مراتب عشق
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 99، 1 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع مراتب عشق میپردازیم.
در تبیین جایگاه قلب، به تعین و تشخص عقل تحتعنوان عشق در قلوب و حقیقت عشق رسیدیم. مراتب عشق را از دیدگاه صدرا به عشق اکبر و اوسط و اصغر تقسیم کردیم.
عشق اکبر ناظر به قلبی است که فقط و فقط ذات اقدس اله بدون واسطه در آن تجلی کرده؛ همان "أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ"[1] که در حقیقت تجلی حب خود خداوند است نه جلوۀ تامّ او. این دسته همان "يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ"[2] هستند که در سیر نزول مفارقات؛ مراتب احدیت، واحدیت، وجود منبسط و عقلاند، و در سیر صعود قلب انسانهای کامل است.[3] این عشق اکبر بهغیر از انسان کامل و تالیتلوهایی که به مقام عصمت بار یافتهاند، شامل حال هیچ کسی نمیتواند باشد.
دومین مرتبه، عشق اوسط است؛ همان "الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا"[4]، کسانی که خدا را علیالاتصال در جلوۀ تامّ "الله" یعنی انسان کامل به یاد دارند و "مودة فی القربی"[5] را بهجا میآورند. ایشان در تمام میادین مبتلابه دوستداشتن، هویت انسان کامل جلویشان است و با ذکر "الله" در قلب، به این تفکر میرسند که آسمان و زمین باطل خلق نشدهاند و برای ظهور آینۀ تام حضرت "الله"اند.
و عشق اصغر؛ مرتبه نازل که همان عشق مادر به فرزند، همسر به همسر و عشق به زندگی طیب و طاهر[6] است که میتواند مانند پلی انسان را به حقیقت برساند اما خطرناک است، چون شوق درونش بیشتر است. هرچه به کامل در هویت کاملش نزدیکتر شویم، یعنی از حس و خیال بگذریم و به عقل برسیم شوق و طلب کمتر است؛ چون به فعلیت و عین رسیدیم. پس هرچقدر تقرب قویتر باشد، عشق قویتر و شوق کمتر است.
مراتب معشوق نیز به عام و خاص تقسیم شده؛ معشوق عام همان معشوق حقیقی، خیر و جمال مطلق است که عشقش در فطرت تمام موجودات نهفته است و همگی سراپا عاشق و خواهان وصول به اویند. و معشوق خاص یا مجازی، حد واسط بین معشوق حقیقی و عاشق جهت ایصال به مطلوب وجود است که همان انسانهای کاملند.
عشق در تمام مراتب هستی نهفته است و این عشق با شوق همراه است. تنها جایی که با شوق همراه نیست، عشق ذات به ذات یعنی در خود خداست که عشق اکبرست. چون شوق در رابطه با عاشقی است که عشق، ذاتی خودش نیست، لذا همیشه با فقدان و حزن همراه است.
ابنسینا در رسالۀ عشق، میفرماید «عشق حقیقی عبارت است از بهجت و رضایتمندی از درک حضور ذات چیزی، اما شوق عبارت است از حرکت برای رسیدن به این رضایتمندی». پس ذات واجبالوجود عین عشق است؛ چون خودش عشق و معشوق و عاشق مطلق است؛ اما همۀ موجودات جهان عاشق شائقاند و در سیر بهسوی معشوق خود رنج میکشند. اصلاً عاشقی بیرنج، بیدرد، بدون تحمل دشواریها نمیشود.
ملاصدرا مبدأ عشق و شوق را فقط یک حقیقت یعنی وجود میداند و معتقد است خیری که از معشوق به عاشق میرسد، سبب عشق است. او علت فاعلی را عین علت غایی دانسته که علیالاتصال عشق را در موجودات تولید میکند و شوق به دنبال آن میآید که مراتب دارد.[7] به اعتقاد او عشق در عالم دوطرفه است؛ علت بهتبع عشق به ذات خودش، به معلولش نیز عشق دارد و معلول جز ظهور عشق الهی چیزی نیست.
ایشان موجودات را به چهار مرتبه تقسیم میکند؛ ناقص، مستکفی، تام، فوق تمام.
موجودی که کمالی ندارد و آن را از بیرون طلب میکند، ناقص است؛ مثل عناصر ماده که امکان استعدادیاند. موجودی که کمالی ندارد اما به جای نظر به بیرون، با تلاش و کوشش از درون خودش به آن میرسد، مستکفی است. موجود تام، بالفعل داراست و مفقودی ندارد، در شهود حقتعالی مستغرق و عشقش حیرت است. ایشان همان عقول عالیه هستند که فانی در حقاند. و فوق تمام اینها موجودی است که تمام کمالات، رشحهای از کمالات اوست. او «بسیط الحقیقه» است و شایستگی این را دارد که همهٔ موجودات مشتاق او باشند.
همچنین صدرا عشق را وارث عقل و مرحلهای پس از عقل میداند و معتقد است اگر عشق از عقل پدید نیاید، جز نفس و شهوت حیوانی و توهم شیطانی هیچ چیز نمیتواند داشته باشد. عشق، فیضان عقل و تعین و پختگی عقل است. عقل تا به مرحلۀ تعین در قلب آن هم با مبارزات نفسانی و کندهشدن از رذایل و مرضهای قلبی نرسد از عشق خبری نیست. پس عشق بینیاز از عقل نیست و عقل هم بدون عشق پا به عرصۀ شهود نمیتواند بگذارد. میزان و معیار عقل، میزان و معیار درستی عشق انسان است.
عقل را با عشق الفت از کجاست وارث عقل است عشق ای حق پرست
ملاصدرا با اثبات عقل، عشق حقیقی را در اندیشۀ عرفانی، همان محبت به عقلآفرین نشان میدهد؛ محبتی که "يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ" است. یعنی عشق را باید از منشأ عشق که ظهور عشق خدا در عقل است بگیریم و عقل جز انسان کامل نیست؛ پس عشق برای ما جز "مودت فی القربی" چیزی نیست. لذا معیار و میزان تمام تعلقها و علاقههای ما باید نگرش و سیرۀ اهلبیت(علیهمالسلام) در محبتها باشد.
مرحوم شاهآبادی، در خصوص فطریبودن عشق معتقد است هر انسانی اگر به فطرت خودش رجوع کند، مییابد که فطرت او عاشق عشق و کمال است و تا به آنجا نرسد آرام نمیگیرد. پس شرط معشوق بودن آن است که عاشق با رسیدن به وی آرام گیرد. از آنجا که در دنیا آرامشی نیست، هیچ لذتی در دار دنیا وجود ندارد! آنهایی هم که فکر میکنند از دنیا لذت میبرند، تنها محدود میشوند و به هرکدام از خواستههایشان برسند، مطلوب بالاتری را میطلبند.
در عشق فطری حدی نیست و خستگی به آن راه ندارد؛ عاشق حقیقت هرچه قربش بیشتر میشود، ترسش کمتر و فداکاریاش بیشتر شده و راحت به خطرها تن میدهد. اگر از فطرت خویش بپرسیم چه میخواهی؟ با لسان الهام اینچنین میگوید: «من عاشق کمال مطلق و جمال صرف هستم»؛ همان "بِكَ عَرَفْتُكَ، وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ"[8] یا "عمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً"[9]. پس به فرمایش جناب صدرا: «عارف خردمند میداند که غایت همۀ قوای عالی و سافل، فاعل نخست و مبدأ متعالی است و مبادی تحریکی، توجه او را به خودش جلب نمیکند».
بحث عشق را تمام میکنیم تا در مباحث بعدی به حبةالقلب و حقیقت عشق در فنای محبوب و ادراک فقر برسیم.
[1]- سورۀ بقره، آیۀ 165.
[2]- سورۀ مائده، آیۀ 54.
[3]- قلب، محل شهود وجود در مرحلۀ نزول است و تعین حب الهی در سیر صعود به قلب تعلق میگیرد.
[4]- سورۀ آلعمران، آیۀ 191.
[5]- خدایی که ظهور ندارد به یاد داشتنی نیست و فقط در مفهوم دانستنی است. خدایی هم که ظهور دارد ظهور تامّش در "مودة فی القربی" یعنی انسان کامل است.
[6]- عشق به حرام، اصلاً عشق نیست، بلکه شهوت حیوانی محض است.
[7]- در عشق اکبر شوقی نیست؛ در اوسط شوق بیخطرتر است، اما در اصغر هزاران خطر برای شوقِ رسیدن به غایت وجود دارد.
[8]- دعای ابوحمزۀ ثمالی: "من خودت را بهواسطۀ خودت شناختهام!".
[9]- دعای عرفه: "كور باد آن چشمی كه تو را مراقب و نگهبان خود نبيند"
نظرات کاربران