مراتب عقل
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 66، 5 رمضان 1442) به تبیین موضوع مراتب عقل میپردازیم.
گفتیم که خداوند خلقی محبوبتر از عقل یا همان حقیقت محمدیه نیافریده است. با روایتی از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دربارۀ فضیلت این حقیقت، بحث را ادامه میدهیم:
مردی از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دربارۀ تفسیر "الحمدللَّه رب العالمین" پرسید. ایشان فرمودند:
«الحمدللَّه به این معنى است كه خداوند به اجمال، بعضى از نعمتهاى خود را به بندگانش شناسانده است، زیرا آنها نمیتوانند تمامى نعمتهاى او را به تفصیل دریابند، زیرا نعم الهى بیشتر از آن است كه شناخته و یا شماره شود. لذا خداوند به آنها میفرماید: بگوئید سپاس خداوند را به سبب نعمتهایى كه ربّ العالمین به ما ارزانى داشته است.»
درواقع، حقیقت حمد، عجز از ادراک نعمتهایی است که خداوند در تفصیل قرار داده است و تنها میتوانیم آنها را به اجمال بفهمیم. اشاره به این است که احصای نعمتهای خداوند در تجلی ذات به ذاتش ممکن نیست و لزوم وجود واسطۀ فیض، در این میان روشن میشود.
در ادامه حضرت میفرمایند: «و عالمین عبارتند از جماعاتى از هر مخلوقى از جماد و حیوان. حیوانات را در قدرت خود زیر و رو میكند و از رزق و روزى خود آنها را تغذیه مینماید و در كنف حمایت خود آنها را حفظ میكند و هر یک را بر وفق مصلحتش راهبرى مینماید. جمادات را با قدرت خود نگاه میدارد و آنهایى را كه به یكدیگر متّصلند، از گسیختن و ناپیوستن نگه میدارد و آسمان را از اینكه بر زمین بیفتد، مگر با اجازۀ خودش حفظ میكند و زمین را از فرورفتن نگاه میدارد مگر با امر و فرمان خود. زیرا به بندگانش رئوف و مهربان است.
ربّالعالمین یعنى مالک و خالق آنها، كسى كه ارزاقشان را به طریقى كه خود میدانند و نیز از طرقى كه خود متوجّه نمیشوند به سویشان سوق میدهد. رزق و روزى قسمت شده است و به سراغ انسان خواهد آمد و فرقى نمیكند كه انسان در زندگى چه روشى داشته باشد. نه تقواى افراد متّقى روزیشان را زیاد میكند و نه فسق و فجور افراد نابكار موجب نقصان در رزقشان میگردد. بین انسان و رزقش پردهاى است و او طالب و در پى روزى خود است. اگر كسى از رزقش فرار كند، رزق و روزى به دنبالش خواهد آمد[1]؛ همان طور كه مرگ به دنبالش خواهد آمد و خداوند میفرماید: بگویید «الحمدللَّه» به خاطر نعمتهایى كه به ما داده و در كتب گذشتگان قبل از اینكه ما به وجود آییم ما را به نیكى یاد نموده است. پس این مطلب بر محمّد و آل محمّد(صلىاللَّهعلیهوآله) و بر شیعیانشان واجب میكند كه به خاطر فضیلتهایى كه خداوند به آنها داده است، خدا را شكر كنند.
و این فضیلتها را پیامبراكرم(صلىاللَّهعلیهوآله) اینگونه بیان فرمودند: وقتى خداوند عزّوجلّ، موسىبنعمران را به پیامبرى برگزید و او را براى مناجات با خود انتخاب فرمود و دریا را برایش شكافت و بنىاسرائیل را نجات داد و به او تورات و الواح را عطا فرمود، منزلت خود را در نزد پروردگارش دریافت و گفت: پروردگارا! مرا به گونهاى گرامى داشتى كه هیچ كس قبل از من را بدان گونه تكریم نكرده بودى، خداوند جلّ جلاله فرمود: اى موسى؛ آیا نمیدانى كه محمّد نزد من از تمام ملائكه و تمام مخلوقاتم برتر است؟ موسى(علیهالسلام) گفت: پروردگارا؛ حال كه محمّد در نزد تو از تمام مخلوقات گرامیتر و محترمتر است، آیا در بین آل انبیاء، از آل من گرامیتر هست؟ خداوند جلّ جلاله فرمود: آیا نمیدانى فضیلت و برترى آل محمّد بر تمام آل انبیاء مانند فضیلت و برترى محمّد بر تمامى مرسلین است؟ موسى گفت: پروردگارا؛ حال كه آل محمّد این چنیناند آیا در امم انبیاء در نزد تو امّتى برتر از امّت من هست؟ (كه از جمله فضائل امّت من این است كه): ابر را سایهبان آنان قرار دادى، منّ و سلوى برایشان فرستادى، دریا را برایشان شكافتى. خداوند فرمود: اى موسى؛ آیا نمیدانى كه فضیلت و برترى امّت محمّد بر تمامى امّتهاى سایر انبیاء مانند برترى من است بر تمام مخلوقاتم؟ موسى گفت: پروردگارا! اى كاش آنان را میدیدم، خداوند به او وحى فرمود: آنان را نخواهى دید و الآن وقت ظهور آنان نیست[2]، لكن آنان را در بهشت، بهشت جاودانه، در حضور محمّد، خواهى دید كه در نعیم آن غوطهورند و در خوبیهاى آن ثابت و دائم، آیا میخواهى كلام آنان را به گوش تو برسانم؟ عرض كرد: بله اى پروردگار من. خداوند(جلّجلاله) فرمود: در مقابل من همچون بندهاى ذلیل در مقابل پادشاهى جلیل بایست و كمرت را محكم كن. و موسى(علیهالسّلام) چنین كرد. آنگاه پروردگار ما ندا كرد: اى امّت محمّد! همگى در اصلاب پدران و ارحام مادران جواب دادند:"لبّیك اللّهمّ لبّیك، لبّیك لا شریك لك لبّیك، إنّ الحمد و النّعمة لك و الملك، لا شریك لك [لبّیك]".
حضرت ادامه دادند: و خداوند این پاسخ را شعار حجّاج قرار داد، سپس پروردگار ما ندا كرد: اى امّت محمّد! حكم من بر شما چنین است: رحمتم از غضبم پیشى گرفته است و عفو من پیش از عقابم است. قبل از اینكه مرا بخوانید دعاى شما را اجابت كردهام و پیش از اینكه از من چیزى بخواهید به شما عطا كردهام، هر كس مرا ملاقات كند (بمیرد) در حالى كه شهادت میدهد: معبودى جز اللَّه نیست و شریكى ندارد و محمّد عبد و پیامبر اوست و در گفتارش صادق و در كردارش محقّ است و اینكه علیبنابیطالب برادر و وصی رسول خدا، ولی و سرپرست (امّت) او است و همان طور كه اطاعت محمّد(صلىاللَّهعلیهوآله) لازم است، اطاعت او نیز لازم است و اولیاى برگزیدۀ پاک و مطهّر او كه بعد از آن دو عجائب آیات خدا را خبر میدهند و دلائل حجّتهاى خدا را بیان میكنند، اولیاء و سرپرستان او هستند. چنین كسى را به بهشت خویش داخل میكنم هر چند گناهانش به اندازۀ كف روى آب دریاها باشد.»
از عبارت کف دریا، اینگونه برمیآید که منظور گناهانی که از روی مخالفت باشند نیست؛ بلکه خطاهای سطحی است که از انسان عاقل سرمیزند. هیچ امتی هم به قدر امت محمد(صلیاللّهعلیهوآله) گرفتار این اعراض و کفهای سطحی نبودهاند. اوج آن هم دنیای مجاز است که امروز گرفتارش هستند. هر چند این امت زیباترین جایگاه را در هستی دارد. پس کار شیعه این است که وقتی دچار عوارض آخرزمان میشود تشخیص دهد که عارض هستند و اینگونه فطرت و عقلش به او اجازه نمیدهد که به عوارض دل ببندد و فقط از وجود لذت میبرد.
«حضرت ادامه دادند: و زمانى كه خداوند(عزّوجلّ) پیامبر ما محمّد(صلیاللّهعلیهوآله) را به پیامبرى مبعوث كرد، فرمود: اى محمّد "وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَینا"[3]؛ آن زمان كه در كنار طور ندا كردیم، آنجا نبودى؛ یعنى امّت تو را به این كرامت ندا كردیم، سپس خداوند(عزّوجلّ) به محمّد(صلیاللّهعلیهوآله) فرمود: بگو: "الحمد للَّه ربّ العالمین"، به خاطر این فضیلت كه به من اختصاص داد. و به امّتش فرمود: شما نیز بگوئید: "الحمد للَّه ربّ العالمین". به خاطر این فضائل كه به ما اختصاص داد.»[4]
حال که در آخرالزمان حمد ما این است که از امّت پیامبر(صلیاللّهعلیهوآله) هستیم، نباید تنها به ظاهر عبادات و صفات پسندیده دلخوش باشیم. باید مراتب شرک از فعل، صفت و ذات ما پاک شود تا توحید ذاتی، ظهور پیدا کند. گرچه زمان ما از نظر عوارض و دنیای مجاز در اوج خود است، اما حضور عقل مستفاد یا همان حقیقت محمدیه در جان ما، چنان قدرتی میدهد که به آنها اصالت ندهیم و کفها را از قلبمان کنار زنیم تا به عالم ذات در تجلی نور مهدوی برسیم.
حقیقت نبوت (حقیقت محمدیه) اول تجلی حقتعالی و مبدأ و نور همۀ اشیاست که دارای مراتب غیبی و شهودی است. پس محمد و آل طاهرین او(صلیاللّهعلیهوآله) دارای سرّ و علانیه هستند. سرّ آنها این است که در حقیقت نبوت و ولایت، مبدأ همۀ موجوداتند و همه چیز حتی فرشتگان، به واسطۀ ایشان، خدا را سجده میکنند. این سرّ نهایت ندارد و نسبت به محمد و آلش(صلیاللّهعلیهوآله) بسان قطرهای در کنار اقیانوس است و اینها شفیعان مرئی و غیرمرئی هستند[5]. مرتبۀ علانیتشان نیز همین است که در عالم علانیه و ذر وارد شدند.
در عالم ذر، خداوند بنیآدم را بر خودشان شاهد گرفت و آنان به واسطۀ آن مفاتیح[6]، اعتراف به ربوبیت کردند. بعد از این میثاق، دربارۀ نبوت و ولایت این بزرگواران عهد گرفته شد که ایشان بندگان خاضع و خاشعاند. همچنین انفس آنجا شهادت دادند که هیچ تملکی در نفع، ضرر، موت و حیات خود ندارند و این رتبۀ عقل مستفاد انسان است. پس همه در پیمان ربوبیت با واسطهگری حقیقت محمدیه، "قالُوا بَلى"[7] گفتند. سپس از همۀ مراتب، حتی از خود حضرات هم نسبت به جایگاه نورانیشان عهد گرفته شد. در این حال عدهای نبوت و ولایت ایشان را انکار کردند و زمانیکه خداوند به آنها فرمود وارد آتش ابتلائات دنیا شوید[8]، ابا کرده و وارد نشدند. اما گروهی زحمات، کمبودها، سنن و اقتضائات عالم ناسوت را پذیرفتند و به پیروی از حقیقت نورانی حضرات، وارد آتش شدند. به این ترتیب دو دسته، اهل شقاوت و سعادت شناخته شدند.
خداوند در قرآن میفرماید: "أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَكُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یفْتَنُونَ"[9]؛ آیا مردم پنداشتند كه تا گفتند ایمان آوردیم، رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند؟
منظور از این فتنه همان ابتلای عالم ذر است.[10] از همین روست که علامه حسن زادۀ آملی میفرماید که همه از آخر میترسند و حسن از اول.
با این توضیحات، رسالت با نبوت متفاوت است. میتوان رسالت را قبول کرد؛ ولی نبوت را قبول نکرد. رسالت عقل فعال را به کار میاندازد؛ ولی نبوت همان عقل مستفاد و واسطۀ بین مخلوق و خداست که حقیقت علوی از آن ظهور پیدا میکند. تمام انبیاء از امتشان برای نبوت پیغمبر(صلیاللّهعلیهوآله) میثاق گرفتند. درحقیقت به معرفت نبی، خدا شناخته میشود و بدون شناخت او، خدا را آنطور که سزاوار اوست نمیتوان شناخت؛ زیرا هر آنچه خدا دارد، پیامبر(صلیاللّهعلیهوآله) بدون استقلال و وجوب، داراست.
عقل را در حدیث اول اصول کافی بررسی کردیم. در ادامه به بررسی مراتب آن در حدیث سوم میپردازیم:
«راوی نقل میکند، به امام صادق(علیهالسلام) عرض کردم: عقل چیست؟ فرمود: آنچه به وسیلۀ او خدا عبادت و بهشت کسب شود. گفتم: پس چیست آنچه که در معاویه است؟ فرمود: آن نکراء و شیطنت است که شبیه عقل است، اما عقل نیست»[11].
جناب صدرا در شرح این حدیث، معانی و مراتب عقل را بیان میکنند:
عقل از نظر مردم معانی گوناگونی دارد: گروهی عقل را اولین مخلوق خدا، روحانی و نورانی میدانند. گروهی آن را خصلت انسانی و ملکۀ نفسانی میدانند. عدهای هم عقل را درحدّ یک غریزۀ انسانی میشناسند و میگویند انسان عاقلانه میخورد یعنی برای خوردن آب مثل حیوان خم نمیشود. برخی نیز آن را ملکۀ استنباط در سود و زیان دنیا میدانند که همان عقل فعال است و گروهی هم مثل معاویه، شیطنت را عقل میشمارند.
در حقیقت، عقل با اشتراک لفظی و معنوی شامل شش معناست:
1- عقل فعال؛ همان عقل ممتازکنندۀ انسان از حیوان. حیوانات عقل جزئی و بالملکه دارند؛ اما انسان با عقل فعال، علوم نظری را در جهت پیشرفت خود، جذب سود و دفع ضرر دنیا به کار میگیرد. این عقل در همۀ انسانها وجود دارد، حتی در انسان بیهوش و غافل.
2- عقل منطقی؛ همان برهان حکما در منطق و صغری و کبری چیدن.
3- عقل از نظر متکلمین؛ همان عقلی که اهل کلام میگویند فلان حکم را عقل واجب میکند و... .
4- عقل انتخابگر؛ جزء قوای نفس است. این عقل در تجربهاش انتخاب میکند که انسان به چه نزدیک و از چه دور شود.
5- عقل مشهور بین عموم مردم؛ از نظر عوام عاقل کسی است که زرنگ، باهوش، درسخوان، دکتر و مهندس باشد یا اختراع و اکتشاف کند و در دنیا بتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد. این عقل ممکن است برای رسیدن به اهدافش در جلب منفعت و دفع ضرر، به سوء و گناه هم امر کند. درحقیقت این همان عقل معاویهای است که شیطنت و نکرا نامیده میشود. برای مثال این عقل حکم میکند برای موفقیت در کنکور دانشگاه نباید در ماه مبارک روزه بگیریم.
6- عقل اخلاقی؛ در کتب اخلاق، حسابگر در نتایج افعال و اوصاف است. مثلا اگر دروغ بگوییم نتیجهاش این میشود و ... .
اما مراتب عقل از نگاه صدرایی و به لحاظ نفس، شامل چهار مرتبه است:
1- هیولانی (بالقوه): اولین مرتبۀ عقل در نوزاد متولد شده که جزء قوای نفس اوست و استعداد پذیرش و ظهور صورت عقلی را دارد؛ ولی هنوز بالقوه است.
2- بالملکه: همان ادراکات اولیه از سنّ دو سالگی است که بدیهیات عالم ماده را میفهمد و تحلیل ذهنی میکند تا برایش ملکه شود. مثل ادراک این که آتش دست را میسوزاند یا پریدن از بلندی خطرناک است.
3-فعال (بالفعل): در این مرتبه ادراک سود و زیان بالملکه، به فعلیت رسیده و در نفس حاضر است. طوری که صور آن با نفس یکی شده و نیازی به تحلیل و تمرین ندارد. برای مثال هنگام نوشتن، نیازی به فکر کردن درباره حروف الفبا ندارد، زیرا کتابت فعلیت یافته و عین نفس شده است. یا برای خوردن، خوابیدن، حرف زدن و... تحلیل نمیکند و عقلش در سود و زیان دنیا فعال شده است.
4- مستفاد: در این مرتبه، صور کل هستی در انسان جمع است، نه فقط سود و زیان و صور موجوداتی که در عقل فعال انتزاع کرده است. عاقل در عقل ظهور پیدا میکند و نفس، عقل مستفاد شده است. صاحبان عقل مستفاد برای کل امور دنیا، آخرت، جلال و جمال فکر نمیکنند. و این مرتبه همان معشوق و مطلوب نفس است که بر اساس حسن فاعلی، عمل صالح انجام میشود. کسی که به عقل مستفاد نرسیده، اگر با عقل فعال بهترین عبادات را نیز انجام دهد، لذت کمال وجودی را که همان قرب الهی و حضور اسرار و حقایق نوری پیامبر و آل ایشان(صلیاللّهعلیهوآله) است نمیچشد. زیرا سرّ ما حاضر و شاهد بر این حقایق بوده و وقتی فعال شود همه چیزش حقیقت نورانی عقل مستفاد میشود.
با تهذیب ظاهر، انجام عبادات، اجتناب از منهیات و تطهیر باطن از رذایل، نفس همانند آیینهای جلا داده میشود، حقایق در آن تجلی مییابد و او به شهود مینشیند. با فنای نفس، همه چیز را صادر از حق و رجوع کننده به او میبیند و به عقل مستفاد رسیده و این همان مرتبه است که "الَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ"[12] و مرتبهای بالاتر از آن نیست. هرچند اهل مشاهده، مرتبۀ بالاتر را حیرت مینامند که خبری از عشق، عاشق و معشوق نیست و تنها حیرت است و بس.
برای فهم بهتر تفاوت عقل فعال و عقل مستفاد خودمان را در جایگاه مالک اشتر میگذاریم. آنجا که فردی به او ناسزا میگوید و ایشان بدون هیچ کلامی به مسجد میرود و برای او دعا میکند. حال اگر کسی به ما مؤمنین دارای عقل فعال، ناسزا بگوید چه میکنیم؟! اگر مقابله به مثل نکنیم، با هزار توجیه و دلیل از خود دفاع میکنیم تا او بفهمد درباره ما اشتباه کرده است. در حالیکه عقل مستفاد بدون دفاع از خود برای او دعا میکند. عموم مردم از حقیقت عقل غافلند و چنین فردی را احمق میدانند. آنها معتقدند باید بر اساس سود و زیان شخصی حقشان را بگیرند و ساکت و توسری خور نباشند.
[1]- هیچ کس از گرسنگی، بیماری، فقر و ... نمیمیرد؛ تمام مرگهایی که اجل معلق هستند به خاطر استفادۀ نادرست از نعمتهایی است که خدا برای انسان قرار داده است که ریشۀ آن هم غفلت از نعمتهاست. به طور کلی انسان در هر مشکلی اگر عقل خود را به کار نگیرد و ایمان به غیب نداشته باشد دچار نقص و فشار و مانند آن میشود. حتی اگر به شخصه از نعمتها درست استفاده کرده باشد اثرات زندگی مشاعی در اجتماع به او هم میرسد؛ چون آن فرهنگ و سیستم غلط اجتماعی را هر چند اندک، پذیرفته است. به عنوان نمونه ما به ظاهر در سقیفه حاضر نبودیم؛ ولی به هر اندازه فرهنگ و فکر سقیفهای در زندگی ما جریان داشته باشد مقصریم.
[2]- چون ماده، عناصر، گردش افلاک و ... هنوز در شرایطی نبودند که بتوانند عناصر امت پیامبر(صلیاللّهعلیهوآله) را در تعادل ایجاد کنند.
[3]- سورۀ قصص، آیۀ 46.
[4]- کلیات حدیث قدسی، ج1، ص490
[5]- وقتی سرّ انسان که شاهد بر حقایق نورانی حضرات است فعال شود در تمام رتبههای فکر و عمل و خیال انسان کار میکند همانند قلبی که خون را به تمام اعضا میرساند.
[6]- ما بدون واسطۀ حقیقت محمدیه و نور حضرات معصومین (عقل مستفاد)، به هیچ عنوان خدا را نه دیدیم، نه میبینیم، نه خواهیم دید.
[7]- سورۀ اعراف، آیۀ 172.
[8]- سورۀ مریم، آیۀ 71: "وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا"؛ و هيچ يک از شما نيست كه وارد جهنم دنیا نشود و اين حكمى است حتمى از جانب پروردگار تو.
[9]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 2.
[10]- شرح زیارت جامعۀ کبیره (الشموسالطالعه)، مرحوم درودآبادی، ص282- 288.
[11]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص 11: "رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیهالسلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ؟ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ! تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْل".
[12]- خداوندا امور را همانگونه که هست به من نشان بده.
نظرات کاربران