گوشهنشینی یا معاشرت با مردم؟
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 141، 28 ذیالحجه 1442) به تبیین موضوع گوشهنشینی یا معاشرت با مردم؟ میپردازیم.
در تبیین حدیث عقل و شرح آن از ملاصدرا به مشهد شانزدهم رسیدیم. در این فراز از حدیث، امام کاظم(علیهالسلام) صبر بر خلوتنشینی و تنها بودن را از علامات عقل میداند و میفرماید:
"يَا هِشَامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ"[1].
اى هشام! صبر بر تنهايى نشانۀ نيرومندى خرد است. كسى كه خدايى بينديشد از اهل دنيا و دنياطلبان كناره گيرد و به آنچه نزد خداست روى آورد و خداوند انيس وحشت او باشد و يار تنهايى و خلوت او و مايۀ بىنيازى او در نيازمندى و عزّت و قدرتبخش او، بى آنكه ايل و طايفهاى داشته باشد.
آیا منظور از این عزلت و خلوتنشینی همان رهبانیت در مسیحیت است؟ یا همان طریق صوفیان و دروایش که در شیعه و اهل سنت داریم؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، شرح ملاصدرا بر این فراز را بررسی میکنیم.
انسان در عالم برزخی زندگی میکند که از یکطرف در عناصر متضاد درگیر است، از طرف دیگر هم اتصال به عالم عقل دارد؛ نه مانند فرشتگان مجرد از زمان و تضاد است، نه مانند جماد و نبات و حیوان اهل زمان و فناست. بنابراین در تمام مراتب، یک قضیۀ ثبوتیه دارد یک قضیۀ سلبیه. همان طور که عقل 75 لشکر دارد، جهل هم 75 لشکر دارد و انسان با سلب لشکرهای جهل است که لشکرهای عقل را به ثبوت و ظهور میرساند. به فرمودۀ قرآن کریم: "فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"[2]
این مطلب را در این حدیث، میبینیم؛ همان طور که امام کاظم(علیهالسلام) یک جنبۀ سلبی را مطرح کرده و میفرماید از اهل دنیا کنارهگیری کن، بلافاصله جنبۀ ثبوتی آن را نیز بیان کرده، میفرماید به آنچه نزد خداست روی آور. پس به عزلتِ صِرف دعوت نمینماید. علامت عقل این است که انسان به آنچه در نزد خداست رغبت داشته باشد، و از آنچه نزد مردم و اهل دنیاست کناره بگیرید.
از نشانههای دیگر عقل، که امام کاظم(علیهالسلام) بیان میفرماید، این است که انسان انسش در وحشت، همراهش در تنهایی و بینیازیاش در وقت نیاز فقط خدا باشد. این امر با شناخت ماهیت انسان حاصل میشود. ماهیت همان حقیقت متصل انسان است به وجود، که با شناخت او، انسان از خلق بینیاز میشود.
در بحث عزلت گرفتن از مردم و اختلاط با مردم دو نظر وجود دارد. یک گروه عزلت را درست نمیدانند و معتقدند که باید با مردم و در بین مردم بود و دلیل آنها آیات قرآنی است. از جمله این آیات که میفرماید:
"وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ"[3].
و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ (آن هم) پس از آنکه نشانههای روشن (پروردگار) به آنان رسید!
"وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ"[4].
و دلهای آنها را با هم، الفت داد! اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف میکردی که میان دلهای آنان الفت دهی، نمیتوانستی! ولی خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد!
اما دلیل این گروه ضعیف است زیرا در این آیات اشاره به تفرقه در عقیده و مذهب است و منظور دوری قلبها از یکدیگر است.
گروه دوم عقیدهشان لزوم دوری از مردم و گزینش خلوت است و برای باور خود دلایلی از آیات قرآن میآورند. به برخی از آن آیات اشاره میشود:
"وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي"[5].
و از شما، و آنچه غیر خدا میخوانید، کنارهگیری میکنم؛ و پروردگارم را میخوانم.
"فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ"[6].
هنگامی که از آنان و آنچه غیر خدا میپرستیدند کنارهگیری کرد، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم.
دلیل این گروه هم ضعیف است، چراکه منظور از این آیات جایی است که انسان از هدایت کافران و مشرکان مأیوس شود، و منظور گوشهگیری در جمع مسلمانان و مؤمنان نیست.
گوشهگیری از مردم یا بودن با مردم، هریک فایدههای دینی و دنیایی دارد و نمیتوان یک حکم کلی دربارۀ آنها صادر کرد. در اینجا به بیان بعضی فواید عزلت و اختلاط میپردازیم.
اولین فایدۀ عزلت این است که انسان وقت بیشتری برای عبادت، انس با مناجات و تفکر در اسرار آفرینشِ ملک و ملکوت، دنیا و آخرت پیدا میکند. البته در دین اسلام به عزلت بهعنوان یک ابزار نگاه میشود، نه هدف. زیرا در اسلام رهبانیت نداریم. برای نمونه حضرت محمّد(صلیاللهعلیهوآله) مدت محدودی را در غار حراء تنها بودند، و بعد از اینکه به پیامبری مبعوث شدند، خلوت را رها کرده، تمام عمر شریف خود را در میان مردم بودند.
ابنسینا در این باره میگوید عارف وقتی که سرّش مشغول با حضرت حقتعالی است تحمل یک نَفَس خفیف را هم ندارد، چه رسد به اینکه بتواند شواغل بازدارنده را تحمل کند. اما وقتی که به وصل رسید آنچنان سعهٔ وجود میگیرد که هر دو طرف را با هم جمع میکند. یعنی سرّش با خداست و بدنش با خلق خدا؛ درحالی که باطنش با خداست، با گشادهرویی و سرور در جمع مردم حاضر است.[7]
بعضی از مردم از خلوت و تنهایی وحشت دارند؛ زیرا درونشان از فضیلت خالی است و میخواهند این خلأ را با کثرت ارتباط با مردم پُر نماید. پس رفتوآمد را بیشتر از تنهایی دوست دارند. برعکس کسانی که ذاتشان از فضیلت پُر است، تنهایی را ترجیح میدهند، زیرا میخواهند فضیلت و دارایی درون خود را بیرون بکشند و در ذات خود با خدا مناجات نموده، او را تسبیح گویند، آن هم نه فقط تسبیح با زبان، بلکه قلبشان هم به تسبیح خدا مشغول شود. عارف حقیقی از آنجایی که عاقل است، انسش با حقتعالی است و از غیر او دوری میگزیند. و گفته شده «انس گرفتن با مردم علامت ورشکستگی است.»
دومین فایدۀ عزلت و خلوت این است که انسان خودبهخود در خلوت معصیت نمیکند. البته این مطلب جای تأمل دارد که آیا گناه نکردن در محیطی که امکان گناه وجود ندارد، ارزش محسوب میشود؟ کسی که در جمع حضور ندارد، شرایط معصیت برایش فراهم نیست، پس گناه نمیکند و این، چندان ارزش به حساب نمیآید.
سومین فایدۀ عزلت رهایی از فتنهها و دشمنیها و حفظ دین و نفس است. کسانی که همیشه در اختلاط با جمع هستند و خلوت ندارند، بیشتر در معرض آفات جمع قرار دارند؛ از جملۀ این آفات، دشمنیها و فتنههایی است که کمتر کسی میتواند هم در جمع باشد و هم از آنها درامان بماند.
چهارمین فایده، رهایی از شر مردمی است که گاهی با غیبت، گاهی با سوءظن و تهمت و گاهی با سخنچینی و دروغ انسان را اذیت میکنند، تاجایی که هرچه از ایشان میخواهد که این کار را ترک نمایند، اهمیت نمیدهند و جدی نمیگیرند! چه بسا کاری را از او میبینند یا سخنی از او میشنوند، که عقلشان به حکمت آن نمیرسد، آن را نگه میدارند تا بعداً به ضررش استفاده کنند!
یکی دیگر از فایدههای دورشدن از مردم این است که سنگینی آنها به انسان اصابت نمیکند. منظور چه سنگینی است؟ سنگینی روحیهها، ملاحظات، اخلاق، کیفیت حرف زدنشان و... . نقل است به عارفی گفتند چرا چشمت کمسو شده؟ گفت از بس سنگینیها را دیدم! همچنین بزرگی میگوید: من ننشستم با مردمی که حرکات، اطوار و اخلاقشان سنگین و نوع بیانشان رکیک بود، مگر اینکه در بدن خود، آنطرفی که به طرف این شخص بود را از طرف دیگر بدنم سنگینتر یافتم. پس یک فایدۀ عزلت این است که روح انسان سنگین نمیشود.
تا اینجا برخی فایدههای عزلت را برشمردیم، بعد از این به چند فایدۀ اختلاط هم اشاره مینماییم. فایدههای حضور در جمع، زیاد است، زیرا بسیاری از نیازهای دینی و دنیایی ما از طریق معاشرت با مردم برطرف میشود. نیازهایی از قبیل تعلیم و تعلم، انس با دیگران، فضیلت جمعه و جماعت، زیارت دوستان و صالحان و عالمان، استفاده از تجارب دیگران و عبرت گرفتن از آنها، کسب اخلاق پسندیده، ثواب تشکیل خانواده و داشتن فرزند و...، که همۀ اینها در معاشرت با مردم بهدست میآید.
با توجه به آنچه دربارۀ فایدههای عزلت و اختلاط گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که دادن حکم کلی کار صحیحی نیست و انسان عاقل با توجه به شرایط و احوال خودش حکم میکند که عزلت را انتخاب کند یا اختلاط را. و اینکه امام کاظم(علیهالسلام) در حدیث مذکور میفرماید: "فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَّهِ"؛ منظور این است که زمانی که انسان به آن حد از عقل مستفاد رسید که دیگر عقل؛ یعنی امام جانش به او تعلیم میدهد نه شخص دیگر، اینجاست که میداند چه وقت در جمع باشد و چه وقت از مردم کناره بگیرد. [8]
در اینجا به شرح فراز بعدی حدیث هشام میپردازیم که در مشهد هفدهم بیان شده است. در این فراز امام کاظم(علیهالسلام) میفرماید:
"يَا هِشَامُ نَصْبُ الْحَقِّ لِطَاعَةِ اللَّهِ وَ لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ وَ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْل"[9].
اى هشام! حق براى فرمانبردارى خدا بهپا داشته شد، نجاتى جز به فرمانبردارى نيست و فرمانبردارى بهسبب علم است و علم با آموزش بهدست آيد و آموزش به عقل وابسته است و علم جز از دانشمندان الهى بهدست نيايد و شناختن علم به وسيلۀ عقل است.
همان طور که در ابتدا گفته شد انسان در اول نشئۀ عنصریهاش جوهر ظلمانی است. چون مخلوق از عالم متضاد است. و برای رسیدن به سعادت چارهای ندارد جز اینکه از این ظلمات خارج شود؛ یعنی جسمِ غلیظ او لطیف شود. به گواهیِ فرمودۀ قرآن کریم: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ" ظاهر عبادات، انسان را از ظلمات خارج نمیکند؛ بلکه برای لطیف شدن و نورانی شدن جسم، تصفیه، تهذیب و تأدیب لازم است و این تطهیر هم با طاعت حق و ترک معصیت او بهدست میآید.
روح طاعت و عبادت، آگاهی و معرفت است. معرفت هم برای ما با تعلیم استاد بهدست میآید. گروهی که علمشان لدنی است، علم را بدون واسطه از خدا میگیرند؛ مانند انبیا و اولیا. ولی دیگران علم را باید از عالم ربانی بگیرند.
عالم ربانی به اصول ایمانیه از طرف حق، کیفیت الوهیت، ربوبیت، توحید فعلی، ملائکۀ عقلی، روح، انبیا، اولیا، انزال وحی، الهام و...، علم و شناخت دارد. این علم حضوری است؛ یعنی عالم ربانی همۀ اینها را بهصورت معلوم در وجود خودش چشیده است. البته هر عالم ربانی، ربانی نیست مگر اینکه عقل خالص نورانی داشته باشد. این عقل خالص نورانی را هم از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و اهلبیتش(علیهمالسلام) اقتباس نموده باشد.[10]
[1]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص17.
[2]- سورۀ شمس، آیۀ 8.
[3]- سورۀ آلعمران، آیۀ 105.
[4]- سورۀ انفال، آیۀ 63.
[5]- سورۀ مریم، آیۀ 48.
[6]- سورۀ مریم، آیۀ 49.
[7]- ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، النمط التاسع فی مقامات العارفین، ص148.
[8]- ملاصدرا، شرح اصول کافی، ج1، صص 368-372.
[9]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص17.
[10]- ملاصدرا، شرح اصول کافی، ج1، صص 373-374.
نظرات کاربران