عشق مجازی
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 100، 2 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع عشق مجازی میپردازیم.
گفتیم که در دیدگاه ملاصدرا، سبب معرفت به شیء سه امر است: «علم به اسباب و علل، علم به آثار و لوازم و مشاهدۀ صریح ذات.»
مشاهدۀ صریح ذات حق ممکن نیست. علم به سبب و علت هم مبهم و ناقص است؛ اما میتوان از آثار و لوازم به خدا رسید. در اینجا عشق مجازی تعریف میشود که پلکانی برای رسیدن به عشق الهی است. وقتی انسان از محبتهای مجازی عبور میکند و به همه فانیها "لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ"[1] میگوید، تمام عشقهای مجازی در عشق الهی به اوج میرسد و محب به دیدار ملکوت نایل میآید: "وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ"[2]
انسان میتواند به تجلی جامع حق تعالی در شهود قلب برسد که همان شهود حق در تعین و تشخص قلب است. چنین انسانی به لسان شرع مصداق "أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ"[3] و "يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ"[4] است. یعنی تمام محبتها را در ظهور یک محبت و تمام کثرات را به لحاظ وحدت در نظر میگیرد. کثرات هم کثرات نوری (ظهور اسماء الهی) هستند نه کثرات ظلمانی.
جسم و مادیات به دلیل فانی بودن، متعلق محبت نیستند. اما مظاهر الهی در ناسوت که آیه و نشانۀ حق هستند میتوانند متعلق محبت باشند. البته خودشان فی نفسه محبوب نیستند؛ اما با نظر به وحدت، میتوانند عشق مجازی و پلی باشند که انسان را به شهود حقیقت برسانند.
برای اینکه بدانیم محبت مجازی چقدر انسان را از نردبان حقیقت بالا میبرد و به قله میرساند، موازینی وجود دارد. با این موازین میتوان سنجید که آیا قلب ما به شهود حقیقی رسیده است یا خیر. آیا توانسته حقیقت انسانی را از نطفگی و عقیم بودن خارج کند و به تعین بکشاند یا نه.
نطفه وقتی در رحم قرار میگیرد، از آن تکسلولی مبهم درمیآید و جنینی میشود که تک تک استعدادهای نطفه را در یک وحدت به نام جسم انسانی ظهور میدهد. به همین وزان، عقل مثل نطفه و قلب مثل رحم مادر است. عقل نطفهای است که تمام اسماء را به جامعیت دارد. قلب، مادر نفس است تک تک این اسماء را در کثرت نورانی و حقیقتی واحد به نام عشق، به تعین میرساند. قلب تعین یافته به اسماء، قلب عارف و عاشق است.
فؤاد یا سرّ رتبهای از قلب و جایگاه عشق است. خواه این عشق توهمی، حیوانی یا حقیقی باشد. بزرگان میزان تشخیص عشق مجازی در مسیر حقیقت و عشق توهمی را بیان کردهاند. البته در کلام معصومین و بزرگان، تعبیر عشق کمتر به کار رفته؛ ولی سخن از عارف و عرفان فراوان است. مکتب ملاصدرا که با عرفان آمیخته است. ابن سینا هم در تألیفات موخر خود به این موضوع میپردازد. مثلاً در کتاب «اشارات و تنبیهات» نمط نهم را به مقام عارفین اختصاص داده است. او اولین درجۀ عرفان یا تعین عقل را حاصل اراده در وجود انسان میداند. اراده باعث میشود که انسان به یقین برهانی برسد. در این حال نفس به آرامش و سکینه میرسد. عقد ایمانی در قلب انسان را مشتاق میکند که به عروة الوثقی یعنی ولایت چنگ بزند. در این مرحله، ولایت -که همان عقل مستفاد است- آرام آرام در قلب جوانه میزند. مثل نطفهای که در رحم، تعین پیدا میکند، عقل هم در قلب تعین مییابد و بعد انسانی را ظهور میدهد.
عابد، زاهد و مجاهد با عبادت، زهد و مجاهدت، خدا را طلب میکنند. عارف هم عبادت و مجاهده دارد؛ ولی اینها ابزار حرکت و خداشناسی عارف نیست. عالم غیب است که او را حرکت میدهد. میل و ارادۀ عارف، فراتر از عبادت، زهد و ریاضت است. او فقط به دنبال اتصال به عروۀ وثقای الهی و در جست و جوی عین ثابت و حقیقت اصلی خویش است. در وجود عارف چیزی نمیماند جز آنچه «هست.» تمام پیرایهها کنار میرود و خودِ بود و وجود ظهور میکند.
اینجا عارف، دیگر شوق ندارد! شوق مربوط به مرحلهای است که باید قدرت حرکت ایجاد کند. شخصی که در بین راه است، شوق رسیدن دارد. اما برای کسی که رسیده، شوق معنی ندارد. شوق نطفه، او را مرحله به مرحله حرکت میدهد و کامل میکند؛ ولی وقتی جنین شد، شوقی ندارد. چون نفس ناطقه تشکیل شده است. عارف هم رسیده و خودش منشأ صدور است نه منشأ سلوک. الهام و خواطر ربانی از قلبش صادر میشود.
این همان مقامِ مرید است که قلبش راستگوست و جز حق نمیگوید. سلوک او از جنس حرکت نیست که کون و فساد داشته باشد؛ بلکه از جنس تجدد امثال است. از جنس «دلبر من جلوه کند تازه به تازه نو به نو»؛ از جنس "لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ"[5].
مرید مثل قطرهای است که با دریا یکی شده است. خودش نیست؛ بخواهد یا نخواهد منشأ صدور میشود و هرچه از او میرسد نورانی است. این مقام نفس مطمئنه است که شهود قلبی و حضور قلب در رؤیت اسما حاصل میشود و او را از دنیا جدا میکند.
به بیان ملاصدرا هر عملی که قلب را به سوی زخارف دنیا و شهوات آن جذب کند، مانع مکاشفه و حجاب نفس است و موجب دوری از رحمت خدا و محرومیت از نعیم اخروی میشود. ایشان میزانی برای تشخیص عشق صادق از عشق کاذب معرفی میکند:
هر محبتی که قلب را به خود جلب کند و حالت قلب را تغییر دهد، موجب ظلمت قلب است. حتی اگر مجاز حلال باشد مثل اموال، اولاد و ازواج. به همین دلیل قرآن از آنها تعبیر به عدو و فتنه میکند. اما اگر عمل یا محبتی علت اعدادی برای تنویر قلب باشد، قلب را نورانی و برای کشف حق آماده میکند. این عمل میتواند توبه، مجاهده، عبادت و کارهای خیر باشد یا حتی فکر و تعلق نیکو، توبه و پشیمانی در گناه یا شکر و حمد هنگام خوشی و نعمت.
این اعمال، صفای نفس میآورد. نفس باصفا گرد و غبار خود را میفهمد. از تعلقات شهوانی و غرایز حیوانی جدا میشود. قلب از افق حسیات فراتر میرود و برای تقوا، پرهیز از غیر خدا و رسیدن به وجه الهی آماده میشود.
عمل اول، شیطانی و عمل دوم، رحمانی است. اولی عشق حیوانی مجاز و توهمی و دومی عشق روحانی و رحمانی است.
رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «برترین مردم کسی است که عاشق عبادت است.»[6] یعنی با قلب خود عبادت میکند نه فقط با جسدش؛ چون دوست داشتن مربوط به قلب است نه بدن. پس به جای اینکه به کمیت نماز و اینکه چند رکعت خوانده است و مردم دیدهاند یا نه، اهمیت بدهد، به کیفیت نماز فکر میکند و اینکه قلبش را برای عبادت خالی کند.
چه نشانهای وجود دارد که بفهمیم عبادت ما اینگونه هست یا نه؟ کسی که خدا را اینطور عبادت میکند در مورد دنیا محاسبهگر نیست. دیگر برایش فرقی ندارد که در سختی باشد یا آسانی! فردا خوشی و گشایش به او میرسد یا دچار مصیبت میشود. قلب عاشق، هر چه را از دوست رسد، نیکو میبیند. اگر تکلیفش را درست انجام دهد، برایش فرقی ندارد زیر قبه در کربلا نماز بخواند یا گوشۀ خیابان؛ رئیس جمهور باشد یا خدمتکار! چون در هر حالی که باشد در راه خدمت به دین خداست.
وقتی روح انسانی با عقل نظری صیقل داده شود، قلب جلا مییابد؛ پردۀ طبیعت زایل میشود؛ رنگ معصیت از بین رفته و نور معرفت و ایمان میتابد و نفس به عقل مستفاد میرسد. وقتی قلب از اشتغال به بدن، شهوت، غضب، حس و تخیل خالی شد و وجه خود را به لقای عالم اعلی توجه داد، به سعادت میرسد و حقایق ملکوت و جبروت را در قلبش میبیند. همانطور که در آینۀ صاف میتوان اشیا را بدون کدورت دید.
حضرت علی(علیهالسلام) در مورد خصوصیات عارف میفرماید: "قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ"[7] عارف با احیای عقل و آزادی از بند شهوت و غضب، به روحالیقین میرسد. او با چیزی انس میگیرد که دنیاداران از آن وحشت دارند. بدنش در دنیا و روحش در عالم اعلی است.
عارف کسی است که نفس را بشناسد و از توهم، شهوت، غضب، مقتضیات بدن و حب و بغض دنیا آزاد شود و خود را از هر چه موجب دوری از خدا و توقف در مسیر است دور کند.
طبق نظر ابن سینا بجز انسان کامل کسی عاشق نیست؛ ولی میتواند عارف باشد. زهد نزد غیر عارف، معامله است: دنیا را نمیخواهد تا آخرت را بگیرد؛ قصر دنیا را میدهد تا قصر آخرت را به دست آورد؛ از شهوت دنیا به امید وصال حورالعین دوری میکند؛ حریر نمیپوشد تا در بهشت سندس و استبرق بپوشد! اما عارف زاهد، قلبش را از هر نظری به غیر حق منزه میکند؛ حتی نظر به جنات و حورالعین یا ثواب روزه و نماز و بندگی.
عبادت هم نزد غیرعارف، معامله است. او عبادت میکند تا فردا اجر و ثواب بگیرد. اما عارف عبادت میکند تا نفسش چنان قوی شود که فقط خدا را بخواهد و قلبش به نور اسمای الهی خالص شود.
امام حسین(علیهالسلام) نیز عبادتکنندگان را به سه دسته تقسیم میکند: «گروهى خدا را از روى میل به بهشت عبادت مىکنند که این عبادت تجارتکنندگان است. گروهى خدا را از ترس دوزخ مىپرستند و این عبادت بردگان است و گروهى خدا را به سبب شایستگى او برای پرستیدن، مىپرستند و این عبادت آزادگان است که برترین عبادت است.»[8]
عارف هیچ بهایی برای عشق و عرفانش نمیخواهد و اگر خدا را عبادت میکند به این دلیل است که ذات خدا معبود و معشوق است. چه مطلوبش را به او بدهد، چه ندهد؛ در هر حال محمود است.
وقتی رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به سفر معراج رفت و به سدرةالمنتهی که عالیترین مقام است وصل شد و به درجات رفیع رسید خداوند به او وحی کرد: «به چه چیزی تو را شرافت دهم؟» او فرمود: «میخواهم مرا به خودت انتساب دهی.» [9] پس خداوند مقام عبودیت «هو» یعنی ذات خود را به او عنایت فرمود و این آیه نازل شد که "سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ..." و پیامبر به لقب «عبد» مفتخر شد.
امام خمینی(رحمةاللهعلیه) میفرماید: «طریق وصول به حقایق ربوبیت، سیر در مدارج عبودیت است، آنچه در عبودیت از انیت و انانیت مفقود شود در ظل حمایت ربوبیت، آن را مییابد.» [10]
لذا سالک الی الله را ضروری است که به مقام فقر خود پی ببرد؛ نصبالعین او ذلت عبودیت خود و عزت ربوبیت حقتعالی باشد. هرچه این نظر قوّت گیرد، عبادت او روحانیتر و روح او قویتر میشود. عاشق، حق را برای حق دوست دارد و به دنبال جلب منفعت و دفع ضرر نیست و خود حق برایش میزان است.
[1]- سورۀ انعام، آیۀ ۷۶: اشاره به سخن حضرت ابراهیم که در مورد ماه و خورشید گفت: افولکنندگان را دوست ندارم!
[2]- سورۀ انعام، آیۀ 75: و اینگونه به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم!
[3]- سورۀ بقره، آیۀ ۱۶۵: و کسانی که ایمان آوردهاند از همه بیشتر خدا را دوست دارند!
[4]- سورۀ مائده، آیۀ 54: هم خدا آنها را دوست دارد؛ هم آنها خدا را دوست دارند!
[5]- سورۀ ق، آیۀ 35: هر چه بخواهند در آنجا هست و نعمتهایی فراتر از آنچه میخواهند از نزد ما!
[6]- اصول کافی ج 2، ص ۸۳: "أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ"
[7]- نهجالبلاغه، خطبۀ 220.
[8]- تحف العقول، ص ۲۷۹.
[9]- شرح فخر رازى بر اشارات شیخ رئیس، نمط نهم فصل پنجم، ج2، ص ١٠٩.
[10]- آداب الصلوة، ص 7.
نظرات کاربران