معنای لهو و لعب

معنای لهو و لعب

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 122، 30 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع معنای لهو و لعب می‌پردازیم.

رغبت به آخرت: نشانۀ عاقل

سه فراز از حدیث عقل را با توجه به بیانات ملاصدرا بررسی کردیم. ایشان در فراز اول عقل انبیاء را تبیین کرده و آن را عامل عروج انسان‌ها و رسیدن به توحید حق تعالی معرفی می‌کند و در هر کدام از فراز‌های دوم و سوم، هشت آیۀ آفاقی را مورد بررسی قرار می‌دهد تا به فراز چهارم می‌رسد. ایشان هر کدام از این فرازها را یک «مشهد» می‌نامد. چون هر کدام از این فرازها حرکت در شهودِ وجود برای حاضر کردن معلومات جانمان است. نه صرفاً دریافت علومی که دانستنش برای ما لازم باشد. انسان هرگز برای دانایی علوم به ‌دنیا نیامده است! او آمده تا معلومات تعلیم شده در جانش را به عینیت و تحقق خارجی بکشاند. این معلومات، اسمای الهی و عقل است.

در فراز چهارم این حدیث می‌خوانیم: "يا هِشامُ ثُمّ وعَظَ أهلَ العَقلِ و رَغَّبَهُم في الآخِرَةِ فقالَ: و مَا الحَياةُ الدُّنْيا إلاّ لَعِبٌ و لَهْوٌ و لَلدّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلّذِينَ يَتَّقُونَ أفلا تَعْقِلونَ"[1]

 اى هشام! خداوند سپس خردمندان را اندرز داده و به آخرت ترغيبشان كرده است و فرموده: «و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى مى كنند بهتر است؛ آيا نمى‌انديشيد؟»

کسی که به توحید عقلی می‌رسد، نفس جزئی خود را در اتحاد با نفس کلی می‌بیند. اولین اثر چنین بینشی رغبت به آخرت است. اگر این مباحث، چنین روحیه‌ای را در ما ایجاد نکرده است، فقط مفاهیم و الفاظ را در ذهن خود بایگانی کرده‌ایم. ذهن هم با مرگ ما خاک می‌شود و به عالم برزخ که ملکوت ما و غیب مطلق که عقل ماست راه نمی‌یابد. آنچه که با ما خواهد آمد، ظلمتی است که در اثر درونی نکردن این حقایق برای خودمان کسب کرده‌ایم.

اما یک سؤال مهم: چرا ما باید رغبت به آخرت داشته باشیم در حالی که خاستگاه نفس ما عناصر زمینی است؟ چرا ما باید از خاستگاه خود یعنی جسم طبیعی بلند شویم و به سوی آخرتی حرکت کنیم که خاستگاه جسمانی ما نیست؟

خداوند دنیا را به عنوان نازل‌ترین و پست‌ترین مرتبۀ حیات قرار داده است تا نفس فلکی و نفس کلیه را صید کند. دنیا جدای از زندگی روزمرۀ ما و جدای از نفس و بدن ما نیست. نباید در ذهن خود برای دنیا جایگاه توهمی قائل شویم و برای اینکه نشان دهیم آخرت‌طلب هستیم بگوییم: «مرده‌شور دنیا را ببرد!» مثل کسانی که عمری به دنیا چسبیده‌اند و به زبان می‌گویند از دنیا بیزارند. هایدگر به عنوان بنیان‌گذار فلسفه توحیدی در غرب از این موضوع تحت عنوان «گشتل» نام می‌برد. اینکه با روحیه‌ای که اسیر دنیاست بخواهیم رو به معنا حرکت کنیم.

ما قبول داریم که دنیا لهو و لعب است. در ظاهر هم آن را نکوهش می‌کنیم و می‌گوییم که طالب دنیا نیستیم. این یک اعتقاد و باور است که ما باید از این دنیا بدمان بیاید! در حالی که دنیا واقعیتی است که ریشه در حقیقت دارد. ریشۀ جسم طبیعی ما در جسم کلی است. خدا هم از ما نمی‌خواهد دنیا را انکار کنیم و آن را خیال و هیچ و پوچ بدانیم. دنیا رتبه‌ای از ما و بدن، ابزار نفس ناطقه است.

دنیای مذموم، زمین، آسمان، گیاهان و حیوانات نیست. همۀ این‌ها جلوات خدا هستند و ریشه در ملکوت دارند. دنیای مذموم آن چیزهایی است که اصالت ندارد و ما در توهم خود به آن اصالت داده‌ایم. نحوۀ برخورد ما با این رتبه از وجودمان غلط است؛ نه اینکه خود دنیا بد باشد. ما نمی‌توانیم اعضای بدن خود یا نیازهای جسممان را انکار کنیم. اینکه به خواب، خوراک، همسر و فرزند احتیاج داریم واقعی است. ما در رتبۀ بدن خود به همۀ این‌ها نیاز داریم و این نیازها باید برآورده شود. خدا نمی‌گوید «بدن و نیازهای بدنت را فراموش یا انکار کن تا آخرت‌طلب باشی!» امام هم نمی‌فرماید: «عاقل باید از دنیا بیزار شود!»

دنیا یعنی آنچه از نظر خاستگاه بدن مادی به ما نزدیک‌تر است. معنای دیگر آن دنی و پست و به زبان قرآن "أَسْفَلَ سَافِلِينَ"[2] است. دنیا هم از جنس وجود است. اما کفش‌کن وجود نه اتاق و پذیرایی!

نشانۀ انسان عاقل این است که عمدۀ گرایش قلبش به آخرت باشد. البته او گرایش به دنیا را از دست نمی‌دهد. برای زنده بودن مجبور است به دنیا گرایش داشته باشد. اگر او گرایش به خوردن را از دست بدهد، گرایش به آخرت را هم از دست داده است. چون نفس از جسم مادی حادث می‌شود و به سوی روحانی شدن حرکت می‌کند. اگر کسی حدوث جسمانیش را در نظر نگیرد، بقای روحانی او هم توهمی بیش نیست.

چون ما به دنیا با تمام خصوصیاتش واقع‌بینانه نگاه نمی‌کنیم، دنیا را از آخرت و آخرت را از دنیا جدا کرده‌ایم. به همین دلیل غلط حرکت می‌کنیم. این دو از هم جدا نیستند؛ اما خواصشان با هم فرق می‌کند. پس نحوه نگاه به این دو و استفاده از آن‌ها باید با هم فرق داشته باشد.

بزرگسالان بازیگوش!

"مَا الحَياةُ الدُّنْيا إلاّ لَعِبٌ و لَهْوٌ"[3]

این آیه اثبات می‌کند که دنیا حیات دارد؛ اما حیات عنصری که پست‌ترین رتبۀ حیات است.‍‍ حیات دنیا زنده بودن است؛ اما زندگی کردن نیست. با بالا رفتن سن همه این را درک می‌کنیم که زندگی ما هرگز در دنیا تأمین نمیشود. اما آخرت، زندگی واقعی است: "إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ"[4] خدا برای آخرت از لفظ حَیَوان استفاده می‌کند نه حیات. چون آخرت زنده بودن نیست؛ بلکه عین زندگی است و هیچ چیز برای این زندگی آلودگی و ممانعت ایجاد نمی‌کند.

خداوند دنیا را با دو ویژگی توصیف می‌کند: لهو و لعب. لعب به معنای بازی و ملعبه به معنای اسباب بازی است.

برای بچه اسباب بازی اثر دارد و در سنی خاص باعث فعال شدن عقل او می‌شود. نوزاد فقط عقل هیولانی دارد. او با همه چیز بازی می‌کند. همۀ اشیای اطرافش اسباب‌بازی‌های او هستند. با خودش، مادرش، شیشه شیر و پستانک بازی می‌کند.

وقتی بزرگتر شد برای رسیدن به عقل بالملکه‌ و فعال هم بازی می‌کند. مثل مادرش ادای دوختن درمی‌آورد. یا با لوازم آشپزی اسباب‌بازی در خیال خود غذا می‌پزد. بازی، عقل هیولانی و بالملکهٔ او را به سوی عقل فعال می‌برد. یعنی نفس را از حدوث جسمانی خارج می‌کند تا به افق عقلانی وارد شود. به همین دلیل در مباحث تربیتی، بازی جایگاه ویژه‌ای دارد. حتی آموزش کودک باید همراه با بازی باشد. اگر می‌خواهیم فکر او را فعال کنیم، نباید از نظر فلسفی به او ثابت کنیم که خدا هست و بهشت و جهنم و ثواب و عقاب وجود دارد! همۀ این مفاهیم را با بازی می‌توان به کودک آموخت. او باید در توهم و تصور خودش خاله‌بازی، دکتربازی، مهندس‌بازی و خدابازی ‌کند. داد بزند؛ قهر و آشتی‌ کند تا بتواند نفس خود را در مسیر عقل فعال پیش برد و فطرت خود را هدایت کند.

وقتی انسان در نوجوانی رو به عقل فعال حرکت می‌کند دیگر اسباب‌بازی به دردش نمی‌خورد. او باید مدرسه برود و وارد وادی علم شود. هیچ کس با بازی کردن دکتر و مهندس نشده است. نمی‌توانیم لوازم پزشکی را در اختیار کسی قرار دهیم و به او بگوییم با این‌ها بازی کن تا دکتر شوی! برای این کار او حتماً باید درس بخواند و تجربه کسب کند. وقتی دکتر شد لوازم پزشکی را در راستای هدفش یعنی تشخیص و درمان بیماری استفاده می‌کند.

این در مورد علم دنیاست. برای رشد معنوی هم نقطه شروع این نیست که به نوجوان بگوییم: «نماز بخوان؛ روزه بگیر و حجاب کن! وگرنه جهنمی می‌شوی!» او باید اول علم‌ توحید و معرفت خداشناسی را یاد بگیرد. سپس از نماز و روزه و سایر فروعات به عنوان ابزار حرکتش استفاده کند.

ما از آغاز تولد عقل کودک را با اسباب‌بازی فعال می‌کنیم و سپس او را به مدرسه و دانشگاه می‌فرستیم تا علوم و فنون را بیاموزد. به همین ترتیب باید شرایط و زمینۀ معرفت را برای فراهم کنیم. اما متأسفانه حتی خودمان بدون زمینۀ معرفتی صحیح فقط به نماز و روزه بسنده کرده‌ایم و با لعب بزرگ شدیم.

اقتضای بچگی بازی است. اما امروز چه بسیارند بزرگسالانی که درگیر بازی هستند! انسان در هر سن و سال، اگر میل و گرایش قلبی‌اش به جزئیات زندگی دنیا باشد، هنوز عقلش فعال نشده است. او بچه است فقط اسباب‌بازی‌هایش عوض شده است. این همان بازی مذموم و به بیان قرآن لعب است.

روحیۀ ما روحیۀ دنیاطلبی است و با همین روحیه نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم. ما هنوز بچه‌ایم! فقط با بالا رفتن سن و عوض شدن شرایط زندگی‌مان، با ازدواج، مهاجرت، بچه‌دار شدن، نوه‌دار شدن و... بچگی‌مان در شکلی دیگر رُخ می‌نماید.

وقت آن نشده بازی را کنار بگذاریم و در مورد زندگی ابدی خود جدی باشیم؟! جدی‌بودن هم به معرفت است؛ نه به عمل. اگر می‌خواهیم از دنیا رها شویم، از یک جا به بعد باید باب بازی را روی خودمان ببندیم. ما هنوز هم بازیگوشیم! البته مثل بچه‌ها، بازیگوشی ما با دست و پا نیست. نفس، ذهن و قلبمان بازیگوش است. اسباب‌بازی امروز ما فرزندمان است که دارد بزرگ می‌شود. از دیدن قد و بالای زیبایش لذت می‌بریم. دنبال این هستیم که با چه کسی ازدواج کند. ثروت و مقامش چگونه باشد. چه جهیزیه‌ای برای دخترمان بخریم. از عوض کردن مبل و پرده لذت می‌بریم! از همسرمان توقع داریم همیشه درکمان کند؛ به ما محبت کند و غضب نکند! اطرافیان هوای ما را داشته باشند و... همۀ این‌ها بازی است.

کافی است در سنی که به عقل فعال می‌رسیم، مسئول ارگان، اداره یا مدرسه‌ای باشیم؛ یا به عنوان معلم، مهندس، خیاط و... مشغول به کار شویم؛ اسباب‌بازی متناسب با موقعیت و سن خود را با وهممان می‌سازیم و به بازیگوشی مشغول می‌شویم. چون هنوز عاقل نشده‌ایم.

بازی با دین!

ما فکر می‌کنیم عابد و زاهد کسی است که طلا، مبل و خانۀ مجلل نداشته باشد؛ نماز شب هم بخواند! ممکن است کسی این خصوصیات را هم داشته باشد و بازیگوشی کند. بدترین بازی، بازی با دین است. وقتی اسباب‌بازی کسی نماز، روز و حجاب باشد و به لفظ مؤمن، عابد و عالم دل خوش کند. رغبت داشتن به آخرت یعنی هیچ ابزاری در روند تکاملی ارزش وجودی ندارد. گاهی این ابزار، عروسک و لوازم آشپزخانۀ پلاستیکی است؛ گاهی اموال، اولاد و ازواج و زمانی نماز، روزه، انفاق و حج. خوردن و خوابیدن ابزار رشد و بقای جسمی و فقه ابزاری برای عروج معنوی است. در ابزار بودن، هر دو یکی هستند. اگر ما به ابزار دل ببندیم؛ با بودنش خوش و از نبودنش ناخوش باشیم، ما راغب به دنیا هستیم و دلمان بازیگوش است. چون محور حب و بغض ما داشتن و نداشتن ابزار است.

لهو چیزی است که انسان را مشغول می‌کند. وقتی ابزار مادی یا معنوی برای ما اصالت پیدا کند، به آن مشغول می‌شویم. نماز ابزار عروج است. اما اگر برای ما خود نماز اصالت دارد. به همین دلیل از نماز نخواندن بیشتر ناراحت می‌شویم تا اینکه آبروی کسی را ببریم. در حالی که هر دو کار مانع عروج معنوی است.

هر چیزی که برای ما بازی و مشغولیت باشد، مصداق دنیای مذموم است. حتی اگر عبادت را ابزار نبینیم و به آن اصالت دهیم، مصداق دنیاست. عبادت باید نفس ما را بسازد؛ رذایل و زواید را پاک کند و گرد و غبار را از قلب ما بزداید. اگر عبادت ما این کار را نمی‌کند، حتی اگر تمام شب‌ها را نماز بخوانیم و تمام روزها را روزه بگیرم، مصداق لهو و لعب است!

دنیا نه همه چیز است نه هیچ! همه‌ چیز دنیا ارزش دارد وقتی که آن را ابزاری برای رسیدن به محبوب ببینیم. پرده از رخ طبیعت برداریم؛ به ملکوت خور و خواب، ازدواج و نماز راه پیدا کنیم و از زیبایی ظاهری به زیبایی باطنی برسیم. این دنیا بسیار زیبا و عین آخرت است.

اما اگر زهد و عبادت ظاهری، بین ما و محبوبمان پرده بگذارد و ما را از کل به جزئیات بکشاند، این آخرت‌طلبی، عین دنیادوستی است! چون سهم ما را از بندگی نمی‌دهد و فقط مشغولمان کرده است. ما باید در هر جمال و جلال سهم بندگی خود را برداریم و از عبودیت به ربوبیت برسیم. بندگی باید ما را به رَبّمان شبیه کند. در تمام خصوصیات شبیه او شویم و نفس ما ظهور جامع اسمای الهی شود.

کمال انسانی در گروی تشبیه و تنزیه

در دیدگاه ملاصدرا، کمال انسان منوط به دو امر است: احاطه به معلومات و منزه شدن از تعلقات.

علم دو نوع است. حصولی و حضوری.

در علم حصولی، صورتی از معلومات در ذهن ما شکل می‌گیرد. مثلاً ما نسبت به آتش، علم حصولی داریم. می‌دانیم که سوزاننده و روشنکننده است. اما آتش معلوم ما نیست. وقتی آتش معلوم ما می‌شود که از سوزانندگی و روشنایی‌بخشی آن متأثر شویم. یعنی خودمان بسوزیم. ما نسبت به فرشتگان و اسمای الهی علم حصولی داریم. می‌دانیم وظایف جبرئیل، میکائیل و اسرافیل چیست و می‌توانیم صفات جمال و جلال الهی را برشمریم. اما صورتی از این معلومات در ذهن ماست و تک تک اسمای الهی معلوم جان ما نشده است. یعنی به رنگ آن درنیامده‌ایم.

علم حضوری همان علم حقیقی و موجب کمال انسان است. در علم حضوری، معلوم در نزد عالم حاضر می‌شود. همان‌طور که نفس ما برای ما حاضر است. نه کسی به ما یاد داده و نه صورتی از خود تصور کرده‌ایم. اسمایی که خدا به ما تعلیم داده، از جنس معلومات‌اند و باید معلوم جان ما باشند؛ یعنی از اثرات تام هر اسم متاثر شویم.

با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی‌شود! دانستن طرز پختن حلوا و شناختن آرد، شکر و زعفران هرگز اثرات حلوا را به خون ما وارد نمیکند. این علم حصولی است. حلوا زمانی معلوم ما خواهد بود که آن را بخوریم و اثرات جامع این مواد به بدن ما وارد شود و التذاذش را احساس کنیم. در جلال هم همین‌طور است. سَم فقط زمانی معلوم جان ما می‌شود که تلخیاش را در رگ‌هایمان جاری کند و حالمان خراب شود!

نه اسمای جمال معلوم ماست نه اسمای جلال. با جلال الهی در درون نمیسوزیم تا این سوزش ما را پاک کند. فقط جزع و فرع و ناله می‌کنیم و از خدا طلبکار می‌شویم! در جمال هم طغیان می‌کنیم! ما به دنیا آمده‌ایم تا اسمایی را که معلَمش هستیم به حضور بکشانیم و تأثیرش را بگیریم. نه اینکه الفاظ و مفاهیم را در ذهنمان بایگانی کنیم. وقتی در نماز "ایاک نعبد" می‌گوییم. باید "ک" به معنی خدایی که در وجود ماست، برایمان حاضر باشد. در غیر این صورت نماز ما عامل کمال نیست. دانستن اینکه عفو خوب است فایده‌ای ندارد. این اسم باید در ما ملکه شود و دوست و دشمن شخصی خود را فارغ از اینکه به ما محبت کرده است یا نه، بدون فکر ببخشیم. همان طور که خدا برای بخشش فکر نمیکند.

دومین عامل کمال، «منزه شدن از تعلقات» است. «احاطه به معلومات و تنزه از تعلقات»، همان «تشبیه و تنزیه» است. تشبیه یعنی خود را شبیه خدا کنیم؛ نه اینکه خدا را شبیه خود ببینیم. او با تعلیم اسما و دمیدن روح خود در ما اجازه داده که شبیهش باشیم. هرگز نمی‌توانیم عین او شویم؛ چون به ذات حق تعالی راه نداریم. اما می‌توانیم اثرات اسما را بگیریم. معنی خلیفه خدا همین است.

ما به اقتضای زندگی در دنیا، خصوصیاتی داریم که نمی‌توان آن‌ها را به خدا نسبت داد؛ مثل خور و خواب و شهوت. تنزیه از تعلقات، یعنی از خصوصیات بشری که نمی‌توانیم به خدا نسبت دهیم پاک شویم. البته ما هرگز نمی‌توانیم در بدن مادی خود از خصوصیات مادی پاک شویم. اما می‌توانیم نفس خود را از این‌ها پاک کنیم.

خدا نیاز به خانه، همسر، مکان و زمان ندارد. اما ما به دلیل حضور در عالم ماده به آن‌ها نیاز داریم. تنزیه یعنی در قلب خود تعلقی به آن‌ها نداشته باشیم. نگذاریم نفسمان به آن‌ها توجه کند و اسیر حب و بغض‌های عالم ماده شود. خدا و عقل از جنس دنیا و عناصر نیست. تنزیه یعنی خودمان بند تعلقات را از نفسمان باز کنیم. قبل از آنکه مرگ این بند‌ها را پاره کند. آن زمان، روح تنها و منزه از بدن جدا می‌شود. نه همسر و فرزند با ما می‌آیند نه خانه و ثروت. پس از اول هیچ کدام را به قلب خود وارد نکنیم. کمال انسانی به این است که قبل از منزه شدن با مرگ، خودمان از دنیا بِبُریم.

خدا در مورد تمام مناسبات مادی که خودش ندارد و ما داریم وظیفه تعیین کرده است. اگر خارج از وظیفه عمل کنیم، تعلق به قلب ما وارد می‌شود. این برای ما نقص است. چون کمال ما تنزیه از مراتب مادی است. ما اگر می‌خواهیم به لقای الهی برسیم باید هم‌سنخ خدا شویم.

چند آیه و روایت در باب زهد و رغبت به آخرت

آیات و روایات زیادی در فضیلت رغبت به آخرت و ذم دنیا وارد شده است. خداوند به پیامبرش فرموده است که حتی چشمت را به دارایی‌های دنیا ندوز: "لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ"[5] دنیا ذاتاً قشنگ است، چون رو به ملکوت دارد. اما این قشنگی‌ها مال خداست و به ما ربطی ندارد! چرا ما می‌خواهیم صاحبش شویم و دوستش داشته باشیم؟! خدایی را دوست بداریم که آفرینندۀ دنیاست. اگر کل را داشته باشیم به تبع آن جزء را هم داریم.

خداوند در وصف کفار می‌فرماید: "الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ"[6] کفار کسانی هستند که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح می‌دهند. معنی مخالف آیه این است که مؤمنان، آخرت را بر دنیا برمی‌گزینند.

کفار به عناصر فانی دل بسته‌اند. همان‌ها که خدا ندارد و به اقتضای دنیا به آن‌ها داده است. چون دنیا پست است، خدا به برگزیدگان خود دنیا را نمی‌دهد و آن‌ها را دچار بلا می‌کند. همانطور که پیامبر قبل از تولد، پدر و سپس مادرش را از دست داد و در زندگی زیاد بالا و پایین شد.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: «کسی که نسبت به دنیا زهد بورزد، خدا حکمت را در قلبش تثبیت می‌کند و زبانش را به حکمت می‌گشاید و او را به عیوب دنیا بینا می‌کند و او را از دنیا سالم به سوی آخرت می‌برد.»[7]

کسی که تنزیه داشته باشد، تشبیه در وجودش جاری می‌شود. یعنی اگر به آنچه خدا ندارد دل نبندد، آنچه خدا دارد، معلوم جان و ملکۀ وجودش می‌شود و خدا او را به عیوب دنیا بینا می‌کند. این حدیث نشان می‌دهد که حکما به عیوب دنیا بینا هستند؛ نه علما و دانشمندان. چه بسیارند عالمانی که اسیر بازیگوشی دنیا هستند.

زهد به معنای نداشتن دنیا نیست. زهد یعنی رغبت به آخرت و تعلق نداشتن به جسم عنصری با تمام خصوصیاتش. نتیجۀ زهد رسیدن به حکمت و جایگاه حکمت قلب است. حکمت، همان معلومات، حقیقت اشیاء و ملکوت هستی است.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: «همۀ خوبى‌ها در يک اتاق نهاده شده و كليد آن، زهد به دنيا است.» [8]

شخصی به رسول خدا گفت: «من مؤمن حقیقی هستم!» حضرت فرمود: «حقیقت ایمان چیست؟» او پاسخ داد: «نفس من از دنیا بریده است و سنگ و طلای دنیا برای من فرقی با هم ندارند! بهشت و جهنم معلوم جان من است. انگار عرش رب را آشکارا می‌بینم. [می‌دانم چطور ربوبیت می‌کند.]» پیامبر به او فرمود: «خوب شناختی و به عرفان رسیدی! به همین ملزم باش!» [9]

این همان بنده‌ای است که نور ایمان به قلبش وارد شده است.

حب و بغض‌های جزئی، حساسیت‌، زودرنجی، توقع، طمع، ناله در ناخوشی‌ها و سرمستی در خوشی‌ها مصداق دنیاست. همۀ ما ادعا می‌کنیم که نفسمان از دنیا بریده و سنگ و طلا در نظرمان یکی است. اما کافی است یخچالمان بسوزد! عزا می‌گیریم که «از کجا بیاورم یخچال درست کنم؟» این مثالی برای یک ضرر کوچک مادی بود. در ضررهای بزرگ‌تر چه می‌کنیم؟ ما آنقدر اسیر دنیا هستیم که اصلاً نمی‌توانیم با بازی‌ها و مشغولیت‌های دنیا برخورد عقلانی داشته باشیم.

 


[1]- بحارالانوار، ج1، ص134؛ سورۀ انعام، آیۀ 32.

[2]- سورۀ تین، آیۀ 5.

[3]- سورۀ انعام، آیۀ 32.

[4]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 64.

[5]- سورۀ حجر، آیۀ 88: توبه این ناقابل متاع دنیوی که به طایفه‌ای از مردم کافر دادیم چشم مدوز!

[6]- سورۀ ابراهیم، آیۀ 3: آنان که زندگانی دنیا را بر آخرت مقدم و محبوب‌تر دارند.

[7]- الکافی، ج2، ص128: "مَنْ زَهِدَ فِي اَلدُّنْيَا أَثْبَتَ اَللَّهُ اَلْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ اَلدُّنْيَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا سَالِماً إِلَى دَارِ اَلسَّلاَمِ"

[8]- الکافی، ج2، ص128: "جُعِلَ الخَيرُ كُلُّهُ في بَيتٍ وجُعِلَ مِفتاحُهُ الزُّهدَ فِي الدُّنيا"

[9]- کشف المحجوب، ص286.

 



نظرات کاربران

//