس چنان فانی است که هیچ اعتراضی ندارد.
پس ما در مقابل مالکیت خدا، فقط مکلف به انجام وظیفه هستیم، آنهم نه وظیفه مساوی با نتیجه. زیرا وظیفهای که ما در انتهای آن منتظر نتیجهای منطبق با فکر خود هستیم، مساوی است با کنار گذاشتن ذات واجب خدا و نسبت دادن توهمیِ آن ذات، به خود و خود را صاحب حق و همهکاره دانستن.
حقیقت این است که این معارف بسیار عمیق است و ما از درک آن بسیار دوریم! دائم از بودنهایمان، زندگیهایمان، اتفاقات اطرافمان گلایهمندیم! بهعنوانمثال افراد مختلف جامعه در مواجهه با کرونا، چگونه هستند و آن را چطور میبینند؟ عدهای برای رفع آن دعا میکنند، عدهای فکر میکنند خدا عذابش را نازل کرده است، عدهای آن را به سیاست نسبت میدهند و... ؛ اما کمتر کسی نگاه توحیدی را در این موضوع بیرون میکشد.
مشکل ما آنجاست که نمیتوانیم الوهیّت را با ربوبیّت، وحدت را با کثرت جمع کنیم. گویی فراموش کردهایم که منطقۀ ممنوعهای به نام قلب داریم که نباید امور فانی را در آن راه دهیم و در کنار آن، مراتبی هم داریم که باید در آن مراتب به وظایفمان عمل کنیم، برای جسممان بخوریم، بخوابم، ازدواج کنیم و...، اما مراقب قلبمان باشیم. "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ"[3]، چراکه ما به آنچه قلوبمان کسب میکند، مؤاخذه میشويم. قلب جای اعتقادات و باورهای ماست. باور اینکه هیچ هویتی در مقابل خدا نداريم.
مبادا قلبمان قبول کند که فلان کس يا فلان چیز باعث شد فرزند من گمراه شود یا بمیرد یا مالم را از دست بدهم یا مریض شوم و...! مگر فراموش کردهایم خدا مالک مرگ و حیات است؟!" الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ..."[4]، او خداست، مالک است و خداییاش را میکند و دستش هم باز است. چرا فکر میکنیم چون شیعه هستیم، خدا باید برای ما پارتیبازی کند و یهودی و کافر را به عذاب بیندازد؟!
بسیاری از ما وقتی دربارۀ معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میشنویم، فکر میکنیم ایشان بهراحتی به آسمان و ملکوت سفر کردند، درحالیکه لحظهلحظه همهچیزشان را در طول زندگی ذبح کردند و در هر اتفاقی، قلبشان تکان نخورد تا توانستند به مقام عروجِ در معراج برسند. اما ما در فکر چه هستیم؟ فکر اِمکانمان. فراموش کردهایم که امکان بماهو امکان، اصلاً مال ما نیست و یک هبه است و مالک دارد.
ملاصدرا دومین راه شناخت ذات خدا را پس از فنای ماهیت امکانی، «اندکاک کوه انیّت» معرفی میکند. کوه انیت، همان شئون توهمیای است که ما برای خود قراردادهایم، اعم از اموال، ازدواج و اولاد و... . در حالت قبل باید احساس مالکیت را کنار میزدیم و در این مرحله انیّت را.
ازنظر صدرا مندک کردن کوه انیّت و فنای هویت امکانی در دنیا، برای هیچ احدی کار آسانی نیست، حتی انبیاء سلف. به این معنا که هیچیک از انبیاء سلف نتوانستند این مسیر را طی کنند؛ الاّ پیامبر ما که با پیمودن این راه، به مقامی رسید که در شب معراج با حق مکالمه کرد و به شهود ذات حق نشست و در انتها از فرط نبودن در مقابل آن بودِ یکتا، فریاد "ما عرفناک"[5] سر داد.
ما چگونهایم؟ تا یکشب مناجات میکنيم، منتظریم یا خوابی ببینیم یا به چیز خاصی برسیم، خدا به ما شفایی بدهد، هدایتی بکند و... درحالیکه عروج و تعالی یعنی مردن، یعنی در هر پلهای که بالا میرویم، خود را باز در پایین ببینیم، نه اینکه فکر کنیم بالاییم و خدا باید مرتب به ما چیزی بدهد.
چقدر دوریم از عبودیت! چقدر دوریم از نبودن در مقابل بود! چقدر دوریم از درک نیستی در عین هستی! چقدر دوریم از درک فقر در عین غنا! همۀ زندگیمان همین است! فکر میکنیم اگر خدا جواب تمام حاجات ما را داد، حتماً بندۀ خاصی شدهایم! گویا مکر خدا را فراموش کردهایم! دیدهاید خودمان با بچهها چگونه مکر میکنیم؟ مثلاً کودکی طلایی را برداشته، مصنوعی آن را میآوريم و به دستش میدهيم و او خوشحال فرع را میگیرد و اصل را به ما میدهد. بله. خیلی از اوقات خدا حاجات ما را برآورده میکند و ما درست مانند آن کودک خوشحال و خندان سرگرم فرعیات زندگی میشویم و اصل و حقیقت را فراموش میکنیم. درحالیکه ما امت پیامبری هستیم که در اندکاک و در فنای هویتش، به رؤیت حق رسید. ما باید در محاذات این پیغمبر به معراج رویم. معراج ما چیست؟ آنکه هویت امکانیمان را ادراک کنیم و هرچه به دست میآوریم فقیرتر بشویم، هرچه توفیقمان بیشتر میشود، ذلت، عجز و مسکنتمان در مقابل حق بیشتر شود.
ملاصدرا پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را به دلیل چنین فنا و اندکاکی، صاحب مقام سدرةالمنتهی میداند. «سدرةالمنتهی، نهایت مکانتی است که مخلوق در سیر به سوی خداوند به آن میرسد و مخصوص به فرد خاصی نیست، همه میتوانند به این مقام برسند، ولی بسیار سخت است. منتها امکان دستیابی به مقام بعد از سدرةالمنتهی که مکان خود حضرت حقتعالی است، برای هیچ مخلوقی میسور نیست. چراکه در آنجا مخلوق، مسحوق و ملحق به عدم محض است و بعد از سدره برایش وجودی نیست. و جبرئیل به همین معنی اشاره دارد که به حضرت نبی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عرضه داشت:" لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْت"؛ اگر ازاینجا به بعد، من به اندازۀ يک بند انگشت نزدیکتر شوم، آتش مىگيرم.
پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به مکانت سدرة راه یافت و از آن خبر آورد که در آنجا به درخت سدر برخورد کرد که برگ آن مانند گوش فیل بوده است. این موضوع نشان میدهد که درخت سدر برای قوۀ خیال حضرت، محسوس و برای چشم کمالش مشهود بوده و ایشان هر دو نوع کشف صوری و معنوی برایشان محقق شد. لذا سزاوار است که بهطور مطلق به او ایمان آورده شود. چون او از خودش چنین خبر داده است. ما هم بهطور مطلق به همۀ آنچه بیان کرده، ایمان آوردیم.
پس مراد از درخت سدره، مقام ایمان است. ایمان آنجاست که هرچه داريم را از ما بگیرند، آنهم با لهولورده کردن، و باز بگوییم دوستت داريم، نخواهیم که برگرداند، چونوچرا و ایکاش نداشته باشیم و... «چنانکه حضرت فرمود: «من ملأ جوفه نبقا ملأ الله قلبه إيمانا» هر کس درون خود را مملو نبق کند خداوند قلبش را مملو از ایمان نماید.
و اینکه میفرماید سدرة دارای برگ هایی مثل گوش فیل است، تشبیه به عظمت و قوت ایمان است و اینکه هر برگی از آن به خانهای از خانههای بهشت میافتد عبارت از ایمان آن صاحبخانه است.»[6]
«سدره دارای هشت عالم و رتبه است که هرکدام دارای مناظر عالی است که امکان حصر آن نیست و همان ظهور حق در مظاهرش میباشد و عبارت است از تجلی حقتعالی در حقایق حقیقی و معانی خلقی است.
اولین مقام: تجلی اسم ظاهر او، از حیث باطن بندهاش هست؛
مقام دوم: تجلی حق به اسم باطن، از حیث ظاهر بندهاش هست؛
مقام سوم: تجلی حق در بندهاش، به اسم «الله» از حیث روح اوست.
مقام چهارم: تجلی حق به صفت رب، از حیث نفس بنده است؛
مقام پنجم: ظهور رحمان در عقل بنده است؛
مقام ششم: تجلی حق از حیث وهم بنده است؛
مقام هفتم: معرفت هویتی که حق از حيث نیت بندهاش تجلی میکند؛
مقام هشتم: معرفت ذات برای عبد، بدون هیچیک از این قيود مذكوره، که حقتعالی در این مقام در حد کمالش در ظاهر و باطن هیکل انسانی تجلی کند؛ باطن به باطن، ظاهر به ظاهر، هویت به هویت، انّیت به انّیت و این، برترین جلوات سدره است که مخصوص حقیقت نورانی محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است که به غیر از ایشان کسی در اینجا مجالی ندارد. این مقام را ذات واجبالوجود به کاملی میدهد که برایش تجلی الهی حاصل بشود و برای بقیه ممنوع است.
در جلسات بعد وارد کیفیت این مقامات میشویم.
[1] . سورۀ بقره، آيۀ 37؛ پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت
[2] . شرح اصول الكافي (صدرا)، ج1، ص: 255
[3] . سورۀ مائده، آيۀ 105.
[4] . سورۀ ملک، آيۀ 2.
[5]. بحارالأنوار، جلد۶۸ ، صفحه۲۳، به نقل از پيامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله): مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ.
[6] . انسان کامل در معرفت اوائل و اواخر، عبدالکریمبنابراهیم جیلی، مترجم(سیدعلی حسینآملی، آیت اشراق، باب 49، صص290-292)
نظرات کاربران