عذاب خدا در بیعقلی انسان
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 125، 3 ذیالحجه 1442) به تبیین موضوع عذاب خدا در بیعقلی انسان میپردازیم.
در بحث عقل رسیدیم به فراز دیگری از حدیث امامکاظم(علیهالسلام) و بیان شرح آن از ملاصدرا در مشهد پنجم. امام در این فراز میفرماید: اى هشام، سپس خدا كسانى را كه كيفرش را تعقل نمیكنند بيم داده و فرموده: "ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ. وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ. وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ"[1]
این آیه قصۀ قوم لوط است و غضب خداوند بر قوم لوط را عنوان کرده است. باید توجه داشته باشیم که بهلحاظ خداوندیِ خدا عذابی در هستی نیست و بهلحاظ خلقت، از جانب حقتعالی شری در هستی نیست. دنیا عین آخرت و آخرت عین دنیاست. اما بهلحاظ قابل است که شر، بدی، ظلم و اختلاف پیش میآید. تقسیم اسمای الهی به جلال و جمال، بهلحاظ ربوبیت اوست وگرنه ذات الهی، به جز جمال نیست.
بینش صحیح نسبت به رابطۀ خدا با خلق این است که خدا با خِلقتش همراه است و در تمام مراتب مخلوقاتش از عالم خاک تا افلاک، عین حضور است با تمام زیباییها و کمالش، درعینحال جایگاه خودش را حفظ کرده و وحدتش ذرهای در این کثرتها رنگ نمیگیرد.
پس بهاقتضای اینکه وجود در تمام مراتبش باید حضور داشته باشد، در نازلترین مرتبهاش هم حضور دارد. اما حضورش در این مرتبۀ اسفلالسافلین دیگر نمیتواند ظهور جمالی باشد. حضور حقیقی و حضور باطنیِ وجود، همان جمال و عقل است که هیچ گونه تضاد و کدورتی در آن وجود ندارد، اما حضور در ربوبیتش میتواند حضور جلالی باشد.
ریشۀ جلال خدا هم در جمالش است، زیرا به کمال و سعادت مراتبش، عشق دارد، و اگر جلال ظهور نکند هرگز پذیرش و ادراک جمال در موجودی که کلاً از اضداد تشکیل شده و از این اضداد (عناصر جسم طبیعی) میخواهد ظهور کند، امکان ندارد. اینجا مسئلۀ عذاب میآید.
پس اگر بهلحاظ وجود و ذات الهی در نظر بگیریم، اصلاً عذابی وجود ندارد، اما بهلحاظ هدایت و ربوبیت خلق، عذاب الهی عین سازندگی و کمال موجود است. تنبیه الهی عین بیدار کردن، رشد، پاک کردن و عروج دادن است. اما بهلحاظ بندهای که خود را در معرض این جلال قرار میدهد (با گناه و...) ممکن است به سعادت ختم نشود.
اگر خدا عذاب میکند، برای این نیست که بنده درد بکشد، بلکه برای بیدارشدن اوست که بتواند جمال را ببیند. برای این است که لایههای پنهان وجودش برایش باز شود، لایههایی عمیقتر از ناسوت و ابعادی بالاتر از چهاربُعد ناسوت را ببیند. اما بهلحاظ انسان، هر عذابی که از خدا میرسد ممکن است باعث سعادت و کمال او نشود و او را بیدار نکند و این به خود انسان بستگی دارد.
انسان بینهایت رتبه دارد که در هرکدام قانع شود و بایستد در همان میماند و این بستگی به همت خودش دارد که طلبش چقدر است: "كُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ"[2] پس انسان میتواند همین که در رتبۀ ناسوتی و جسم عنصری قرار گرفت، به همین قانع باشد، سنن الهی هم همین امکان را به او میدهد و در همین رتبه میماند و این، برای انسان حقیقتِ عذاب است. و عذاب و تنبیه الهی برای این است که انسان را بیدار کند که لایههای عمیقتر و رتبههای بالاتر خود را ببیند.
خداوند درآیات مذکور در ابتدای سخن، میفرماید که شما پیوسته بر قوم لوط میگذرید، درحالیکه مسلمانان چه در زمان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) چه بعد از آن در ظاهر گرفتار وضعیت قوم لوط نشدند. پس این سخن نشان میدهد که لوط یک فرهنگ است. به این معنی که قوم لوط، لشگری از لشگرهای جهل و هوای نفس و تجلی از تجلیهای بُعد شیطانی و لایهای از لایههای بدن عنصری انسان است. و نهایتاً اقتضای "لهو" و "لعب"، قوم لوط بودن است.
بنابراین جا دارد که انسان در میدان دادن به هوای نفس، ترس و احتیاط پیشه کند و در این مورد، شجاعانه عمل نکند. و درنهایت آنچه انسان را از عذاب الهی نجات میدهد، پناه بردن به عقل و عاقل شدن است.
همراهی عقل و علم
در فراز بعد از حدیث امامکاظم(علیهالسلام) آمده است: ای هشام عقل با علم همراه است و خداوند میفرماید: "وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ"[3] عقل با علم است و با احساسات نیست. اعمال عبادی و خیر را هم باید با عقل و علم انجام داد، وگرنه از روی احساسات هر عملی نهتنها ارزشمند و خیر نیست، بلکه ضد ارزش و مبدأ شر است. انسان عاقل هیچ عملی را از سر هوای دلش انجام نمیدهد، بلکه اجازه میدهد تا آن عملی را که ولی و امامش میخواهد از او جاری شود و این هم فقط با داشتن علم و عقل میسر است.
مثالهای خدا از محسوسات است. کسی میتواند از محسوس به معقول برود که محسوس و معقول را بشناسد و به خصوصیات آنها عالِم باشد. پس تنها عالِم است که میتواند آن معقول را از دلِ این مثال محسوس بیرون بکشد.[4]
زندگی حیوانی، تنها عامل نگرانی
ادامۀ بحث را از فیض بیستوپنجم رسالۀ واردات قلبیۀ ملاصدرا پیمیگیریم.
انسان اگرچه با "صلصال"[5] عجین شده و به رحِم و شیرخوردن و به گِلی که اقتضای پاک شدن را ندارد و به "حماء مسنون"[6] که از ظلمت و کدورت خالی نیست، مبتلا شده است، ولی در او یک جوهر نورانی است که در پرده است. و این پرده، همان جسم عنصری است و باعث برانگیختن هواها میشود. بااینحال اگر فضل الهی دست انسان را بگیرد، و اجمال و تفصیل اشیا را مشاهده کند، دوری از شهوت و غضب را اختیار مینماید.
شهوت و غضب که خاصۀ نفس حیوانی است، برای انسان اضطراب و نگرانی میآورد. حیوانی زندگی کردن، دائم نگران و مضطرب بودن است. اگر این غضب و شهوت حیوانی در قلب انسانی بنشیند، محال است این قلب خالی از نگرانی باشد. ولی اگر از این نفس حیوانی دوری نمود، تمام نگرانیهایش مقهور عقل میشود. یعنی اگر در همۀ عوامل رنج و نگرانی از قبیل بیماری و فقر و از دست دادن عزیزان هم قرار بگیرد، مضطرب نمیشود، زیرا میداند اینها خصوصیات عالم محسوس هستند. پس خیالش راحت است از حرکت با عقلی که میداند همیشه باقی است، نه بیماری و پیری و مرگ و... دارد، نه شیطان میتواند در منطقهٔ او وارد شود.
اما در زندگی امروز اینقدر به غضب و شهوت حیوانی اصالت داده شده که اغلب درددلها و نگرانیهای ما هم شده همینها! و بدتر اینکه به این مدل نگران بودنها رضایت دادهایم و آن را تقدیر خود پنداشتهایم تا جایی که غیبت امازمان(عجلاللهفرجه) را هم تقدیر دانسته به آن راضی شدهایم. درحالی که تنها چیزی که ارزش نگران شدن و مضطر شدن دارد، غیبت امام است. اصالت دادن به زندگی حیوانی به گونهای انسان امروز را اسیر خود ساخته و مانند مرکبی بر او سوار شده که اگر کسی به این سبک زندگی راضی هم نیست، توان بیرون آمدن از تسلط آن را نداشته باشد.
برای عاقلانه زندگی کردن و رهایی از تسلط نفس حیوانی، در ریزودرشت زندگی باید براساس علم و عقل گام برداشت و در هر میدانی، آن مسیری را برگزید که عبودیت و عروج انسان را تأمین مینماید، حتی اگر پای آبروی انسان درمیان باشد. و برای رسیدن به این رتبه، نیاز به شناخت و علم است. همین که در این مسیرِ عقلانیشدن، حرکت را آغاز کنیم، و سعی کنیم بینش و تفکرمان را در این راه درست نماییم، گام بزرگی است در جلب محبت و یاری امامزمان(عجلاللهفرجه) در این مسیر سخت!
سفارش بزرگان این است که در این مسیر، نباید از مرگ هراسید، زیرا خدا انسان را برای بقا آفریده و زندگی انسان ابدی است و مرگ ندارد، این کاستیهای زندگی حیوانی جزء ویژگیهای عالم ماده است و ربطی به حیات ابدی انسان ندارد. وقتی انسان مرگ شهوت و غضب حیوانی را برای خودش آسان کرد، از نگرانیها آزاد میشود: "يَا عَلِيُّ نَجَا الْمُخِفُّونَ وَ هَلَكَ الْمُثْقِلُون"[7]
تا چند ز جان مستمند اندیشی
آنچ از تو توان ستد همین کالبدست |
تا کی ز جهان پرگزند اندیشی
یک مزبلهگو مباش چنداندیشی[8] |
توجه نفس به طبیعت!
بحث از لزوم توجه به حیات ابدی را در فیض بیستوششم ادامه میدهیم. نفس انسانی اگر توجهش به طبیعت و وزر طبیعت شدید باشد، آلوده میشود. منظور از توجه به طبیعت، همان شهوت و غضب حیوانی یا سود و زیان جزئی است که توجه به آن، قلب انسان را دچار قساوت مینماید. وقتی انسان تمام هم و غمّ و وقت خود را برای درست کردن زندگی محدود و کوتاه دنیا صرف کند، از توجه به ابدیت باز میماند. درحالیکه برای ساختن زندگی ابدی، مجاهدتهای علمی و عملی زیاد لازم است.
یکی از دلایلی که انسان را از توجه و امید به ابدیت باز میدارد، امید و آرزوی بقا در زندگی تیرۀ این دنیاست و قانع نشدن به آنچه از دنیا دارد؛ پس ماندن در دنیا را دوست دارد و از رفتن اکراه دارد: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ"[9] با اینکه میداند فردا باید رهایش کند، لیکن شبانهروز برایش تلاش میکند.[10]
[1]- سورۀ صافات، آیات 136 - 138.
[2]- سورۀ اسراء، آیۀ 20.
[3]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 43.
[4]- مطالب مشهد پنجم و ششم از کتاب شرح اصول الکافی، ج1، صص322- 324 بیان شده است.
[5]- گِل خشك، اشاره به سورۀ حجر، آیۀ 26: "وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ"
[6]- گِل بدبو، اشاره به سورۀ حجر، آیۀ 26: "وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ"
[7]- بحار الانوار، ج74، ص55.
[8] - سنایی.
[9]- سورۀ ممتحنه، آیۀ 13.
[10]- مطالب این جلسه با توجه به کتاب الرسائل، صص260-261 بیان شده است.
نظرات کاربران