مقام معلوم و نامعلوم نفس
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 70، 9 رمضان 1442) به تبیین مقام معلوم و نامعلوم نفس میپردازیم.
برای اینکه نفسمان به مرحلۀ عقلانی و در نهایت حب و فنا برسد ناگزیریم که نفس را بشناسیم و آن را در این مسیر بسازیم. رضایت و محبت خدا به این تعلق گرفته که نفس، تحت تربیت عقل که جامعیت اسماء الهی است قرار بگیرد.
البته رسیدن به این رتبه فقط مختص مسلمانان نیست و امم سایر انبیاء هم میتوانند به حقیقت جامع اسماء که همان حقیقت انسان کامل است برسند؛ منتها تعبد آنها کفایت میکند که از طریق انبیائشان و در شفاعت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) به کمال لایق خود که توحید فعلی و صفاتی است برسند. اما مسیر برای امت آخرزمان برای رسیدن به توحید ذاتی کاملاً باز است؛ به گونهای که واجبات و منهیات اسلام با شریعت سایر امم بسیار متفاوت است. به عنوان نمونه تمام ارکان و حرکات نمازی که در اسلام واجب شده است از لحاظ محتوا و ظاهر عروجدهنده است و نماز هیچ یک از ادیان دیگر به این کیفیت نیست. روزۀ مسلمانان هم در یک زمان مشخص از سال و با نحوۀ متمایز از سایر ادیان وضع شده است.
البته نفس میتواند در مراتب دیگر کمال که رفتن به بهشت و دوری از جهنم است حرکت کند؛ اما این، آن چیزی نیست که مورد رضای خدا باشد؛ هر چند مورد مشیت حقتعالی هست.
توضیح آنکه رضایت و مشیت خدا با هم فرق میکند. امکان دارد خدا مشیتش به امری تعلق بگیرد؛ ولی رضایتش در آن نباشد؛ مثلاً رضای الهی در این است که شیطان هیچ تسلطی بر عباد خاصش نداشته باشد. درحالی که در مشیتش به ابلیس مهلت داد که تا زمان معلوم، انسان را فریب دهد.
رضایت الهی در سازندگی نفس انسان حاصل نمیشود مگر زمانی که طبق این آیه حرکت کند: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ"؛ یعنی با ایمان و تقوا به نفس، نظر کند و در سایۀ تقوای بالاتر به خدای خبیر برسد؛ خدای خبیری که به انسان در ذاتش نظر میکند تا او را در آغوش بکشد و مثل خودش کند؛ "عَبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي، أَنَا حَيٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُكَ حَيّاً لاَ تَمُوتُ". یعنی به جایی برسد که "کن فیکون" کند و صِرف اراده برایش کافی باشد. یعنی رسیدن به این مقام: "يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي".
برای ساختن نفس ناگزیریم که مراتب آن را بشناسیم. طبق فرمایش جناب ملاصدرا، نفس انسانی بماهو نفس، مقام معلومی در هویتش ندارد. هرچند بماهو مخلوقِ خداوند، مقام معلومی دارد و آن هم رسیدن به ربوبیت اتم و اکمل حضرت حقتعالی در همسنخ شدن با انسان کامل و قرار گرفتن در محاذات اوست. انسان باید قلبش را آنقدر از کدورات و تیرگیها پاک کند که بتواند انوار عقل را از انسان کامل دریافت کند؛ هماو که توانسته به عینه تمام عوالمش را تحت تسلط رضای الهی قرار بدهد.
پس یک کلام: بیآینه نباشیم. همیشه درمقابل آینۀ جانمان که حقیقت انسان کامل است بایستیم؛ هرچند با آلودگی. چنانکه امام سجاد(علیهالسلام) میفرماید: "رَبِّ أُنَاجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ". اگر بتوانیم خود را در معرض انوار انسان کامل قرار دهیم آلودگیهایمان پاک میشود. هر خطا و گناهی که مرتکب میشویم مراقب قلبمان باشیم و نگذاریم محبتهای معنوی که خدا به ما چشانده کمرنگ شود یا خدای ناکرده اعتراض و چون و چرا به سراغمان بیاید. همین که در هر حالی خوبان درگاه الهی را دوست داریم بدانیم سپر نجات در دستان ماست و به مدد آینههای الهی در مسیر پاک شدن قرار میگیریم. درمقابل اگر در محبتمان به خدا و اولیائش خللی ایجاد شود بهترین اعمال هم از ما سر بزند سودی ندارد. چنانکه در صدر اسلام کسی در انفاق به پای ملعون اوّلی نمیرسید. همراه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هجرت کرد و زحمات زیادی را متحمل شد؛ اما نتوانست محبت علی(علیهالسلام) را به آن شدتی که خواست پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود در دلش نگه دارد.
ملاصدرا در ادامه میفرماید که ادراک حقیقت نفس و فهم هویت آن سخت است؛ مگر برای راسخون در علم که اهل معرفتاند و جامع نظر و برهان و کشف هستند؛ یعنی تمام خواص نفس را به لحاظ ارتباطش با بدن، خیال و عقل میشناسند.
نفس، شئون و اطوار گوناگون دارد. چنانکه در عالم ماده هم اطوار مختلفی را طی میکند تا به جنین تبدیل شود. ابتدا عناصر تبدیل به مزاج میشوند و سپس نطفهای در صلب پدر. این نطفه آنقدر شعور و آگاهی دارد که مجرا و مسیر خود را برای حرکت به سمت نفس نباتی و حیوانی در رحم مادر پیدا میکند. نطفه در حال حرکت به سمت انسان شدن است و در همین عالم ماده هم رتبۀ معلومی ندارد؛ به طوری که پیش از ورود به عالم رحم، نمیتوان فهمید که دختر است یا پسر، سبزهروست یا سفیدرو؛ قدبلند است یا کوتاهقامت و... . در رحم مادر هم مراتب علقگی، مضغگی و... را طی میکند تا جنین شود. بعد از تولد هم مراتب نوزادی و کودکی و... را با احکام خاص هر دوره، طی میکند. برخی از این احکام انفعالی و از بیرون است؛ مثلاً مادر به او شیر میدهد و برخی احکامش هم از درون خودش است؛ مثلاً استعداد خوردن و راه رفتن و مانند آن را بالفعل در درونش دارد و آرام آرام از خود بروز میدهد. به این ترتیب نفس در عالم ماده مراتب قبل از رحم، رحم و بعد از رحم را طی میکند. در عالم انسانی هم مسیر پیش از طبیعت، طبیعت و بعد از طبیعت را که همان قیامت است باید طی کند.
اگرچه نفس جسمانیةالحدوث است و مقام معلومی ندارد و اطوار و شئون گوناگون را طی میکند؛ اما در عین حال مقام معلومی دارد که برای رسیدن به آن باید از مقامهای نامعلوم و اطوار گوناگونش بگذرد. نقس روحانیةالبقا میشود و عقل مستفاد، وجود منبسط یا اصلاً الله را میشناسد. اینجاست که نفس را قلب مینامند.
بنابراین نفس وقتی در مسیر عقل حرکت کند چیزی جز قلب نیست. یعنی تعین و تشخص ما قلب است و حیات انسانی ماست؛ چنانکه در عالم مادی هم حیات نازلۀ نباتی و حیوانی ما با قلب مادی است. تا جایی که درصورت مرگ مغزی با وجود قلب، میتوان با کمک دستگاههای مخصوص، سالیان سال، رشد نباتی بدن را حفظ کرد. اما مرگ قلبی مساوی است با مرگ قطعی.
رضایت حق تعالی برای انسان این است که یک قلب سلیم به درگاه خدا ببرد؛ "إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ". این قلب سلیم در یک مقام نیست؛ بلکه در یک مرتبه، خیال را تغذیه میکند؛ در رتبهای دیگر وهم را و... . چنانکه قلب مادی هم مراتب مختلف بدن را تغذیه میکند. به عبارتی نفس، قابلیت پذیرش صور را دارد؛ اما این صور را با اسباب و علل، ظهور میدهد؛ بخشی را با خیال، بخشی را با قوا و بخشی دیگر را با اعضا و جوارح. بخشی را هم با ارتباط انفعالی با عالم منفصل.
مثلاً نفس به کلیه وظیفه داده که مواد زائد را از مایعاتی که واردش میشود جدا کند و آن را در این مسیر تدبیر کند. اینجا نفس، فعلیت خود را که از عقل دارد با مباشرت کلیه اعمال میکند. کلیه هم تکویناً وظیفۀ خود را انجام میدهد و نفس دیگر مشغول و سرگرم کلیه نمیشود و به کار اصلیاش که فیض گرفتن از عقل در جهت روحانی شدن است مشغول میشود. از سوی دیگر برای بهتر کار کردن کلیه باید آب کافی به آن برسد. این انفعال از بیرون است. حال اگر ما براساس اختیاری که داریم به گونهای تغذیه کنیم که کلیه مجبور باشد بیش از قدرت تکوینیاش کار کند کار نفس در زمینۀ تدبیر قوا زیادتر میشود و از وظیفۀ اصلیاش بازمیماند.
اگر این اشتغالات نفس به تدبیر قوا و انفعالاتش نباشد صاحب قدرت تصرف بسیار و سعۀ وجودی کامل است. تا جایی که قدرت دارد سالیان متمادی بدن خودش را در قبر سالم نگه دارد و اجازه ندهد در معرض آفات زمینی قرار بگیرد. همچنین دیگر، اموری چون شیطان و سحر و جن و... قدرتی در مقابلش ندارند و اعراض آخرزمان و موانع بیرونی نمیتوانند او را به گناه بیندازند. با این حال، بسیاری از ما آنقدر اشتغالات نفس به بدن مادی را زیاد کردهایم که حتی قدرت ندارد برای ندیدن صحنۀ گناه، پلکهایش را روی هم بگذارد، اقبال و ادبار صور متضاد را در قلبش جمع کند یا صرفاً در مسیر سعادتش همّ واحد داشته باشد!
رابطۀ نفس با بدن مادی، مقید به احکام ماده است؛ اما در عوالم دیگر رابطۀ نفس و بدن، تدبیری نیست؛ بلکه رابطۀ فعل و فاعلی است. یعنی با صِرف اراده، کار انجام میشود. هر چند همین امروز هم نفس به عنوان فاعل برای ایجاد فعل ابزاری نمیخواهد و فقط برای ظهور فعل به ابزار و آلات نیاز دارد. مثلاً قدرت تکلم را بالفعل دارد و تنها برای ظهورش از زبان کمک میگیرد. پس موجودیت و مقامی که نفس در این دنیا نسبت به طبیعت دارد مقام بسیار ضعیفی است. درحالی که مقام معلومش که رتبۀ تعقل و روحانیةالبقایی آن است بسیار شدید و قوی است.
نکتۀ دیگر اینکه انسان عدمبردار نیست و در فرد بودنش تا ابد میماند. چون موضوع خلقت و ظهور خدا صرفاً انسان است در انسانیتش و بس. حتی کافرین و مشرکین هم به فردیت خود باقی هستند و به لقای خدا میرسند؛ منتها در وجه جلالی. برای چنین موجودی خیر آنجاست که سودش برای ابدیت باشد و شر، آن چیزی است که سود و زیانش متوجه دنیا باشد. درواقع رضای خدا برای انسان این است که در انسانیت باقی شود؛ اما طبق مشیت الهی انسان ذومراتب است و میتواند در رتبۀ نباتی، حیوانی، اجنهای، ملکی یا تألهی باقی باشد. اینها مراتب نامعلوم انسانی هستند که میتوانند در سیر صعودی، مقام معلوم او شوند. یعنی خداوند انسانِ نبات یا انسانِ حیوان، خلق نکرده است. آنچه خلق کرده انسانی است ذومراتب.
در این مسیر، با مرگ، تمام مراتبی که با ما بودند از ما جدا میشوند؛ از جمله کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری، مادر، پدر، همسر، فرزندان و... . آنچه میماند نفس ما یا همان شخص ماست که معجونی از حب و بغضها و گرایشات و تعلقات است.
حق از روی حب ذات، خودش بر خودش ظهور کرد. انسان نیز که ظهور حق است هر چه میکند برای شخص خودش است. نه به خدا سودی میرساند و نه زیانی؛ "إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا".
کمال نفس در این است که اولاً به تجرد علمی یا همان عقل مستفاد برسد؛ همان ظهور خدا که هر چه خدا دارد او هم دارد؛ البته به فعلیت و نه به عینیت. ثانیاً از نظر عملی از تعلقات منقطع شود. نه اینکه نخورد و نخوابد و نخرد و...؛ بلکه اینها را به قلبش وارد نکند و فقط برای رفع نیاز از همه چیز استفاده کند. همچنین از رذائل اخلاقی و اعمال زشت خالی شود تا آینۀ قلبش صفا بگیرد و عقل مستفاد که صور تمام موجودات در آن است بر او بتابد و هر گاه اراده کند صور در فعلیتشان برای او حاضر شوند. درنهایت هم به جایی برسد که صور را هم نخواهد و فقط طالب وجه حق باشد. پس انسان خلاصه شده در دو چیز: عقل نظری که اندیشۀ انسانی است و عمل که همان انگیزه و نیت قلبی انسان است.
عقل، نوری است که گرفتار جرم مادی نیست و اصلاً ظلمت نمیپذیرد. اما نفس در عین حال که نورانی است گرفتار جرم و ثقل بدن است؛ "وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ". در عالم ماده، جایی که نور محض است خبری از سایه نیست؛ ولی وقتی درمقابل نور، جرمی قرار بگیرد سایه تشکیل میشود. در موطن نفس هم در کنار تقوا، امکان فجور هست؛ "فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا".
مشیت خدا در این است که جمال و جلال، اقبال و ادبار، نور و ظلمت در کنار هم باشند. هر چند چنانکه گفتیم دلیلی ندارد که هر چه مشیتش بر آن تعلق دارد رضایتش هم در همان باشد. پس اعتراضی نداریم که چرا مثلاً شیطان را آفرید. چون اگر در دل نور، ظلمتی نبود نمیتوانستیم خدا را در کمالش و خودمان را در فردیتمان درک کنیم؛ "تُعرفُ الاشیاء بِأضدادها".
البته فراموش نکنیم که عالم دنیا و آنچه در آن است به لحاظ خودشان عین نورند. تعلق قلبی به اینها سایه و مانعی است که مقابل پرتوافشانی و افاضۀ خورشیدِ عقل، قرار میگیرد. پس هر جا تعلق مادی در کار نباشد، حضور عقل، تام است. اگر نمیتوانیم حضورش را در هر جا و هر چیزی درک کنیم و همنوا با مولایمان بگوییم: "ما رَأَيتُ شَيئاً اِلاّ وَ رَأَيتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فيهِ"، حداقل در محضرش باشیم و تمام کثرات و ظهورات را از او ببینیم. اینگونه به وحدت نزدیکتریم و سعی میکنیم در هر فعلی به دنبال رضایتش باشیم. اگر نه در حضور باشیم و نه در محضر، اشتغالمان به ماده و طبیعت خواهد بود و به همان اندازه از ادراک مقام عقل، دور خواهیم بود. البته ناگزیریم که از عالم ماده منفعل شویم؛ نباید اجازه بدهیم قلبمان به آن مشغول باشد.
کسی که نه حضور حق را ادراک میکند و نه محضر را، در پی تهذیب و ساختن نفس نیست. عذابی بالاتر از این برای بنده نیست که در نماز هم خدا را ادراک نکند. درمقابل، زیبایی بالاتر از این نیست که در گناه هم قلبش متوجه خدا باشد و شرمگین باشد.
کمال انسان در کسب معرفت است که عمل قلب است. به دنبال آن عمل مطابق آن معرفت از جوارحش سر میزند. درواقع ریشۀ اعمال در اخلاق و ریشۀ اخلاق در عقیده است. منظور از عقیده هم ایمان است؛ ایمانی که با شرک و ظلم نسازد و به عقل مستفاد برساند.
اگر انسان در دنیا معارف عقلیه را تحقیقاً یا شهوداً دریافت، در قیامت کبری به سعادت عقلی که جنت لقاست راه پیدا میکند. وگرنه فقط از جنت حسی برخوردار است. این محرومیت از جنت لقا به سبب حجابهایی است که در پنج صورت خلاصه میشود:
اولین حجاب این است که گاهی انسان اصلاً به دنبال معرفت نفس و شناخت خود نیست و نفس را که به لحاظ تجرد بالقوه است به فعلیت و مقام معلوم خود نرسانده و در تکاثر مراتب نباتی و حیوانی مانده است؛ مانند کودکی که پا را از گهوارۀ طبیعت فراتر نگذارد.
حجاب دوم آن است که وقتی آینۀ جانش را از تعلقات مادی پاک کرد و به فعلیت تجرد رسید گردوغبار خواطر گوناگون بر قلبش بنشیند.
حجاب سوم آن است که نفسی که میخواهد از جهنم دور باشد روی جانش را به سمت مراتب بهشت قرار دهد و از طلب لقاء حق غافل شود. یعنی نتواند تمام صور گوناگونی که عقل افاضه میکند در یک صورت که لقاء است جمع کند.
حجاب چهارم پردهای است که از بیرون مقابل آینۀ صاف و تمیز قلب، آویخته شده و مانع تابش نور عقل است؛ پردهای از عرف و رسوم غلط یا در یک کلام نوع روحیهای که فرد دارد.
حجاب پنجم نداشتن مربی است. کسی که صور و افاضات عقل را ادراک میکند با صور ناآشنا مواجه میشود و سؤالات گوناگونی برایش پیش میآید. او به یک استاد راهرفته نیاز دارد که او را از این مقام بکَند و با خود ببرد.
نتیجه اینکه سعه و ضیق مراتب گوناگون بهشت و جهنم و مراتب لقاء حق به فعل انسان مربوط نیستند؛ بلکه به وسعت و ضیق قلب انسان مربوطند.
خدایا قلب صاف و بیکدورت انسان کامل را که حقیقت احدیت و اسمای تو را زلال و بیحجاب، آن به آن دریافت میکند و حقیقت عبودیت را در تجلی ربوبیت تو میچشد از ما راضی کن و جایگاه ما را در این قلب نورانی به ما بشناسان.
نظرات کاربران