عینیت عقل
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 64، 3 رمضان 1442) به تبیین موضوع عینیت عقل میپردازیم.
دانستیم عقل، مرتبۀ انسانی ماست؛ اما چون خصوصیاتش را نمیدانیم، عقلی را که مجرد و کارش درک کلیات است، در جزئیات زندگی دنیایی اسیر و محدود میکنیم. پس اگر بخواهیم عقل را بهطور مصداقی در خود بیابیم، باید جایگاه آن را بشناسیم. هدف ما از این شناخت، درک معنایی، مفهومی، فلسفی، عرفانی یا اصطلاحی عقل نیست، هرچند ممکن است تنها بهضرورت و بهصورت مقدماتی وارد این جنبهها نیز بشویم. هدف این است که عقل را بهلحاظ جایگاه وجودی در هستی بشناسیم و بفهمیم در میان مراتب وجودی، عقل در عینیتش کیست و کجا جاگرفته است. چون آنچه در هستی هست، عین است و ما در همه چیز باید دنبال این عینیت بگردیم.
دانستیم برای شناخت رتبۀ عقل در میان مراتب وجود، لازم است ابتدا این مراتب را بشناسیم و در جلسۀ پیش گفتیم آن مرتبهای از وجود که نه در ذاتش و نه در فعلش، نیاز به هیچچیز ندارد، «وجود حقتعالی» است. او واجبالوجودی است که صاحب تمام فضایل، خیرات و کمالات است. اثبات این کمالات برای خداوند، مساوی است با اثبات تمام این فضایل برای ظهورش؛ چه بالاترین رتبه این ظهور باشد و چه نازلترین آن یعنی عالم ناسوت. چراکه رحمت، کرم و جودِ خداوند اجازه نمیدهد که فیض وجود را از مراتبش امساک کند. بهعبارتدیگر چنین نیست که او چیزی را خلق کرده و در گوشهای نهاده باشد و خود نیز در گوشۀ دیگر باشد، بلکه علیالاتصال تمام کمالاتش را به همۀ مراتب وجود، بی کموکاست افاضه کرده و میکند. وحدتش شخصی است؛ یعنی همهجا هست. در همه چیز هست. با همه چیز و در همۀ مراتب هم هست.
چنین خدایی تمام کمالاتش را ابتدا در عقل ظاهر کرد. اما عقل که آینۀ تمامنمای او بود، هرگز نتوانست در جایگاه لاتعینی و در فعلیت خودش، برای خودش در عالم علم بماند، لذا به عینیت آمد و شد نفس کل. نفس نیز در جایگاه علمی خود نماند و به عینیت کشیده شد و جسم کل شد. این رتبه نیز علیالاتصال به عینیت صورت و ماده درآمد و به همین ترتیب تا نفس جزئی جمادی، نباتی، حیوانی و انسانی پیش رفت و اینگونه، خلقت شکل گرفت. این سیر، که همانا مراتب ظهور عقل است علیالاتصال و بدون انقطاع، در بیزمانی در حال «شدن» بود، هست و میباشد تا درنهایت به ظهور «عاقل» در هستی و در وجود ما برسد.
پس کسی که میخواهد در مراتب وجودش، طوری حرکت کند که درنهایت عاقل شود، باید به تمامی این رتبهها اهمیت دهد. چنین فردی نمیتواند به جسمش نرسد و بگوید چه ربطی به عقل دارد، نمیتواند دنیا را رها کند و کارهایش را درست انجام ندهد و بگوید چه ربطی به عقل دارد و...! البته درست است که خودِ بُعد جمادی، نفس نباتی یا نفس حیوانیِ ما، عقل را در مرتبۀ بسیار نازل خود دارند، اما هیچکدام عاقل نیستند. این ما هستیم که در رتبۀ انسانی، با استفادۀ درست از این مراتب، منطبق بر آنچه عاقلِ هستی (انسان کامل) گفته، میتوانیم آنها را با عاقل پیوند بزنیم. فرق عاقل با جاهل چیست؟ عاقل، آداب خوردن غذا، خوابیدن، سخنگفتن و... همه چیز را طبق عقل میداند و طوری حرکت میکند که در سیرش، تمام مراتب وجودش را به عقل پیوند زند، ولی جاهل بدون هیچ مرز و چارچوب عقلانی، فقط میخورد که خورده باشد، میگوید که گفته باشد و... .
اما این سؤال مطرح است که چرا خداوند اولین فیضش را بهطور مستقیم به جماد و نبات و سایر مراتب نداد؟ حقیقت این است که خداوند یک جلوه بیشتر نکرده و آن هم عقل یا حقیقت نوری محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است که در بطنش عاقل و تمامی این مراتب را به همراه دارد. عقل اولین مخلوق حضرت حق است که بیواسطه از حق ظهور کرده و مصداق و عینیتش در انسان کامل است. درواقع ظهور ذات خداوند در عقل انجامگرفته و تمام مراتب نفس، خیال و ماده از ظهورات و در تصرف عقل هستند. هرچند تمام این مراتب، خود، عقلِ نازل شده هستند. اما ما باید آن افق عقل را که بیواسطه از حق، ظهور کرده است، بشناسیم تا بتوانیم به حقیقت عقل در وجودِ خود راه یابیم.
پس خداوند به جماد، نبات، حیوان به هیچکدام بخل و امساک نکرده، رتبه عقل را به همه عرضه کرد، اما همۀ مراتب از پذیرفتن آن ابا کردند، الا انسان. "انَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا"[1] پس همۀ این مراتب را در وجودِ انسان جمع کرد تا او در حرکتش بهسوی عاقل شدن، این مراتب را هم عاقل کند. به همین دلیل، همۀ هستی به گردن انسان حق دارند و او باید از این مراتب درست، بهینه و در مسیر عقل استفاده کند. انسان حتی نسبت به افلاک نیز که نحوۀ حرکتش مستدیر است و خلافی در آن نیست، مسئول است. چراکه آنها نیز هرچند عقلِ نشئتگرفتۀ از وجود منبسط را به دلیل ثقلش قبول نکردند، اما طالب عقلاند.
البته هرچند جماد و نبات و... عاقل نیستند، اما تمام موجودیتشان تکویناً در حال حرکت و سیری رو به عاقل است. اما این عاقل است که در مراتب وجودِ خود و نحوۀ استفادۀ عقلانی از آنها، میتواند تمامی این مراتب را به عقل بکشاند.
پس انسان که اشرفِ موجودات است، با پذیرش این امانت، میتواند تمام مراتب اخص و اوسط و انزل وجود را به سمت تجرد و متروح شدن سوق دهد. اصلاً او را جسمانیتالحدوث کردند تا جسم و خیال و اندیشهاش را مجرد کند و بهصورت عقلانی ظهور دهد. برای همین هم ما در اسلام، که دین عقل و ظهور عاقل است، برای تمام کارهایمان آداب داریم؛ آداب ازدواج، خوردن، خوابیدن و حتی دستشویی و حمام رفتن.
دقت کنید! با اینکه همۀ هستیِ انسانها را عقل پر کرده است و همۀ آنها استعداد تحمل و پذیرش عقل را دارند، ولی همهشان عاقل نیستند! چراکه ظهور و فعلیت عقل را ندارد. تنها چهارده معصوم(علیهمالسلام) و تالیتلوهایشان به این فعلیت رسیدهاند. که " أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلُ؛ أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِی"[2]. اما آنها نیز در نور نماندند و تا جسم، نفس، عنصر و... پایین آمدند تا هستی در مظاهر نماند. آمدند تا همۀ مراتب وجود را مجرد کنند و خدا در وجودِ موجودی که جمع تمام این مراتب و اشرف آنهاست، ظهور کند.
موجودیت انسان، عقل است و موجودیت عقل، انسان است. برای همین خداوند آنبهآن به ما، در انسانیتمان میگوید که من محبوبتر از توی انسان خلق نکردم. "مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ"[3] مراقب باش! آنچه از جماد و نبات و حیوان که به آن دل میبندی، محبوب منِ خدا نیست و اگر تو به اینها دل ببندی، دیگر نمیتوانم تو را دوست بدارم. پس تو هم خودت را دوست داشته باش. کدام خود را؟ آن بُعدی که در مقام اشرفیت است. عقلت را دوست بدار و بقیۀ ابعادت را هم درست استفاده کن تا حاکمیت عقل را در آنها به ظهور بکشانی. ناخن، پوست، مو، چشم و... را دوست داشته باش، اما برای خودِ عقلانیات، نه برای خودِ ناخن و پوست و چشم. چون تو اشرفی. اگر ناخن، مو، پوست و... را برای موجودیت عقلانیِ خودت دوست داشته باشی، فردای قیامت نیز، آنها را در تجردشان به بهترین وجه داری؛ بنابراین عاقلانه از آنها استفاده کن. چگونه؟ طبق آنچه در شریعت به تو نشان دادهام.
اما حقیقت تلخ آن است که اکثر ما انسانها با اینکه خداپرستیم، اما در اسباب و علل و مظاهر ماندهایم و خدا را در مظاهر و خارج از خود جستجو میکنیم! هرگز از خود نمیپرسیم که آخر این چه خدایی است؟ آیا او خلق کرده که مظاهر ظهور پیدا کند؟ مگر حقیقت او در مظاهر مشخص میشود؟ حقیقت آن است که مظاهر نمیتوانند مظهر تام زیباییهای خدا باشند، بلکه قرار است کل این مظاهر در وجود یک موجود که توان حمل عقل را دارد، جمع شوند و خدا را ظهور دهند و اینجاست که پای انسان به میان میآید. این، مسئولیت من و شماست که اول جمع بودن تمام این مراتب را در خودمان بیابیم و تمام آنها را بهلحاظ عقل و عاقل بودنمان دوست داشته باشیم، اما در آنها متوقف نشویم و از تمام مراتبمان بهلحاظ عقل استفاده کنیم، نه بهلحاظ احساسات و ادراکات حیوانی و نباتی و جمادیمان.
حقیقتِ عقل، همان که بیواسطه از خداوند ظهور کرده، همان «احدیت» یا «الله» یا همان «روح اعظم» است که وجودی حقیقی و عینی است، نه مفهومی. همان حقیقتی است که خداوند در قرآن با خطاب"وَ یَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی..."[4] به آن اشاره کرده و زمانی از آن تعبیر به «قلم» و «لوح» نیز نموده است. این قلم (عقل) و لوح، واسطۀ مابین حق و موجودات، برای بهتصویرکشیدن تمامی علوم است. اما نه قلم، از چوب و آهن و جسم است و نه لوح از جنس کاغذ، بلکه هر دوی این تعابیر، حقیقتی عینی به نام عقل است که آمده تا تمامی مراتب را مجرد کند. این حقیقت چیزی جدای از ما نیست. هویت ما همین قلم و کاغذ است و برای همین تمامی علوم در ما به تصویر کشیده شده، اما ما بهجای توجه به این بعد وجودمان و مجرد شدن، در آهن و چوب، یعنی رتبۀ جمادی، نباتی و حیوانیتمان ماندهایم!
عقل در اشرفیتش، حقیقتی جاری و ساری تا قیام قیامت است و تنزل یافته است تا اولاً مراتب دانی را ظهور دهد و ثانیاً آنها را با خود بهطرف خدا ببرد. چگونه؟ با جداکردن آنها از مکان، زمان و جایگاهشان و رساندن آنها در تجرد، به عالم بیانتهای ابدی. مسلماً این جداشدن یا فنا، به معنای «نیست شدن» نمیباشد. ما با همین مراتب، به محضر حق و ابدیت میرویم، اما نکته اینجاست که آیا این مراتب را در وجود خود به تجرد عقلانی رساندهایم یا اسیر در آنها شدهایم؟! واقعیت این است که ابدیت ما با صورت و تعینی که نفس ما از این دو حالت گرفته، شکل میگیرد.
آری؛ عقل وجودی است نوری و خالص از ظلمت جسمانیت، حجابها، نقایص و عدمها. یعنی هیچکدام از نواقص جماد و نبات و حیوان را ندارد. نور محضی است که با پرتوافکنی علیالاتصالش تمامی مراتب ظلمانی را نورانی میکند. او در ذات خویش ظاهر و مُظهر دیگر مراتبِ وجود است. غضب را عفو، بخل را جود، کینه را رحمت، نفرت را عشق میکند و تنگی را وسعت میبخشد. اینها، عینیت و وصف وجودِ حقیقی من و شماست، اما آیا واقعاً چنین هستیم و چنین افرادی را میتوانیم پیدا کنیم؟
متأسفانه ما این موجودیت و این رتبه از وجودمان را محبوس کردهایم. نفهمیدیم که آمدهایم، تمام مراتب را با خود به اعلی ببریم، نیامدیم که بنشینیم. آمدهایم با به فعلیت کشیدن عقل، تمام مراتب وجودمان را به تجرد برسانیم، چراکه قرار است در حیات ابدیمان نیز با همین مراتب زندگی کنیم؛ چرا؟ چون آنجا هم به اینها نیاز داریم. چشمی برای دیدن میخواهیم، دستی برای برداشتن، گوشی برای شنیدن و... لازم داریم، اما نه از جنس مادی، بلکه از جنس تجرد عقلانی.
بهراستی چرا ما آنچه را در موجودیت خویش، حاملیم فراموش کردهایم و هم نسبتبه آن و هم به خودمان، «ظلوم و جهولیم»؟! "وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولً". ظلوم و جهولبودن انسان را میتوان از دو بعد معنا کرد؛ هم جمالی و هم جلالی. در معنای جمالی، یعنی انسان هیچچیز خودش را نبیند؛ نه جمادیتش، نه نباتیت و حیوانیتش را. چه را ببیند؟ فقط رتبۀ عقلانی وجودش را. در معنای جلالی هم یعنی نسبت به اصل و حقیقت وجودش (مرتبۀ عقلانی) ظلوم و جهول است و فقط مراتب دانی وجودش را میبیند و در آنها متوقف شده است.
ملاصدرا در تعبیری عقل را در وجود انسانها، همان «روح» مینامد و معتقد است که این رتبه، پایه و اصلِ حیات سفلی ما انسانها و حتی افلاک و عناصر است. به عبارت دیگر عقل است که میشود نفس نباتی و حیوانی و بشری و هم اوست که در نفس بشری در مراتب هیولانی، بالملکه، فعال، مستفاد، خود را نشان میدهد.
این رتبه از عقل یا روح، همان حقیقت محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است که به جسم آمدۀ عینیت خارجی آن، شخص حضرت محمدابنعبداللّه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. اما ما کجای این حقیقت جا داریم؟ ما پیکرۀ آن حقیقتیم. حقیقت محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، تکتک من و شماییم در تعین علمی و عینیاش. اگر این حقیقت به تصویر کشیده شود، میشود من و شما در اعضایش، در قوایش، در خیالش. برای همین هم استغفار وجود مقدس حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برای امتش، صرفاً برای این است که این اعضا و پیکره را بهسوی عقل ببرد. درست مثل من و شما، که نه ناخن هستیم، نه پا، نه دست، نه خیال و نه ... ولی چون اینها پیکرۀ ما هستند، برایشان استغفار میکنیم. چگونه؟ ناخنگیر، برمیداریم و ناخنمان را درست میکنیم. موهایمان را شانه میکشیم و مرتب میکنیم و... .
از نظر ملاصدرا حقیقت محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رتبهای از وجود ماست که اگر کسی در آن دقت نظر داشته باشد، مییابد که تمام آنچه دربارۀ آن وصف میشود، درواقع وصف روح خودش است. وقتی میگوییم عقل یا روح یا حقیقت محمدیه(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از موجودی جدای از خودمان حرف نمیزنیم؛ بلکه خلقت عقل مساوی است با موجودیت انسان بما هو انسانیتش. وظیفهاش چیست؟ وظیفهاش این است که در مراتب نزول کند تا تمام مراتب به تفضیل کشیدۀ خود را جمع کند. چگونه؟ نسبت به تمام مراتب خودش؛ یعنی وهم، خیال، از حیوانیت و...، احساس مسئولیت کند و آنها را به خداوند و به کمال وجودیشان که همان تجرد و رسیدن به عالم تجرد است، برساند.
مسلماً این تجرد به معنای نخوردن، نرفتن، نگفتن، خیال نکردن و رهاکردن سایر امور مادی نیست. بلکه یعنی همین اعضا را داشته باشیم، اما خاصیتشان تغییر کند و ثقل و سنگینی ماده را نداشته باشند. ببینیم، اما چشممان خسته نشود. بخوریم، اما معدهمان پر نشود. بجویم، دندانهایمان خراب نشود و... . پس تجرد این نیست که در حیات ابدی چشم، گوش، دندان، اعضا و قوا نداشته باشیم. همه چیز داریم، اما تمام نمیشود و از بین نمیرود. پیری و کهنگی ندارد. کون و فسادی که خاصیت عالم ماده است، ندارد. منتها شرطش این است که این تجرد را در روحمان بگیریم، نه در خارج. در خارج باید بخوریم، بخوابیم و امور مادیمان را سپری کنیم، چراکه ما بالاتر از انسان کامل که نیستیم. حتی آنها نیز در عالم ماده تجرد نداشتند، باید میخورند، میخوابیدند و...؛ اما در وجود و در قلبشان مجرد بودند. اینچنین تجردی، حال روح من و شماست. همان روحی که مساوی است با نورانیت و فعلیت تام عقل و خودش، خودش را ظاهر میکند و میتواند تاریکیها، عدمها، نقصها را به کمال برساند.
البته لازم به ذکر است که بدانیم آنچه در وصف عقل گفته شد، در عینیتش، وصف حضرت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است، اما در استعدادش به ما نیز مربوط میشود؛ یعنی همۀ ما میتوانیم در سیر صعودی خود، این اعتلای عقلانی را در خود ایجاد کنیم.
آری؛ ظهور ذات خداوند، در عقل انجامگرفته و او آینۀ تمامنمای حق است. خداوند او را مخاطب خودش قرار داده است و با او سخن گفته":لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلَ اِسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ..." و از عقل خواسته تا مانند ذاتِ حق، بخل نورزد و جاری شود. او نیز زلف افشاند و تا عرش، کرسی، افلاک، عناصر، ترکیب، مزاج و موالید سهگانه (یعنی جماد و نبات و حیوان)، پایین آمد و رحمتش را برای همۀ عالمین و مراتب هستی گستراند. ندای این اقبال لحظهبهلحظه در وجود من و شما هم بلند است تا تمام مراتب وجودمان را جمع کنیم و بهسوی خدا اقبال کنیم. اما ما جای خودمان نشستهایم و با سلیقه، روحیه، میل، سود و ضرر خودمان همه چیز را میسنجیم و از جایمان تکان نمیخوریم. درحالیکه انسان کامل، هیچ میل و اراده و سلیقهای جز آنچه حق خواست نداشت. چراکه مظهر اتمّ عاقل بود و هست و هرگز چرتکۀ سود و زیان عقل جزئی دنیاییاش را نمیزند.
خداوند به ما همه چیز اعم از بچه، مال، زیبایی، سلامتی و... داده و گفته "أهبِط علی ألارض رحمةً لِلعالمین"، و خواسته ما برای کل این عالم از جماد، نبات و حیوان و همه چیزش، رحمت باشیم. اما در دنیای امروز ما به همنوع خودمان رحمت نداریم، چه رسد به سنگ و گل و چوب!
سپس خداوند به عقل و عاقل که میوۀ شجرۀ هستی است، فرمود برگرد و ادبار کن. یعنی ای عقل، وقتی میروی زمین و با جماد و نبات و حیوان و خصوصیات این مراتب ارتباط برقرار میکنی، مراقب باش که اسیر و آلوده نشوی و همانطور که رفتی، بهسوی پروردگارت برگرد.
این حال عقل است در عاقل شدن و عاقل هستی که رحمةللعالمین بود، در این آمدن و رفتن، هر چه آدم، نوح، ابراهیم، موسی و سایر پیامبران(علینبیناوآلهوعلیهمالسلام) کشیدند، کشید تا همه را با خود بالا ببرد و درنهایت به مقام حبیبالله و محبوبترین خلق در نزد خداوند رسید.
حال اینکه مقام حبیباللهی چیست، موضوعی است که در جلسۀ بعد دربارۀ آن سخن خواهیم گفت.
[1] - سورۀ احزاب، آيۀ 72
[2] - بحارالانوار، ج1، ص97
[3] - اصول کافی، ج1، ص10.
[4] - سورۀ اسرا، آيۀ 85: و تو را از حقیقت روح میپرسند، جواب ده که روح از (عالم) امر خداست.
نظرات کاربران