ضرورت شناخت افلاک

ضرورت شناخت افلاک

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 109، 11 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع ضرورت شناخت افلاک می‌پردازیم.

بحث معراج را با تداوم حدیث نورانی عقل از لسان موسی‌بن‌جعفر(علیه‌السلام) به هُشام ادامه می‌دهیم. فصل اول این حدیث را در بیان جایگاه عقل و ارتباطش با نفس و ظهور تمامیت نفس با نور عقل در قلب بیان کردیم. ایشان سیر نزولی انسان در کیفیت نزول عقل در وجود انبیا و اولیا و آیات آفاقی را جهت شهود عقل در تجلی و تحقق اسمای الهی بیان کردند. و اینکه خداوند انبیا را با عقل، کامل کرد تا حقیقت توحید را در نظام زمینی تثبیت کنند و زمین را جایگاه خلیفهٔ الهی کنند؛ یعنی موجودی که توان ظهور تمام اسمای الهی را دارد.

حال می‌خواهیم ببینیم که آیا مسیر تعقل انسان از نفس ناطقهٔ جزئی‌اش برای رسیدن به نفس کلیه و قدسیه، لزوماً شناخت آفاق است یا نه؟ نفس ما با نفس فلکی چه فرقی دارد که حضرت، ابتدا عقول را انبیا و انسان کامل معرفی می‌کنند و سپس به بررسی افلاک می‌پردازند که به چه کیفیت انسان‌هایی که دارای نفس ناطقۀ جزئی هستند باید در تطابق با افلاک، به تقوا برسند تا بتوانند از دنیا عبور کنند و پایشان را به عالم ملکوت بگذارند.

رسیدیم به هشت آیه‌ای که ایشان جهت رسیدن به عقل، به هشام فرموده بودند.[1] آیاتی ‌که نشانه‌های آفاقی زمین و آسمان را بیان می‌کرد تا اهل زمین با این نشانه‌ها بتوانند از عقل جزئی خودشان به‌طرف عقل کلی حرکت کنند. و فهمیدیم شناخت افلاک برای رسیدن به عقل بسیار ضروری است.

افلاک، جرم و نفس ناطقه[2] دارند و جسمشان[3] بسیط است؛ یعنی کون و فساد ندارند. متحرک بالاراده و دارای حرکت دَوَرانی دائمی و مستمر یعنی حرکت مستدیر[4] هستند. از بیرون منفعل نمی‌شوند و تنها حول مبدأ عالی‌شان حرکت می‌کنند. فعلیت محض نیستند، چون فعلیت محض فقط عقل است؛ اما قو‌ۀ محرکهٔ آن‌ها مجرد از ماده است. نفس فلکی بیشتر با عقل کل و مستفاد کار می‌کند و بر مبنای عشق و عقل فقط دور محور حقیقت محرک خود یعنی نفس کلیه می‌چرخد و در پی کسب کمالات متصور برای خودش است. زمین خود یک فلک است و به دور مطلوب و محرّک خود یعنی عقول مفارق می‌چرخد و اگر از حجت خالی شود "لساخت الارض باهلها" شده و نابود می‌شود.

اما ما چون ترکیبی از عناصر چهارگانه هستیم و مراتب داریم، حرکت نفس ناطقهٔ جزئی‌مان[5] مستقیم است و بر مدار نیازهای نباتی، جمادی، حیوانی و بشری می‌چرخد و منفعل است. نفوس ما بیشتر با عقل فعال[6] کار می‌کند، و تمام چرخشمان حول محور سود و زیان شخصی خودمان است و ارادۀ حق را نمی‌بینیم.

درحالی‌که انسان، خلق شده تا در زمین عاقل شود و روزی عقلش را از آسمان بگیرد. روزی‌ عقل ما از افلاک می‌آید و ما باید افلاک را بشناسیم و با آن‌ها همگام شویم؛ یعنی بر الگوی حرکت مستدیر آن‌ها سلوک کنیم تا به عقل کلی و نفس کلیۀ قدسیه برسیم. زمانی‌که بساطت و حرکت مستدیر افلاک در زمین حاکم شود، انسان‌های زمینی محرک بالاراده شده و با قوهٔ محرکشان که جسم بسیط است از ترکیب درآمده و بسیط می‌شوند. شناخت افلاک، خشم و شهوت زمینی را از بین می‌برد و «دیو چون بیرون رود» خودبه‌خود عقل ظهور پیدا می‌کند. پس تا حرکت مستدیر افلاک را نشناسیم و حرکت مستقیممان را با حرکت مستدیر آن‌ها تطابق ندهیم، هرگز به عقل کلی و نفس قدسیه راه پیدا نمی‌کنیم.

امروز نفس ناطقۀ جزئی که از جزئیت در آمده و با نفوس کلی هماهنگ شده و به نفس کلیۀ قدسیه وصل شده کسی جز حجت‌بن‌الحسن‌العسکری(عجلّ‌الله‌فرجه) نیست. و فقط انسان‌های بسیط می‌توانند در حکومت ایشان زندگی کرده و رجعت کنند تا ابدیت با سعادت داشته باشند. همان‌هایی که با تطابق کونین[7] زندگی کرده و نفس ناطقۀ جزئیه خود را که با عقل فعال تغذیه می‌کند در عقل مستفاد فانی‌ کردند؛ یعنی به عقل وصل‌اند و از خودی و نفس ناطقۀ جزئی رها شده. رفتارشان عقلانی محض شده و با احساسات در دین تصمیم نمی‌گیرند. می‌دانند کل هستی بر محور ارادۀ حق می‌چرخد و در مقابل حق هیچند.

پس ما علاوه بر شناخت نفس ناطقۀ جزیی خودمان باید نفس ناطقۀ کلی و نفوس ناطقۀ کلی افلاک را بشناسیم تا به وعدۀ خدا در لقای خودش برسیم و به عنوان خلیفه او وارث زمین شده و دین خدا در زمین حاکم ‌شود. زیرا حکومت خدا نه در عرش تعین پیدا می‌کند، نه در کرسی و افلاک. نه با فرشتگان حاکم می‌شود، نه با اجنه. حکومت خدا با انسان تحت حاکمیت انسان کامل، در زمین تحقق پیدا می‌کند.[8] اما نه زمینیانی که در عناصر گیر هستند و جسمشان بسیط نیست و حرکت مستدیر ندارند. بلکه آنانی که بالاتر از افلاک، فرشتگان و اجنه باشند و حاکم بر عرش و کرسی ‌شوند. اما انسانی که امروز بر قوای شیطانیۀ درون خودش، و چهار عنصر سازندۀ بدنش نتوانسته حاکم شود چطور می‌تواند خلیفۀ خدا شود؟

حال اگر بخواهیم در زمین خلیفۀ خدا شویم، باید این نفوس جزئی[9] را با نفوس کلی، عقول جزئی را با عقول کلی، تدبیر کنیم که این همان ملکوت ماست. نفس ما در اقتدای به نفوس فلکی می‌تواند سلوک کند و مبدأ حقیقی خودش را پیدا کند و عشق‌مدار شود تا خیر حقیقی و غایتی را که خدا برایش اختیار کرده، برای خودش انتخاب کند. اگر انفعال را از اندیشه‌ و عقل جزئی‌مان برداریم؛ یعنی عقل فعال را در عقل مستفاد فانی کنیم، به افلاک تشبّه پیدا کرده و خلیفۀ خدا در زمین می‌شویم. منفعل نشدن؛ یعنی زهد در دنیا. زهدی که نشانه‌اش را حضرت علی(علیه‌السلام) در آیۀ 23 سورۀ حدید فرمودند: "لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ"؛ بر آنچه از دستتان مى‌رود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان مى‌آيد شادمانى نكنيد. یعنی غم و شادی‌مان بر اساس سود و زیان شخصی‌ نباشد. با چنین نگاه درست و جامعی نسبت‌ به هستی، دست امام زمان(عجلّ‌الله‌فرجه) باز خواهد شد و حکومت حقۀ عقل مستفاد در زمین حاکم می‌شود.

 


[1]- سورۀ بقره، آیۀ 164: "1- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ 2- وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ 3- وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ 4- وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ 5- فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا 6- وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ 7- وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ 8- وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ"؛ به راستى كه در آفرينش آسمان‌ها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز و كشتی‌هايى كه در دريا روانند با آنچه به مردم سود مى‏رساند و [همچنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن هر گونه جنبنده‏اى پراكنده كرده و [نيز در] گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است براى گروهى كه مى‏انديشند واقعا نشانه‌هايى [گويا] وجود دارد.

[2]- نفس ناطقه؛ یعنی قابل بودن برای رسیدن به عقل. عینیت نفس، جسمانیة‌الحدوث و روحانیة‌البقاست؛ چه نفس ناطقۀ افلاک و چه نفس ناطقۀ جزئی ما که از عناصر است.

[3]- جسم بر دو نوع است: جسم بسیط و جسم مرکب. جسم بسیط از هیچ چیز ترکیب نشده، حالت منتظرهٔ برو و برگرد و حرکت مستقیم ندارد، منفعل نمی‌شود و فعال است؛ اما جسم مرکب از عناصر تشکیل شده و حرکت مستقیم دارد و منفعل می‌شود.

[4]- مستدیر یعنی دایره‌وار که حول یک محور می‌چرخد و به همان جایی که بود برنمی‌گردد.

[5]- از یک نظر نفس ما پایین‌تر از افلاک است، چون جزئی هستیم و از یک نظر بلاستعداد بالاتر از افلاک است.

[6]- عقل بچه هیولانی است؛ دستش را به آتش می‌زند، اما زمانی‌که عقل فعال شد به دنبال سود و دفع ضرر عالم جزئی است.

[7]- تطابق کونین؛ یعنی نفس ناطقهٔ جزئی ما با نفوس ناطقهٔ افلاک که نفوس کلیه هستند، مطابقت برقرار کند تا به نفس قدسیۀ کلیه برسد؛ وگرنه در مراتب پایین نفس نباتی یا حیوانی گیر می‌کند.

[8]- ظهور امام به نماز و روزه و عبادات و علم نیست، باید نفسمان را از ترکیب به بساطت برسانیم.

[9]- جزئی یعنی به نفع و ضرر خودم، و کلی یعنی حول یک محور حق؛ عشق و عقل.

 



نظرات کاربران

//