نفوس کلی
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 111، 15 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع نفوس کلی میپردازیم.
نفس، یکی بیشتر نیست، آن هم نفس کلیۀ قدسیه که از جسم کلی حادث میشود. حادث میشود، یعنی بود ولی ظهور و تعین نداشت.[1] نفس کلیه میخواهد تشخص و تعین بگیرد، یعنی آن اسمائی را که با اتصال به عقل کلی علیالاتصال میگیرد، در تعینات و تشخصات خودش نشر دهد. از طرفی شأن نفس کلی بالاتر از این است که بدون واسطه در عناصر مرکب و با ترکیب عناصر مرکب خودش را ظهور دهد. پس رابطۀ نفوس جزئی با نفس کلی رابطۀ بدون واسطه نیست؛ و اول نفوس کلی را که همان افلاک هستند، ظهور میدهد.
نفس، جوهرى است كه ذاتاً مستقل بوده و به خاطر فعلش متعلق به اجساد و اجسام است. ذاتاً مستقل است یعنی حقیقت نفس، ذاتاً عقلانی است و از آنجا که میخواهد فعل خود را ظهور دهد متعلق به اجسام میشود. نسبت به فعل خود مستقل است، وگرنه هیچ جوهری در نظام هستی استقلال از مبدأ خودش ندارد.
در فلسفۀ اسلامی وجود را به مراتبی تقسیم میکنند. جسم و نفس و عقل. برخی از این سه مرتبه علاوه بر آنکه حقیقتی مجرد از ماده دارند، در فعلشان پیراستۀ از ماده نیستند که همان نفس است. نفس، حقیقتش مجرد از ماده است، اما آنچه در درونش دارد، حضور بالفعل ندارد لذا برای اینکه آن داراییهای خودش را بخواهد بهظهور عینی برساند نیاز به ماده دارد. مثل اینکه یک خیاط، یا آشپز برای اینکه استعداد درونی خود را به فعلیت برساند، نیاز به ابزار بیرونی دارد. همینطور است در نفس انسان که همۀ اسماء الهی حضور دارند، ولی برای اینکه این اسما به عینیت برسند، نیاز به جسم است. و نفس، خودش این جسم را ایجاد مینماید.
مسألۀ نفس يكى از مسائل مهم فلسفى است كه از قديم الايام از لحاظ ماهوى و وجودى مورد توجه و بحث فلاسفه قرار گرفته است و آرا و عقايد و نظريات مختلفى در مورد ماهيت و وجود آن اظهار شده است كه بعضى از اقوال در مورد ماهيت نفس از اين قرار است: 1. اجزاى لا يتجزى است 2. نار است 3. هوا است 4. أرض است 5. ماء است 6. جسم بخارى است 7. عدد است 8. مركب از عناصر است 9. حرارت غريزى است 10. برودت است 11. دم است 12. مزاج است 13. نسبت ميان عناصر است.[2]
ملاصدرا هر يک از اين اقوال را حمل بر معنى خاصى كرده است و خود در مقام بيان ماهيت نفس میگويد: خداوند متعال موجودات را به ترتيب و نظام احسن از اشرف به احسن آفريده است و عنايت او ايجاب مىكند كه همواره به موجودات فيض بخشد و فيض او دائم باشد و موجودات به واسطۀ استفاضه از ذات مفيض، همواره در تكامل و سير الى الكمال باشند و اين فيض به ترتيب از اشرف به احسن نزول و افاضه مىشود و واسطۀ ايصال فيض به اجسام و صور طبيعيه، اجرام فلكى هستند كه به واسطۀ تأثير اشعۀ كواكب و گردش افلاک بر مواد طبيعيه فيض مىدهد و آنها را همواره مستعد براى قبول صور كمالات و فعليات مىكند و آنها را به مرتبهاى مىرساند كه مستعد قبول حيات مىشوند.
اول امرى كه از آثار حيات در موجودات طبيعيه ظاهر مىشود حياتِ تغذيه و نشو و نما است که نبات است و بعد حيات حس و حركت است که نفس حیوانی است و بعد حيات علم و تميز است که عقل فعال انسانی است.[3] برای هر یک از اين سه مرتبه صورت كمالى است كه به واسطۀ آن صورت كماليه آثار حيات مخصوص به آن مرتبه، فيضان مىكند بر آن و به عبارت ديگر برای هر یک از اين سه نوع، صورت خاصى است كه به آن صورت، نفس میگويند و سه مرتبه دارد: 1. نفس نباتى 2. نفس حيوانى 3. نفس ناطقه.
نفس، جسمانيةالحدوث و روحانیةالبقا و دارای سه نشئه است؛ با تفاوت مراتبى كه دارند، بعضى متصل به بعضى ديگرند و نهايتِ هر مرتبهاى بدايت مرتبۀ ديگر است. یعنی نهایت نبات، بدایت حیوان است. و نهایت حیوان بدایت انسان است، تا به تجرد محض خودش برسد. نشئۀ اولِ نفسِ انسان (نشئه حسی)، صورت حسيۀ طبيعيه و مظهر آن حواس خمسه است كه به آن دنيا میگويند نشئۀ دوم (نشئه خیالی) اشباح و صور غايبۀ از اين حواس است و مظهر آن حواس باطنه است كه به آن برزخ میگویند. نشئۀ سوم نشئۀ عقليه است كه دار مقربين و دار عقل و معقول است.[4]
انسان در ابتداى جنينى درجۀ وجودى او درجۀ نباتى است و در مرحله طفوليت به درجۀ حيوانى مىرسد و بعد از كمال و بلوغ به درجه انسانيت و كمال خود مىرسد و اين هنوز اولين نشئۀ نفس ناطقه است. مراتب کمالی عقل در انسان بدین ترتیب است که بعد از مرتبه عقل هيولانى كه فاقد تمام تصورات و محض استعداد است به مرحلۀ بالملكه مىرسد كه بعضى از صور را دريافته است و در اين مرحله اولين علم او علم به ذات خود است و بعد از طى مراحل كمال به مرتبۀ فعليت و عقل بالفعل یا عقل فعال مىرسد که در شریعت میگوییم به بلوغ رسیده. و بعد از آن به مرتبۀ عقل مستفاد میرسد كه مرتبۀ كمال ممكن اوست تا زمانی كه متعلق به بدن است. و بعد خلع لباس و قشر کرده و متصل به روحانيات میشود.[5]
گفته میشود معمولاً نهایت عقل فعال و بدایت عقل مستفاد در انسان، سن چهلسالگی است. در این سن، عقل فعال به نزج و پختگی لازم رسیده و بعد از آن کار برای رسیدن به عقل مستفاد سختتر میشود، چنانکه گرفتن یک اعتقاد خرافی از یک فرد بالای چهل سال، به مراتب سختتر است نسبت به یک جوان.
ملاصدرا به اعتبار محل و مظهر، نفس را منقسم به سه جزء كرده است: 1. نباتى كه موضع آن كبد است. 2. حيوانى كه موضع آن قلب است. 3. انسانى كه سلطان آن دِماغ (مغز) است.
نفوس فلکی، قوای نفس کلی
اجرام عِلوى داراى نفوس ناطقهاند. (نفوس ناطقۀ کلی، نه ناطقۀ جزئی) و اين از جمله مطالبى است كه حكماى طبيعى بر حسب اصول و قوانين علم طبيعى آن را ثابت كردهاند. دليل آنان اين است كه حركات اجرام فلكى حركات ارادى است. زيرا هر وضعى از اوضاع ممكنه را كه به وسيلۀ حركت طلب مىكنند، پس از حصول آن وضع بىدرنگ آن را رها مىكنند و على الدوام در طلب و فرار مىباشند و اينچنين حركتى جز به وسيلۀ اراده، امكانپذير نيست. پس اين حركت، حركت ارادى است و مسلم است كه وجود ارادهاى اينچنين حاكى از وجود نفس ناطقه است.
اجرام فلکی شایستۀ قبول فیض اتصال و اتحاد بهفیض مقدس و رحمت واسعۀ الهی هستند. و برای تقرب به مبادی عالیۀ وجود، شوق دائمی دارند و از حرکات و گردش آنها در فضای نامتناهی، خیرات و برکات بر کرۀ زمین نازل میگردد و معلوم است که تأثیر افاضات و عنایات الهی نخست در عرش اعظم یعنی فلک اطلس (که بهمنزلۀ قلب عالم است) ظاهر میشود و از ناحیۀ فلک اطلس بر بقیۀ افلاک میرسد. و به توسط افلاک بر كرۀ خاک نازل مىگردد و نفوس جزئیه را در کرۀ خاکی میسازد.[6]
ملاصدرا معتقد است در آیه شریفۀ "وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ"[7] مراد از این ماء، همان نفس کلیۀ قدسیه است که تمام مراتب وجودی، جاری و ساری از آن آب است[8] به خلاف برخی مفسرین که مراد از ماء، را نطفه میدانند. البته نطفه را هم در مرتبۀ نفوس جزئیه با تدبیر نفس کلی شامل میشود. همچنین در آیۀ "فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ"[9] میفرماید مراد از "رَقٍّ مَنْشُورٍ" همان نفس کلیۀ قدسیه است که تدبیرکنندۀ کل جهان است.[10]
همان طور که نفس انسانی، دارای قوای متعدد از قبیل بینایی و شنوایی و هریک از قوا دارای اندامی از قبیل گوش و چشم است، نفس کلی هم نفس واحدی است که نفوس افلاک، قوا و اجرام آسمانی اندامهای او هستند. پس ما تا این سیر افلاکی را نداشته باشیم به نفس کلیه که مادر وجودمان است، راهی نداریم. این است که شناخت آفاق یکی از راههای رسیدن به نفس است.
[1]- مثل ما که بودیم اما "لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا" (انسان/1) قابل ذکر نبودیم، یعنی بهنام فرد خاصی تشخص و تعین نداشتیم.
[2]- اسفار، ج 1، سفر 4، صص 5-335،231،25،14.
[3]- با مراجعه به کتاب فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، مبحث نفس.
[4] - اسفار، ج 8، صص 8،3 و ج 9، صص 140،62.
[5]- مبدأ و معاد، ص 363 و شواهد، ص 23 و رسائل، ص 284 و اسفار، ج 2، سفر 4، صص 86،56 و ج 1، سفر 4، ص 287.
[6]- ترجمه و تفسیر الشواهد الربوبیة، 351.
[7]- سورۀ انبیاء، آیۀ 30.
[8]- مفاتیحالغیب، 453.
[9]- سورۀ طور، آیۀ 3.
[10]- اسرار الآیات، نص، ص69.
نظرات کاربران