محبت معنوی
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 75، 14 رمضان 1442) به تبیین موضوع محبت معنوی میپردازیم.
بحث امروز را از آیۀ 40 سورۀ اعراف، با معرفی مستکبران و کسانی که آیات و نشانههای خدا را تکذیب میکنند، شروع میکنیم. کسانی که تکذیبشان از روی استکبار است. چون ممکن است گاهی تکذیب از روی جهل و غفلت نیز باشد. وقتی تکذیب از روی استکبار باشد، احساس مالکیتی توهمی در فرد حاکم میشود؛ طوریکه هرچه به او بدهند و هر عملی انجام دهد، مال خود میداند. کسانی که توهم مالکیت دارند، ابواب سماء[1] به رویشان باز نخواهد شد[2] و به هیچ مرتبهای از جنت و بهشت راه نخواهند داشت. توجه داشته باشید، منظور از آسمان، جو حاکم بر زمین و سیاره نیست؛ بلکه آسمان اصلی، مرتبۀ بالای وجود و عقل است. برای حاکمیت عقل باید تمام تلاش ما در این راستا باشد که خودبین نباشیم و درک کنیم که مالکیت از آنِ خداست.
"وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها..."[3]، در این آیه بدون هیچ قید زدنی، به این مطلب اشاره دارد که هر فردی، عمل صالحی را به وُسع خود انجام دهد، درهای آسمان به رویش باز میشود و از اصحاب جنت است. همان که در سورۀ واقعه آمده است: "فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ"[4] یعنی خود، اصحاب جنت هستند. اینان کسانی هستند که مستکبر نیستند و انیّت را از خود نزع کردند[5]. البته هیچ نزع و کندنی هم آسان نیست؛ چرا که کندن مو از پوست مادی دردناک است چه برسد به کندنهای درونی. این نزع و کندنها که باعث دفع فضولات است، درست است که درد دارد؛ اما همین دردها و جاری شدن اسماء جلال، مبادی استراحت هستند تا به جمال برسیم.
از قواعد ناسوت این است که هر آنچه از آن دریافت میکنیم از سوی دیگر باید نزع کنیم و به ناسوت پس بدهیم؛ مثلاً اگر صاحب فرزند شدیم، باید با تدبیر درست او را تربیت کنیم. اگر مالی کسب کردیم باید بدانیم، اولاً مالک حقیقی آن خداست و ثانیاً در راه صحیح خرج کنیم. سلامت هستیم، باید در راه عبادت و تلاش در راه بندگی از آن استفاده کنیم و... خلاصه اینکه باید تسلیم سنن الهی بوده و جاری باشیم تا به مرداب تبدیل نشویم.
"...وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا..."[6] و یادمان باشد که سهم خود را از دنیا فراموش نکنیم. یادمان باشد که مالکیت حقیقی از آنِ چه کسی است و سهم ما نیز مثل همۀ هستی، جاری بودن است.
از سوی دیگر قدردان نعمت جاذبه و دافعه یا جلال و جمال در نظام آفرینش باشیم، نعمتی که کمک میکند تا فضولات را از صدر کنار بیندازیم و آنچه مفید است به فؤاد بدهیم. اینجاست که باید بگوییم: "...الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ..."[7].
اسما و صفات الهی
حال به ادامۀ بحث روزهای قبل میپردازیم. در روزهای گذشته از اسم، مسما، الوهیت و ربوبیت صحبت کردیم و امروز با یک مثال عینی و مصداق خارجی، به توضیحات بیشتر میپردازیم.
فرق اسم با صفت چیست؟ اسم، ظهورِ صفتی است که در تأثیرگذاری عینی و خارجی تعیُن پیدا کرده است؛ اما صفت تعین پیدا نکرده است. صفات خدا عین ذاتش هستند. برای همین تأثیرگذاری بیرونی یا ماهیتی ندارند. وقتی صفات ظهور پیدا میکنند و خارج میشوند، چه به صورت علمی، چه عینی، به آن اسم میگویند. به همین دلیل هم، ذات حقتعالی اسم ندارد و صفات دارد، صفاتی که عین ذاتش هستند.
اولین اسم خداوند که ظهور میکند، اسم «الله» است. ما الله را میپرستیم. ما به ذات هویت غیبیۀ الهی راه نداریم. این الله همان الوهیت مورد پرستش است.
پرستش، بهخاطر شناخته شدن است؛ یعنی هرچه طرف بیشتر شناخته شود، در جزئیات پرستش میشود و در مرحلۀ بعد، باید این جزئیات را جمع کرد. وقتی شناخت، بهلحاظ عظمت و عزت باشد، انسان در مقابلش مات و مبهوت میشود. وقتی اسمش میآید، هیچ تصوری جز عظمت و عشق نمیکند.
از سوی دیگر، هیچ اسم بیمظهری وجود ندارد. هر اسمی که ظهور پیدا میکند، حتماً یک مظهر میگیرد. به مظهر علمی مُظهرات، مسما میگویند. مثلاً آب، لفظِ اسمِ صفتی است که ظهور پیدا کرده است یا به عبارتی، آب اسمی است که از صفتی که تأثیر سیرابی دارد ظهور پیدا کرده است. مسمای آب هم آن تأثیری است که در سیرابی دارد.
پس صفات تحت عنوان اسم ظهور پیدا میکنند و اثری از اسم لفظی نیست. اثر از صفت اسم است، بهلحاظ حق. اسم را میتوان بهلحاظ خالق درنظر گرفت، مثلاً میتوان، نانوا را رازق خود دانست؛ اما نمیتوان نان را بهعنوان صفت رزق دانست؛ چون صفت فقط به ذات وصل است.
صفات الهی تحت عنوان اسما یا الفاظِ رحیم، کریم، عفو، رزاق، عالم، باقی و...، تحت این الفاظ و مفهومات و اصطلاحات ظهور پیدا کردهاند.
اقتضای عالم ناسوت این است که ما اسمای متناسب با عالم ناسوت را بهلحاظ صفت، ظهور دهیم و بچشیم. با توجه به اینکه عمر طولانی نداریم و زمان محدودی در دنیا داریم و میخواهیم از تأثیر همۀ اسما نیز بهرهمند شویم، چه باید کنیم؟ اسم رب در تمام مراتب ناسوت، به تدریج کار میکند؛ یعنی رب عقول، رب نفوس، رب عرش، رب افلاک، رب موالید و... با این اوصاف این هم میشود "أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ"[8]! اما نکته اینجاست که همۀ اینها را باید با هم، در انسان کامل جمع کنیم. در عالم ذر، ما این امانت را که همان ولایت است، پذیرفتیم. با پذیرش این امانت خواستیم که همۀ صفات را در اسم جامع یا اسم اعظم، به نام حقیقت رب محمدی بچشیدم. اسم اعظم، ظهور الوهیت الهی در اسم رب است.
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) آینۀ تمام نمای همۀ اسما است؛ یعنی عشق، یعنی محبت به خدا و محبت خدا به خلق. ایشان حبیب خدا شدند. ما نیز باید مقام پیامبر را جامع ببینیم از فرش تا عرش. حال با نگاهی به دعای ابوحمزۀ ثمالی، ببینیم «حبیب»، در محبت با محبوب چه کرده است.
"اللَّهُمَّ بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ وَ بِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ إِلَیْکَ وَ بِحُبِّی النَّبِیَّ االْأُمِّیَّ الْقُرَشِیَّ الْهَاشِمِیَّ الْعَرَبِیَّ التِّهَامِیَّ الْمَکِّیَّ الْمَدَنِیَّ أَرْجُو الزُّلْفَةَ لَدَیْکَ فَلا تُوحِشْ اسْتِینَاسَ إِیمَانِی، وَ لا تَجْعَلْ ثَوَابِی ثَوَابَ مَنْ عَبَدَ سِوَاکَ فَإِنَّ قَوْما آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ لِیَحْقِنُوا بِهِ دِمَاءَهُمْ فَأَدْرَکُوا مَا أَمَّلُوا وَ إِنَّا آمَنَّا بِکَ بِأَلْسِنَتِنَا وَ قُلُوبِنَا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِکْنَا [فَأَدْرِکْ بِنَا] مَا أَمَّلْنَا وَ ثَبِّتْ رَجَاءَکَ فِی صُدُورِنَا وَ لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ"[9]؛ خدایا با اسلام به تو توسّل مىجویم، و به حرمت قرآن بر تو تکیه مىکنم، و به محبّتم نسبت به پیامبر اُمی قریشى هاشمى عربى تهامى مکّى مدنى، همجوارى نزد تو را امیدوارم، پس انس ایمانى مرا در عرصۀ وحشت نینداز، و پاداش مرا، پاداش کسىکه غیر تو را عبادت کرده قرار مده، زیرا مردمى به زبانشان ایمان آوردند تا جانشان را به این وسیله حفظ کنند، پس به آنچه آرزو داشتند رسیدند و ما با زبان و دلمان به تو ایمان آوردیم تا از ما درگذرى؛ پس ما را به آنچه آرزومندیم برسان و امیدت را در سینههایمان استوار کن، و دلهایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى گمراه مکن، و از جانب خود ما را ببخش که تو بسیار بخشندهاى.
حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله)، نبی بود؛ یعنی تمام حقایق صفات الهی در نور احدیتش ظهور پیدا کرد، اما نگاه به خود نکرد. «أمی»؛ یعنی مرکز و محور. نبی أمی؛ یعنی پیامبری که فقط به مرکز و محور نگاه کرد.
در ادامۀ این دعا، با مضمونی اینگونه مناجات میکند: اگر مرا مدام در آتش بیندازی؛ نمیروم. چون صدر و قلبم دست توست، کجا بروم؟ چراکه آتش هم برای توست. لابد صلاح تو این است که در آتش باشم.
برای ما انسانی آمده در قالب خودش، واسطه و مظهری کامل تا با عشق به او به مقصد برسیم. عشق، میانبر و رهبری قدرتمند است.
به عنوان مثال رابطۀ حبی بین مادر و فرزند را ببینید؛ وقتی فرزند به مادر میگوید دوستت دارم، مادر انتظار دارد به حرفش گوش کند. هر امر و نهی و راهنمایی که میکند به خاطر خود فرزند است؛ چون او را زاییده برای اینکه به سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت و ابدیتش برساند. حتی اگر گاهی در این ارشادهای مادر دوزاری بچه نیفتند و متوجه هدف مادر نباشد؛ مادر باز از دوست داشتن او دست برنمیدارد و همیشه آغوشش، عاشقانه برای پذیرفتن فرزندش باز است.
دوست داشتن یک امر عینی خارجی است. وقتی کسی را دوست داریم و یقین داریم او نیز ما را دوست دارد، دیگر هیچ چون و چرایی در مقابل تدابیر او نخواهیم داشت. پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) پدرشان را ندیدند. اگر تاریخ را بررسی کنیم یک بار هم نگفتند که حیف من پدرم را ندیدم. این معنای محب است؛ یعنی هر آنچه محبوب برایش صلاح میبیند، قبول دارد و میداند به نفعش است.
اگر نگاه ما اینگونه شود، آن وقت از خدا چه طلب داریم؟ اصل محبت این است که چگونگی رابطۀ خود را با محبوب، بفهمی و بدانی چرا دوستش داری، آیا دوستش داری که هرچه میخواهی به تو بدهد؟ آیا دوستش داری که مشکلاتت را رفع بکند؟ آیا محبوبت را دوست داری که با ساز تو برقصد؟ خودت انتخاب کنی و او بلهقربانگوی تو باشد؟ یا محبوبت را دوست داری؛ چون میدانی او تو را بیشتر از خودت دوست دارد و برای سعادت تو کار میکند. خواص اسم حب و حبیب و ودود این است. خاصیتش این است که او تو را بیشتر از تو دوست دارد و صلاح تو را میخواهد.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مقدس است، نورش مقدس است، اقرب موجودات به خداست در عین حال، در عالم خلقت خدا و اسفل سافلین نیز آمده است، در بدترین دوران. ایشان در آن مشکلات هیچ وقت قلبش نرنجید، این جمع بین مفهوم و عین است. این همان عشق و اثرات محبت حبیب است. در بطن ناسوت و نقص، کل اسما را جاری میکند. اگر زندگی حضرت را بررسی کنیم واقعیت زندگی ایشان خیلی بدتر از زندگی ما بوده است و شرایط بسیار سختی داشتند. پس چنین انسانی را فقط در بخش تقدس وجودیاش نروید هر چند که این تقدس سر جای خود است.
اصل محبت، معنوی است و در محبت معنوی خدا برای ما انسان کامل و اولیای الهی را شناسانده است. باید ببینیم آنها چطور زندگی کردند. این فقط حرف و شوخی نیست. باید واقعیت زندگی آنان را ببینیم. و ببینیم که این مقامات مفت به دست نمیآید. باید با نزعها و کندنها باشد.
إنشاءالله امشب از درگاه نورانی امام مجتبی(علیهالسلام)، مقام "حَبِّبْ إِلَیَّ لِقَاءَکَ وَ أَحْبِبْ لِقَائِی"[10] را بگیریم؛ یعنی لقای خودش را. چون میدانیم که او ذاتاً ما را دوست دارد. لقای ما را نیز دوست داشته باشد و ما لقایش را دوست داشته باشیم؛ یعنی رضایتش را تحصیل کنیم.
[1] - منظور از بابهای سماء، 75 لشکر عقل است.
[2] - سورۀ اعراف، آیۀ 40: "إِنَّ الَّذينَ کَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ..."؛ کسانى که آیات ما را دروغ انگاشتند و از روى تکبر از پذیرفتن آنها خوددارى کردند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمیشود... .
[3] - سورۀ اعراف، آیۀ 42؛ و کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، ما هیچ فردى را جز به اندازۀ توانش تکلیف نمىکنیم...
[4] - سورۀ واقعه، آیات 88و 89.
[5] - سورۀ اعراف، آیۀ 43: "وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ..."؛ و آنچه از کینه و خشم در سینههای آنان است، بَر میکنیم... .
[6] - سورۀ قصص، آیۀ 77.
[7] - سورۀ اعراف، آیۀ 43؛ همۀ ستایشها ویژه خداست که ما را به این [نعمتها] هدایت کرد، و اگر خدا ما را هدایت نمیکرد هدایت نمیشدیم... .
[8] - سورۀ یوسف، آیۀ 39.
[9] - مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزۀ ثمالی.
[10] - مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزۀ ثمالی؛ دیدارت را محبوب من کن و تو نیز مرا محبوب خود بدار.
نظرات کاربران